( 4.0 امتیاز از 432 )

 

ریاحین ـ نویسنده مرحوم حجت الاسلام داود الهامی

مورخان دربارۀ غصب فدک و شکستن حرمت فاطمه(ع) رسالۀ طولانی نوشته‌اند که مأمون عباسی دستور داد آن را در موسم حج برای حجاج قرائت کنند و آن را صاحب تاریخ معروف به «عباسی» ذکر کرده و «روحی» فقیه نیز در تاریخش در حوادث سال 210 به آنان اشاره کرده است.

قضیه از این قرار بوده که عده ای از اولاد امام حسن و امام حسین(ع) قصه را پیش مأمون خلیفۀ عباسی بردند و گفتند: که فدک و عوالی، مال مادرشان فاطمه دختر پیامبر بود که ابوبکر آن را به ناحق از دست او گرفت از مأمون خلیفۀ عباسی خواستند علمای اهل تسنن در این باره، انصاف کنند و قضاوت عادلانه و محققانه بنمایند.

این بود مأمون دویست نفر از علمای حجاز و عراق و غیر اینها را حاظر کرد و تأکید نمود در اداء امانت و پیروی صدق در آنچه اولاد فاطمه ذکر کرده اند، کوتاهی نکنند و از آنان سوال کرد در این باره آنچه از حدیث صحیح نزد ایشان هست، بازگو نمایند.

عده­ای از آنان روایت کرده اند: « بشیر بن ولی» و «واقدی» و «بشیر بن عتاب» که جون پیامبر خیبر را فتح کرد، چند قریه از قریه‌های خیبر را برای خود انتخاب نمود، پس جبرئیل با این آیه نازل شد: (وَ آتِ ذَا القُربی حَقَّهُ) فقال محمد(ص): «و من ذوی القربی و ما حقّه؟ قال: فاطمة(ع) تدفع إلیها فدک دفع إلیها فدک ثمّ أعطاها العولی بَعد ذلک... ».

«پیغمبر گفت: ذوی القربی کیست و حق او چیست؟ جبرئیل گفت: ذوی القربی فاطمه است و حق او فدک است. فدک را به او بده. سپس عوالی را نیز به او داد».

فاطمه(ع) تا وفات پدرش محمد(ص) از آن­ها غله به عمل می‌آورد، چون به ابوبکر بیعت شد، فدک را از فاطمه منع کرد، فاطمه در این باره به ابوبکر گفت: فدک و عوالی مال من است و پدرم آن را در حال حیاتش به من بخشیده ابوبکر جواب داد من منع نمی‌کنم آنچه را که پدرت به تو داده است.

خواست در رد فدک نامه­ای بنویسد که عمر مانع شد و گفت: این زن است باید به ادعای خود بیّنه اقامه کند و بر آنچه ادعا می‌کند شاهد بیاورد ابوبکر به فاطمه گفت: باید این کار را بکنید بر مدعای خود شاهد بیاورید. او نیز اُمّ ایمن و اسماء بنت عُمیس را به همراه علی(ع) شاهد آورد و آنها همه شهادت دادند که فدک مال فاطمه است. ابوبکر بر او نامه نوشت و این خبر به گوش عمر رسید. آمد نزد ابوبکر و نامه را از او پس گرفت و آن را محو کرد و گفت: فاطمه زن است و علی بن ابیطالب شوهر اوست و او ذی نفع می‌باشد و با شهادت دو زن هم ثابت نمی‌شود.

ابوبکر را پیش فاطمه فرستاد و جریان را به اطلاع او رساند، فاطمه قسم خورد بر این که آنها شهادت ندادند مگر این که شهادتشان حق است. ابوبکر گفت: شاید هم تو بر حق باشی لیکن شاهدی بیاور که در این جریان ذی نفع نباشد. فاطمه(ع) فرمود: مگر شما نشنیدید که پیامبر فرمود: «اسماء بنت عمیس و امّ ایمن من أهل الجنة»؟«اسماء بنت عمیس و امّ ایمن از اهل بهشتند؟» گفتند: چرا شنیدیم. فاطمه(ع) فرمود: دو زن بهشتی شهادت به باطل می‌دهند؟!

فاطمه(ع) برگشت و فریاد زد و پدرش را صدا می‌کرد و می‌گفت: پدرم فرمود نخستین کسی که به من ملحق می‌شود تو خواهی بود به خدا قسم از این دو نفر به پدرم شکایت می‌کنم.

طولی نکشید که فاطمه مریض شد به علی(ع) وصیت کرد که آن دو نفر نباید به او نماز بخوانند. فاطمه از آنها قهر کرد و صحبت نکرد تا این که فوت نمود، و  جنازۀ او را علی(ع) و عباس شبانه دفن کردند.

