( 4.6 1414 )

ریاحین ـ از نظر جسمى حضرت زينب(س) در حدود سن 55 سالگى قرار داشت. حدود پنج ماه بود كه زينب كبرا(س) از وطن خود دور بود. قطعاً در اين مدت زندگانى او به صورت عادى و معمولى نمى‏ گذشت، بويژه در اين روزهاى اخير كه شرايط آنان از نظر آب، غذا و خواب به طور كلى دگرگون شده بود، و در وضع كاملاً اضطرارى و نامناسب بسر مى ‏بردند.

از نظر روحى روزهاى متمادى بود كه در محاصره سپاه انبوه دشمن قرار داشتند، دشمنى كه به هيچ يك از اصول انسانى، اسلامى پايبند نبود و از هيچ جنايتى در حق آنان كوتاهى نمى ‏كرد. حضرت زينب(س) در مدت كمتر از يك روز تعداد زيادى از برادران، برادرزادگان وعموزادگان خود را در مقابل چشمانش با بدترين و فجيع‏ ترين شيوه از دست داده بود، كه سوگ هر يك از آنان كافى بود هر انسان قوى و نيرومندى را به زانو درآورد و براى مدتى طولانى زندگانى او را از مسير عادى و معمولى خارج سازد. علاوه بر همه اينها، حداقل يكى از فرزندان حضرت زينب(س) در برابر ديدگانش در كربلا به شهادت رسيد، و روشن است كه سوگ فرزند تا چه اندازه براى مادر سخت و شكننده است. بسيارى از زنان در برابر سوگ فرزند، خود را مى ‏بازند يا لااقل براى مدت طولانى از حال طبيعى خارج مى‏ شوند. مهمتر از همه اينها براى زينب كبرا(س) شهادت برادر بود، برادرى كه آگاهى از شهادتش در شب عاشورا، زينب(س) را از حال عادى خارج ساخت. مصيبتى كه آسمانها و زمين قدرت تحمل آن رانداشتند و...

عقيله بنى‏ هاشم وظيفه داشت، در چنين شرايط جسمى وروحى در ميان دشمن و در حال اسارت و در حالى كه از هر نظردر وضعيت نامساعد و نامناسب جسمى و روحى بسر مى ‏برد - شرايطى كه قلم و بيان واقعاً از توصيف آن عاجز وناتوان است - بزرگترين و عظيم ‏ترين مسؤوليتها را انجام دهد. تصور عظمت و بزرگى كارى كه زينب(س) انجام داد، هر انسان منصف و حق‏ جويى را در برابر عظمت شخصيت و بزرگى اين بانوى بزرگ به كرنش و تحسين و ستايش وا مى‏ دارد.

زينب كبرا(س) پس از شهادت امام ‏حسين(ع) سه وظيفه و رسالت مهم بر عهده داشت، نخست؛ پرستارى از امام سجاد(ع) و حمايت و دفاع از جان آن حضرت در برابر تعرضها و تهاجمهای دشمن، دوم؛ حمايت و دفاع از زنان و كودكان اهل‏ بيت(ع) و سوم؛ مسؤوليت پيام‏ رسانى خون شهيدان و بيدارگرى و آگاهى‏ بخشى به ‏مسلمانان.

 

دفاع از جان امام سجاد(ع)

پس ازشهادت امام حسين(ع)، سپاه عمرسعد براى غارت خيمه‏ هاى اهل ‏بيت(ع) هجوم بردند. گروهى از آنان به امام سجاد(ع) رسيدند. امام(ع) در آن حال از شدت ضعف و بيمارى نمى ‏توانست از جاى خود برخيزد. وقتى سپاه عمر سعد به امام سجاد(ع) رسيدند، يكى فرياد برآورد: «به صغير و كبير آنان رحم نكنيد و احدى از آنان را باقى نگذاريد!» ديگرى گفت:«شتاب نكنيد تا با امير عمرسعد در اين باره مشورت كنيم!». شمر شمشير كشيد و قصد جان امام سجاد(ع) نمود. حميد بن مسلم گفت: «يا سبحان ا...! همانا او بیمار است!» شمر گفت: ابن‏ زياد دستور كشتن فرزندان حسين را صادر كرده است. حضرت زينب(س) با مشاهده اين منظره به امام سجاد(ع) نزديك شد و گفت: «او كشته نخواهد شد تا من در دفاع از او كشته شوم!»

سخن زينب(س) سبب شد تا عمرسعد، شمر را از تصميم خود منصرف سازد.

دلدارى دادن به امام سجاد(ع)

هنگام حركت به كوفه به درخواست اهل‏ بيت(ع)، آنان را از كنار بدن مطهر شهيدان عبور دادند. شايد اين نخستين بار بود كه امام سجاد(ع) با بدنهاى بى ‏سر و آغشته به خون شهيدان روبه ‏رو مى‏ شد. مشاهده اينكه چگونه بدن جگرگوشه و نور چشم پيامبر اكرم(ص) و يارانش، برهنه و عريان بر روى زمين افتاده‏ اند، ولى عمرسعد بدن كشته‏ هاى سپاه خود را به خاك سپرده است، بر امام سجاد(ع) بسيار دشوار و سخت بود؛ به طورى كه نزديك بود ازشدت اندوه و ناراحتى مرغ روح از بدنش به پرواز در آيد.

زينب كبرا(س) كه در همه حالات امام سجاد(ع) را زير نظر داشت، با مشاهده اين حال براى آرامش و دلدارى او حديثى را از ام ‏ايمن بازگو كرد. اين حديث نويدبخش آن بود كه قبور شهيدان، كعبه آمال عاشقان و دوستداران امام‏ حسين(ع) خواهد شد.

 

جانفشانى در راه امام(ع)

هنگامى كه اهل‏ بيت امام‏ حسين(ع)، در كوفه، وارد مجلس ابن ‏زياد شدند، ابن‏ زياد از مشاهده امام سجاد(ع) در ميان اسيران تعجب كرد؛ زیرا او فرمان قتل همه فرزندان امام‏ حسين(ع) را صادر كرده بود. از اين رو از اطرافيان خود پرسيد: «اين كيست؟» و وقتى كه دانست او على(ع) فرزند امام ‏حسين(ع) است، گفت: «مگر خداوند على بن الحسين را نكشت؟!»

ولى امام سجاد(ع) كه پدرش براى احياى دين و مبارزه با روحيه سكوت و سازش و تسليم در مقابل ظلم قيام كرده بود و در اين راه خود و يارانش به شهادت رسيده بودند، و خود براى رساندن پيام نهضت كربلا، اسارت را به جان خريده بود، نمى ‏توانست در برابر ياوه‏ گويى‏ هاى ابن ‏زياد سكوت اختيار كند، از اين رو فرمودند: «من برادرى داشتم كه على بن الحسين ناميده مى ‏شد و مردم او را كشتند!»

ابن ‏زياد گفت: «بلكه خدا او را كشت!»

امام سجاد(ع) وقتى عناد و لجاجت ابن ‏زياد را مشاهده كرد، اين آيه را تلاوت فرمودند: « ا... يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها؛(38) خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى‏ كند و ارواحى را كه نمرده ‏اند نيز به هنگام خواب‏ مى‏ گيرد.»

ابن‏ زياد كه در برابر منطق محكم و استدلال امام(ع) درماند، همانند همه جباران و زورمداران تاريخ به تهديد متوسل شد، گفت: «تو چگونه جرأت مى‏ كنى سخن مرا پاسخ‏گويى؟ ببريد او را، گردنش را بزنيد!»

در اينجا نوبت زينب كبرا(س) بود، تا از جان امام سجاد(ع) در برابر ابن ‏زياد - آن موجود درنده لجام‏ گسيخته‏ اى كه غرور، نخوت و خونريزى سراسر وجودش را فرا گرفته بود - حمايت كند. پس از صدور فرمان كشتن امام سجاد(ع)، زينب كبرا(س) فرزند برادر را در آغوش گرفت، گفت:«اى زاده زياد! آيا آنچه از ما كشتى براى تو كافى نيست؟ به خدا سوگند! من از او جدا نمى‏ شوم! اگر او را مى ‏كشى، من نيز با او كشته خواهم شد!»

ابن ‏زياد بر سر دو راهى قرار گرفت؛ از يك سو كشتن يك زن و جوانى بيمار و دربند و اسير از غيرت عربى و مردانگى بسيار به دور بود، و از سوى ديگر برگشتن از سخن نيز در آن شرايط براى ابن‏ زياد مشكل بود؛ از اين رو مدتى به امام سجاد(ع) و زينب كبرا(س) نگريست، آن‏گاه زيركانه موضوع سخن را تغيير داد، گفت: «خويشاوندى عجيب است! به خدا سوگند! من گمان مى ‏كنم كه زينب دوست دارد او را همراه برادرزاده ‏اش بكشم. رهايش كنيد!؛ زيرا من بيماري‌اش را براى كشتن او كافى مى ‏دانم!»

امام سجاد(ع) به عمه ‏اش فرمود: «اى عمه! سكوت كن! تا من با ابن ‏زياد سخن گويم.»

آن‏گاه امام سجاد(ع) روبه ابن ‏زياد كردند و فرمودند: «اى زاده زياد! آيا مرا به مرگ تهديد مى‏ كنى؟ آيا نمى ‏دانى كشته شدن عادت ماست و شهادت در راه خدا كرامت ماست».

قدس آنلاین

Review Count : 0 Review

0/700
Change the CAPTCHA code