مأمون آن روز ختم جلسه را اعلان نمود و همه پراکنده شدند و روز دیگر هزار نفر از اهل علم و فقاهت در جلسه حاضر نمود و جریان را به آنها توضیح داد و آنان را به مراعات تقوا و رضای خدا امر کرد، پس آنها دو طایفه شدند و مناظره و مباحثه را آغاز نمودند یک طایفه از آنان گفتند:

شوهر چون ذی نفع است، شهادت او پذیرفته نیست، ولی می‌بینیم قسم فاطمه(ع) به جای یک شاهد می‌تواند باشد و با شهادت دو زن شهادت کامل می‌گردد.

طایفۀ دوم گفتند: رأی ما این است که یک شاهد با قسم موجب حکم نمی‌شود  ولیکن به عقیدۀ ما شهادت شوهر نزد ما مسموع است و او را ذی نفع نمی‌دانیم. پس شهادت علی(ع) با دو زن ادعای فاطمه(ع) را اثبات می‌کند، بنابراین هر دو طایفه از این لحاظ توافق داشتند که فاطمه بر فدک و عوالی ذی حق است.

سپس مأمون از آنان از فضائل علی(ع) پرسید، آنان فضائل بسیار بزرگی ذکر کردند که رسالۀ مأمون حاوی همۀ آنهاست و بعد، از فضائل فاطمه(ع) سوال کرد باز آنان از برای فاطمه فضائل بزرگ و روشنی روایت کردند و پس از آن از ام ایمن و اسماء بنت عمیس پرسید که از پیامبر روایت کردند که آن دو از اهل بهشتند.

همین که سخن به اینجا رسید، مأمون خطاب به حاضرین گفت:

«آیا جایز است گفته شود یا اعتقاد گردد بر این که علی(ع) با آنهمه ورع و زهدش برای فاطمه به غیر حق شهادت داده؟! و با وجود این که خدا و رسولش به این فضائل برای او شهادت داده اند؟!

آیا جایز است با آنهمه علم و فضلش گفته شود می‌رود به مسأله ای شهادت بدهد که نسبت به حکم آن جاهل است؟!

آیا جایز است گفته شود فاطمه(ع) با طهارت و عصمتش و با این که او سیدۀ زنان اهل بهشت، چنانچه خود روایت کرده اید، چیزی را طلب کند که حق او نیست و به همۀ مسلمانان ظلم کند و به همین خاطر غمگین شود و قسم بخورد؟!

و یا اینکه آیا جایز است ام ایمن و اسماء بنت عمیس به دروغ شهادت بدهند و آن دو از اهل بهشت باشند؟!

پس عیب گرفتن بر فاطمه و شاهدان او، طعن بر قرآن است و کفر نسبت به دین خداست! نعوذ بالله که این چنین باشد».

بعد از این، مأمون با آنان با حدیثی معارضه کرد که روایت کرده‌اند که علی بن ابی طالب(ع) بعد از وفات پیامبر(ص) کسی را واداشت که در میان مردم اعلان کند که هر که از پیامبر طلبی دارد، حاضر شود. پس جماعتی حاضر شدند و هر چه آنها گفتند بدون این که از آنها شاهد و بیّنه بخواهد، پرداخت نمود. و همچنین از طرف ابوبکر نیز چنین اعلان کردند که جریر بن عبدالله حاضر شد و ادعا کرد که پیامبر به وی وعده ای داده است. ابوبکر نیز آنچه او ادعا می‌کرد، بدون بینه داد و بعد جابربن عبدالله حاضر شد و گفت: پیامبر به من وعده داده بود که مقداری از مال بحرین را به من بدهد وقتی که مال بحرین رسید او دیگر فوت کرده بود. ابوبکر همین مقدار را بدون بینه به او پرداخت کرد.

مرحوم سید بن طاوس می‌گوید: حمیدی این روایت را در کتاب «الجمع بین الصحیحین» در حدیث نهم از افراد مسلم از مسند جابر ذکر کرده که گفت: (آنچه ابوبکر داد) شمردم همۀ آنها پانصد تا بود ابوبکر گفت مثل آن را بگیر. [1]

راوی رسالۀ مأمون گفت: مأمون از این تعجب کرد و گفت: آیا نمی‌بایست با فاطمه و شاهدانش مثل جریر بن عبدالله و جابر بن عبدالله رفتار شود؟ و همان طوری که ادعای آنان را بدون بینه و شاهد پذیرفت، ادعای فاطمه را نیز بدون شاهد و بینه می‌پذیرفت؟

از این پس مأمون فدک و عوالی را در دست محمد بن یحیی بن حسین بن علی بن الحسن بن علی بن ابی طالب(ع) قرار داد تا آن را آباد کند و غلّه به عمل آورد و آن را در میان ورثۀ فاطه قسمت نماید.

پی نوشت:
[1] مسلم، صحیح: ج 4، ص 1807.

کتاب قبر گمشده

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر