( 4.7 1451 )

نویسنده:  حضرت حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر مهدی پور

خديجه و چگونگى شناخت او از پيامبر

آن بانوى بزرگوار از حُنَفاء بود ؛ يعنى يكتاپرست و پيرو آيين حضرت ابراهيم  عليه‏السلام بود . آخرين اوصياى حضرت ابراهيم ، حضرت ابوطالب و حضرت عبدالمطّلب بودند كه وى آنها را درك كرده و نويدهاى آنها را درباره جوان هاشمى شنيده بود .

روز ميلاد مسعود پيامبر اكرم  صلی الله علیه و آله حضرت ابوطالب خطاب به همسرش فرمود : « سى سال صبر كن تا همانند او را ـ به جز نبوّت ـ براى تو بياورم » .[1]

در دوران كودكى وى بود كه عبدالمطّلب به فرزندانش سفارش مى‏كرد كه هر كدام بعثت آن حضرت را درك كند به او ايمان بياورد .[2]

محمّد ، جوانى 20 ساله بود كه ابوطالب گفت : « پدرم به من خبر داده است كه او همان پيامبر موعود است » .[3]

فرزانه قريش كه اين معلومات را در بايگانى حافظه گردآورده است ، دل در گرو جوان هاشمى مى‏سپارد و به همه خواستگاران از هر تيره و گروه ، جواب منفى می دهد .

در سفر تاريخى خويلد ( پدر خديجه ) با حضرت عبدالمطّلب به يمن براى تبريك و تهنيت به « سَيف بن ذى‏يَزَن » در ايّام جلوس او بر تخت سلطنت ، پادشاه به او خبر می دهد كه اين ايّام بايد پيامبر موعود متولّد شده باشد ، نامش « محمّد » است ، در ميان شانه‏اش مُهر نبوّت است ، پدر و مادرش فوت می کند ، عمو و پدر بزرگش كفالت او را برعهده مى‏گيرند ...[4]

سيف بن ذى‏يزن ، به صراحت می گوید : « سوگند به كعبه كه تو پدربزرگِ آن پيامبر موعود هستى . پس حضرت عبدالمطّلب به سجده می افتد و سجده شكر به جاى می آورد » .[5]

خويلد برمی گردد و اين سخنان را به عنوان سوغات سفر می آورد و در ميان اهل و عيالش بازگو می کند و فرزانه قريش ، آن را آويزه گوش خود مى‏سازد .

روز عيدى بود در ماه رجب ، زنها در كنار بتى گرد آمده بودند ، شخصى از دور نمايان بود ، چون نزديك شد با صداى بلند فرياد برآورد :

 

« در شهر شما پيامبرى به نام « احمد » از سوى خداوند به رسالت برانگيخته خواهد شد ، هر كدام از شما بتواند به همسرىِ او درآيد حتماً انجام دهد » .

 

زنها به او دشنام دادند و به سويش سنگ انداختند ، ولى خديجه سخن او را در بايگانى حافظه‏اش جاى داد .[6]

حضرت ابوطالب با كاروان تجارتى به شام می رود و پيامبر اكرم  صلی الله علیه و آلهرا كه در سنين نوجوانى بود ، همراه خود مى‏برد . در بُصرى راهبى به نام « بُحَيرا » براى اوّلين بار ، كاروان را به ضيافت دعوت می کند و پس از گفتگوى فراوان ، به ابوطالب می گوید : « او را زود برگردان كه اگر يهود او را ببينند ، شناسايى مى‏كنند و به وى آزار مى‏رسانند » .[7]

اين خبر در مكّه پخش مى‏شود و فرزانه قريش نيز آن را به خاطر مى‏سپارد .

اكنون جوان هاشمى به 25 سالگى رسيده است و با پول خديجه به صورت مضاربه عازم تجارت است . خديجه ، غلام مخصوص خود « ميسره » را با او مى‏فرستد و به او توصيه می کند كه از آن حضرت جدا نشود و هر چه می بیند به خاطر بسپارد .

در اين سفر ، راهبى به نام « نسطور » از ميسره می پرسد : « اين مرد كه زير اين درخت نشسته كيست ؟ » می گوید : « او مردى از قريش از اهل حرم است . » نسطور با قاطعيت به او اعلام می کند كه او پيامبر است .

ميسره چون برمی گردد ، سخن راهب را براى بانويش بازگو می کند و در ضمن مشاهدات خود می گوید كه چون هوا گرم مى‏شد ، دو فرشته ، بالهاى خود را بر سر او مى‏افراشتند و بر او سايه مى‏انداختند .[8]

سالها پيش نيز يكى از احبار يهود ، جوان هاشمى را در منزل خديجه ديد و به او گفت : « او همان پيامبر موعود است كه نشانه های او را در تورات خوانده ام . بانويى از قريش با او ازدواج می کند كه سرور بانوان بهشت است ؛ مبادا تو از اين شرف محروم شوى » .[9]

ورقة بن نوفل ، پسر عموى خديجه نيز او را تشويق مى‏كرد و مى‏گفت : « پيامبرى كه براى اين امّت وعده داده شده است و ما در انتظار او هستيم ، وقت ظهورش فرارسيده است ؛ به راستى ، محمّد ، همان پيامبر موعود اين امّت است » .[10]

پديدار شدن اين بشارتها و نويدها ، پشت سرِ يكديگر ، فرزانه قريش را در تصميم خود محكم‏تر مى‏ساخت و او را در موضع سرسختى كه گرفته بود مصمم تر مى‏ساخت . اين نويدها بود كه همه اشراف منطقه را در نظرش بی اهمیت مى‏ساخت و تنها آن جوان هاشمى را شايسته همسرى جلوه مى‏داد .

 

گامى استوار به سوى زندگى پايدار

حضرت خديجه ، گذشته از جمال ، كمال ، مال و منال ، از دانش ، بينش ، اصالت انديشه ، سلامت فكر ، صلابت رأى ، دقّت‏نظر و قدرت تصميم‏گيرى به موقع برخوردار بود . از اين رهگذر پس از دست ردّ زدن بر سينه سلاطين يمن ، اشراف طائف و بزرگان حجاز ، تصميم گرفت كه با عزم جزم ، سنّت رايج را بشكند و در انتظار خواستگارى از سوى جوان هاشمى ننشيند ؛ بلكه با يك سنّت‏شكنى ، او به سراغ شوهر ایده آل خود برود .

وى از بانوى فرزانه‏اى به نام « نفيسه » كمك گرفت و وعده ديدار با امين قريش طلب كرد . خديجه در اين ديدار با صراحت گفت : « اى امين قريش ! من دختر شايسته ‏اى براى شما در نظر گرفته‏ام » .

امين قريش پرسيد : « كيست ؟ » عرضه داشت : « هِىَ مَمْلُوكَتُكَ خَدِيجَةُ ؛ او كنيز شما خديجه است » .[11] جوان هاشمى فرمود : « تو صاحب مال و مكنت هستى و من چيزى از مال دنيا ندارم . من ، دنبال همسرى چون خود هستم » .

حضرت خديجه با بيانى شيرين و دلنواز ، عرضه داشت : « من خودم ، ثروتم ، كنيزانم و آنچه در تصرّف من است ، از آنِ شماست و تابع فرمان شما » .[12]

آن‏گاه خلعت گرانبهايى به صفيّه ( عمّه پيامبر ) بخشيد و گفت : « اى صفيّه ! تو را به خدا سوگند می دهم كه مرا يارى كنى تا به وصال محمّد برسم » .[13]

وى خواهرش ، هاله را نيز نزد عمّار فرستاد تا موانع اين پيوند مقدّس را برطرف كند .[14]

*

 

انگيزه ازدواج

حضرت خديجه علّت اين همه پافشارى بر تحقّق يافتن اين پيوند مقدّس را به « صفيّه » چنين بيان كرد :

 

« اِنَّى قَدْ عَلِمْتُ اَنَّهُ مُؤَيَّدٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ ؛ من به طور حتم و يقين می دانم كه او از سوى پروردگار عالميان ، مورد تأييد است » .[15]

 

آن حضرت ، به شخص پيامبر عرضه داشت : « به خدا سوگند ! من با شما چنين رفتار نمی کنم ، جز براى اينكه اميد دارم شما همان پيامبرى باشيد كه برانگيخته خواهد شد » .[16]

آن‏گاه ديگر ويژگيهاى حضرت را چنين شماره كرد : « اى پسرعمو ، من به اين دلايل ، دل در گرو تو دارم :

1 . خويشاوند من هستى ؛

2 . از شرافت والايى برخوردارى ؛

3 . در ميان قوم خود به امانت شهرت دارى ؛

4 . فردى راست گفتارى ؛

5 . اخلاقى نيكو دارى » .[17]

هر فرازى از سخنان خديجه حكايت از نظر صائب ، انديشه استوار ، دانش و بينش وافر ، دقّت‏نظر و عمق درايت او می کند .

 

لحظه انتظار

سرانجام ، لحظه انتظار فرارسيد و رؤياهاى طلايى خديجه تعبير شد . حضرت ابوطالب ، حمزه و ديگر بزرگان خاندان رسالت به منزل خديجه آمدند و سعادت دو جهان را برايش به ارمغان آوردند .

حضرت ابوطالب رشته سخن را به دست گرفت و فرمود : « سپاس و ستايش به پروردگار اين بيت كه ما را از نسل ابراهيم و از تبار اسماعيل قرار داد ، ما را در حرم امن خود جاى داد و زمامدار مردم كرد و اين شهر را براى ما مبارك ساخت .

اين برادرزاده من هرگز با احدى از رجال قريش مقايسه نمی شود ؛ جز اينكه بر او برترى يابد و با احدى از مردمان مقايسه نمی شود ؛ جز اينكه بر او فزونى يابد و هرگز با احدى برابرى نمی کند . او از نظر مال دنيا ثروتِ كم‏ترى دارد ؛ ولى ثروت براى گذران زندگى است و سایه ای ناپايدار .

اكنون ما براى خواستگارى آمديم به رضايت و دلخواهش . و آنچه مهريّه از نقد و نسيه بخواهيد از مالِ من است . سوگند به پروردگار بيت كه براى او جايگاهى رفيع ، دينى جهان شمول و درايتى كامل است » .

آن بانو شخصاً سخن گفت و رضايت خود را اعلام كرد .

حضرت ابوطالب ، شترى نحر كرد ، وليمه عروسى برگزار شد و زفاف انجام يافت .[18]

 

مهريه حضرت خديجه

حضرت خديجه 4000 دينار به عباس داد كه آن را به خانواده خديجه به عنوان مهريّه بپردازد ؛[19] ولى آنچه مسلّم است ، اين است كه رسول خدا  صلی الله علیه و آله به او 500 درهم به عنوان مهريّه تقديم كرد .[20]

براساس نقل مورّخان و سیره نویسان ، پيامبر اكرم  صلی الله علیه و آلهدوازده‏ونيم اوقيه، يعنى 500 درهم به حضرت خديجه پرداخت.[21] براساس روايات معصومان  عليهم ‏السلام مهريّه همه همسران پيامبر 500 درهم بود ؛[22] ولى درباره اين بانوى بزرگوار ، حضرت ابوطالب  عليه‏السلام 20 شتر جوان از مال خودش افزود .[23]

نكته مهم در مهريّه ايشان ، اين است كه او 4000 دينار مى‏فرستد ؛ ولى پيامبر اكرم  صلی الله علیه و آله تنها 500 درهم ؛ يعنى يك هشتادم آن را به عنوان مهريه می پردازد تا امّت از آن حضرت پيروى كرده ، از مهريّه‏هاى سنگين پرهيز كنند . در احاديث اهل‏بيت  عليهم‏السلام نيز به شدّت بر مهر اندك ، تأكيد شده است .

 

سنّ حضرت خديجه

وقايع‏نگاران اموى در مورد سنّ حضرت خديجه  عليهاالسلامبا يكديگر به رقابت پرداخته ، از 40 تا 46 نوشته‏ اند ، تا رقيبى براى برخى از همسران پيدا نشود .

قول مقبول و معقول در سنّ حضرت خديجه همان است كه بسيارى از مورّخان آن را برگزيده‏اند و به ارسال مسلّم گفته‏اند كه حضرت خديجه 25 ساله بوده است .

حافظ عمادالدّين يحيى بن ابى‏بكر بن محمّد عامرى ، متوفّاى 893 ق . سنّ حضرت خديجه را به هنگام ازدواج با پيامبر اكرم  صلی الله علیه و آله 25 دانسته و هيچ قول ديگرى نقل نكرده است .[24]

حافظ ابوبكر احمد بن حسين بيهقى ، متوفّاى 458 ق ، صاحب سنن كبرى ، فقط همين قول را صحيح دانسته می گوید :

« سنّ حضرت خديجه به هنگام وفات 65 و به قولى 50 بوده و آن صحيح‏تر است .[25]

 

بى‏ گمان ازدواج حضرت خديجه در سال 25 عام‏ الفيل انجام يافته ، كه پيامبر اكرم در آن تاريخ 25 ساله بوده ، و ارتحال ايشان ، سه سال پيش از هجرت ، به سال دهم بعثت رخ داده ، روى اين بيان اگر حضرت خديجه به هنگام ازدواج 25 ساله باشد ، به هنگام ارتحال 50 ساله خواهد بود و اگر چهل ساله باشد به هنگام ارتحال 65 ساله خواهد بود ، كه بيهقى 50 ساله را صحيح دانسته است .

همين متن را ابن كثير نيز از بيهقى نقل كرده است .[26]

سپس اضافه می کند : پيامبر اكرم به هنگام ازدواج با حضرت خديجه 25 ساله بود ، حضرت خديجه نيز در آن هنگام 35 و يا 25 ساله بود ، بيهقى از حاكم اينگونه روايت كرده است .[27]

قول ديگر اين است كه حضرت خديجه به هنگام ازدواج با پيامبر اكرم  صلی الله علیه و آله 28 ساله بوده است و اين قول ابن عباس است .

ذهبى با سلسله اسنادش از ابن عباس روايت كرده كه خديجه به هنگام ازدواج با پيامبر 28 ساله بوده است .[28]

بلاذرى در ضمن اقوال مختلف نقل كرده كه گفته شده : پيامبر 23 ساله و خديجه 28 ساله بوده است .[29]

ابن عساكر با سلسله اسنادش از ابن عباس نقل كرده كه حضرت خديجه 28 ساله بود ولى زبير بن بكار 30 ساله دانسته است .[30]

ديار بكرى اقوال مختلفى نقل كرده ، مى‏نويسد : گفته شده 30 ساله و گفته شده 28 ساله بوده است ، در سيره مغلطاى اينگونه بوده است .[31]

ابن العماد حنبلى مى‏نويسد : بسيارى از سیره نویسان قول 28 را ترجيح داده ‏اند .[32]

حاكم نيشابورى با سلسله اسنادش از محمّد بن اسحاق ـ صاحب سيره ـ نقل كرده كه خديجه به هنگام ازدواج با پيامبر 28 ساله بود .[33]

آنچه در منابع مختلف نقل شده كه حضرت خديجه به هنگام ازدواج با پيامبر چهل‏ ساله بوده ، شايعه ‏اى بيش نيست ، بيهقى آن را رد كرده و 25 ساله بودنش را صحيح دانسته است ، جالب توجّه اينكه حاكم آن را قول شاذّ دانسته است .[34]

پس قول مقبول و معقول آن است كه حضرت خديجه به هنگام ازدواج با پيامبر  صلی الله علیه و آله 25 ساله و حداكثر 28 ساله بوده است و 40 قول شاذ مى‏باشد .

و براساس تحقيقات انجام شده و تصريح بزرگان از اهل تحقيق دوشيزه بوده و با احدى به جز پيامبر اكرم ازدواج نكرده است .

 

تاريخ ازدواج

بى‏ گمان ، سال ازدواج فرستاده خدا  صلی الله علیه و آله با اين بانوى باكرامت ، سال 25 عام‏ الفيل ، 15 سال پيش از بعثت و 28 سال پيش از هجرت بوده است . اين رويداد مبارك در ماه ربيع الاوّل بوده و اختلافى در آن نقل نشده است .[35]

روز ازدواج نيز بنابر مشهور ، دهم ماه مذكور است ؛ چنان كه سيد بن طاووس با سلسله اسنادش از شيخ مفيد چنين نقل می کند و روزه آن را براى شكرانه اين پيوند مقدّس ، مستحب مى‏ داند .[36]

شيخ مفيد نيز همان تاريخ را ثبت كرده است .[37]

علامه مجلسى نيز آن را طبق نقل سيّد بن طاووس از شيخ مفيد روايت كرده است .[38]

مرحوم كاشف الغطاء هنگام بحث از روز نهم ربيع‏الاوّل مى‏افزايد :

« يكى ديگر از علل شادى و سرور حضرت زهرا اين است كه روز نهم و دهم ، ايّام پيوند مقدّس سيّد كائنات با بانوى پاك و پاك‏سرشت، حضرت خديجه است كه بى‏ گمان، حضرت زهرا ، همه ساله در چنين روزى شاد و مسرور است و به آن مباهات می کند . اين شادى و سرور در اين ايّام به شيعيان و ارادتمندانش به ارث رسيده است .[39]

 

همسر و هم سِرّ

كفايت و درايت حضرت خديجه  عليهاالسلام در سطحى بود كه عظمت بيكران رسول اكرم  صلی الله علیه و آله را درك مى‏كرد . وى در مشكلات ، يار و ياور آن حضرت بود . پيامبر نيز در امور زيادى با وى مشورت مى‏كرد .[40]

اين نكته ، بسيار حائز اهميّت است كه دوران تجرّد پيامبر اكرم  صلی الله علیه و آله سال و دوران پس از ازدواج آن حضرت 38 سال است . آن جناب ، 25 سالِ آن را با حضرت خديجه سپرى كرد و 13 سال ديگر را با 13 زن ديگر .

يعنى رسول اعظم  صلی الله علیه و آله دقيقاً دو سوّم دوران پس از ازدواج خود را با يك همسر به سر برده و هرگز نياز به همسر ديگرى احساس نكرد . او ، همسر و هم سِرّ پيامبر بود و با وجود چنين همسرى ، هيچ كمبودى در زندگى خويش احساس نمى‏كرد .

در مقابل حضرت رسول  صلی الله علیه و آله در دوران 13 سال پس از آن ، با وجود 13 همسر ـ كه برخى از آنها همسران شايسته ‏اى بودند ـ همواره جاى خديجه را خالى مى‏ ديد و احساس خلأ مى‏كرد و به قدرى از او ياد مى‏كرد كه باعث رنجش و حسد برخى همسران مى‏شد .[41]

 

سرچشمه كوثر

در ميان صدها بانوى بافضيلت جهان ، تنها يك بانو اين افتخار را پيدا كرد كه دُر شاهوار جهان آفرينش ، دُردانه‏اى خداوند منّان ، نور چشم خاتم پيامبران ، همسر شايسته مولاى متّقيان ، سرور بانوان جهان ، حضرت فاطمه زهرا  عليهاالسلام در صدف خود بپروراند ، و او كسى جز خديجه كبرى نبود .

حضرت خديجه براى پيامبر دو پسر و يك دختر آورد ، هر دو پسر در دوران كودكى درگذشتند ، ولى دخترش كوثر هميشه جارى جهان خلقت ، مادر يازده امام نور ، حضرت فاطمه  عليهاالسلام مى‏باشد .

همه سیره نویسان اتّفاق‏نظر دارند كه به جز ابراهيم ديگر فرزندان پيامبر اكرم  صلی الله علیه و آله از خديجه كبرى بود :

1 . قاسم بزرگترين فرزند پيامبر ، كه پيش از بعثت متولّد شد .

2 . عبداللّه‏ كه بعد از بعثت متولّد شد ، و لذا به طيّب و طاهر ملقّب گرديد .[42]

قاسم در سنّ چهار سالگى درگذشت ، عبداللّه‏ نيز يكماه بعد در حالى كه هنوز شيرخواره بود ، ديده از جهان فروبست .[43]

چون دو فرزند پيامبر در فاصله اندكى درگذشتند ، عاص بن وائل آن حضرت را « أبتر » خواند .

پيك وحى بر پيامبر رحمت فرود آمد و سوره مباركه « كوثر » را بر قلب شريف آن حضرت فرود آورد ، كه خداوند به تو كوثر جارى خلقت را عطا فرموده و بدين‏سان نسل طيّب و طاهر پيامبر از او در بستر تاريخ سارى و جارى گرديد .[44]

 

دختران هاله

حضرت خديجه خواهرى داشت به نام « هاله » كه با مردى از مخزوم به نام ابوهاله ازدواج كرد و دخترى به نام هاله از وى متولّد شد .

سپس با مردى از تميم به نام ابوهند ازدواج كرد و از او پسرى به نام هند متولّد گرديد .

ابوهند دو دختر ديگر به نام « زينب » و « رقيّه » از همسر قبلى‏اش داشت .

ابوهند فوت كرد ، پسرش هند به خانواده پدرى‏اش پيوست ، زينب و رقيه تحت كفالت هاله ماندند .

حضرت خديجه كه امّ الأرامل و الأيتام بود ، خواهرش هاله را با دو دختر ابوهند ، زينب و رقيه تحت كفالت خود آورد .

پس از ازدواج خديجه هاله نيز درگذشت ، زينب و رقيّه در خانه‏ى خديجه پرورش يافتند .

در ميان عرب رسم بود هر كس يتيمى را تربيت مى‏كرد ، به عنوان فرزندِ او شناخته مى‏شد ، از اين رهگذر اين دو دختر نيز به پيامبر و خديجه نسبت يافتند .[45]

روى اين بيان زينب و رقيّه نه فقط دختران پيامبر و خديجه نبودند ، حتّى دختران هاله نيز نبودند ، بلكه ربيبه‏ هاى هاله ، يعنى دختران ابوهند از همسر قبلى‏اش بودند ، كه به جهت بزرگ شدن در خانه خديجه به آن حضرت منسوب بودند .

انتساب رقيّه و زينب به پيامبر از روى تسامح و به قصد تبرّك انجام شده ، پس از آنكه به همسرىِ عثمان درآمدند ، وسيله‏اى براى تبليغ اموى‏ ها شد ، تا او را رقيب سياسى مولى الموالى قرار دهند .

پيامبر گرامى اسلام خطاب به اميرمؤمنان  عليه‏السلاممى‏فرمايد :

 

يا عَلِىُّ ! اُوتيتَ ثَلاثاً لَمْ يُؤْتَهُنَّ أَحَدٌ وَلا أَنَا ؛ اُوتيتَ صِهْراً مِثْلى وَلَمْ اُوتَ أَنَا مِثْلى ... ؛

اى على ، خداوند به تو سه امتياز داده كه به احدى نداده ، حتّى به من نيز نداده : 1 ) خداوند به تو پدر زنى چون من داده كه به من پدر زنى در حدّ خودم داده نشده ...[46]

 

روى اين بيان افتخار دامادى پيامبر منحصراً از آنِ حضرت على  عليه‏السلام است و اگر فرد ديگرى در اين افتخار شركت داشت كلام رسول خدا نقض مى‏شد .

در مورد ازدواج رقيّه با عثمان، خصيبى داستان جالبى نقل كرده می گوید : پيامبر اكرم  صلی الله علیه و آله فرموده بود : هر كس سپاه اسلام را تجهيز كند و هزينه ‏اش را بپردازد و چاه رومه را بكند و هزينه ‏اش را از مال خودش بدهد ، من براى او خانه‏ اى را در بهشت تضمين مى‏كنم .

عثمان اين كار را انجام داد و مشمول اين ضمانت پيامبر شد .

هنگامى كه از رقيّه خواستگارى كرد ، پيامبر اكرم فرمود :

 

« رقيّه می گوید : من با تو ازدواج نمی کنم مگر به اين شرط كه آن خانه‏ اى را كه در بهشت براى تو تضمين شده به عنوان مهريّه به من بدهى » .

 

عثمان پذيرفت ، پيامبر ضمانش را برداشت ، آنگاه عثمان با وى ازدواج كرد .[47]

 

 

اوّليّات حضرت خديجه  عليهاالسلام

1 . حضرت خديجه ، نخستين بانويى است كه پيامبر اكرم  صلی الله علیه و آله با او ازدواج كرد .[48]

2 . وى نخستين بانويى است كه به رسالت پيامبر ايمان آورد و نام خود را با خطوطى زرّين بر تارك صفحات تاريخ ثبت كرد .[49]

3 . وى نخستين بانوى نمازگزار است كه مدّتها تنها وى و حضرت على  عليه‏السلام در كنار كعبه با پيامبر خدا  صلی الله علیه و آله نماز برپا مى‏داشتند تا بعدها جعفر طيّار نيز به آنها پيوست .[50]

4 . وى نخستين بانوى معتقد به ولايت اميرمؤمنان بود كه پيامبر در شب ارتحالش فرمود : « بايد به ولايت على بن ابى‏طالب شهادت دهى » . خديجه گفت : « به ولايت او ايمان آوردم و بيعت كردم » .[51]

5 . او نخستين بانويى بود كه از دست مبارك پيامبر اكرم  صلی الله علیه و آله از انگور بهشتى تناول فرمود .[52]

 

غروب غمبار

25 سال تمام پيامبر رحمت با وى انس داشت و او تنها ستاره فروزان خانه پيامبر بود و نگاههاى جاذب و غم‏ زدايش تنها مايه تسلّى رسول خدا  صلی الله علیه و آله در محيط خانه بود ؛ از اينرو غم ارتحالش به همين مقدار بر فرستاده خدا  صلی الله علیه و آله كه درياى عواطف بود ، سخت و جانگداز بود . نوشته‏ اند كه آن جناب ، در غم ارتحال همسرش به قدرى اندوهگين شد كه بر سلامت ى‏اش نگران شدند .[53]

به محضر پيامبر گفته شد : « پس از ارتحال خديجه خيلى افسرده شده‏ايد » . فرمود : « او مادر فرزندان و كدبانوى خانه‏ام بود » و مى‏فرمود : « خداوند ، محبت او را در دلم قرار داده بود » .[54]

 

تاريخ وفات

اختلافى نيست كه وفات ايشان ، در ماه رمضان رخ داد. طبرى، تاريخ آن را دهم رمضان در سال دهم بعثت ثبت كرده است .[55]

غالب سیره نویسان متّفق القول هستند كه وفات آن خانم ، در دهم رمضان سال دهم بعثت ، سه سال پيش از هجرت در مكّه واقع شد . وى در حجون به خاك سپرده شد . شخص پيامبر اكرم  صلی الله علیه و آله وارد قبر شد و همسر گرامى‏اش را در قبر گذاشت .[56]

 

سال غم و اندوه

آنچه مسلّم است اين است كه ارتحال حضرت خديجه با فاصله اندكى از رحلت جانگداز بزرگ حامىِ پيامبر ، حضرت ابوطالب  عليه‏السلاماتّفاق افتاد ؛ از اينرو ، پيامبر اكرم به شدّت اندوهگين شد و آن سال را « عام الحزن » ، يعنى سال غم و اندوه نام نهاد و همواره مى‏فرمود : « تا ابوطالب و خديجه زنده بودند ، غم و اندوه بر من مستولى نشد » .[57]

امير بيان در سوگ حضرت خديجه ، چكامه‏اى سرود و از او به عنوان « بانوى بانوان » ياد كرد .[58]

در بسيارى از كتب سيره و تراجم وفات ايشان سه روز پس از وفات حضرت ابوطالب ثبت شده است .[59]

طبق اين بيان بايد وفات حضرت ابوطالب در هفتم رمضان باشد ، در حالى كه شيخ طوسى آن را در 26 رجب ثبت كرده است .[60]

 

حق‏شناسى پيامبر

پيامبر اكرم  صلی الله علیه و آله ، كانون عواطف بود . آن‏جناب ، لحظه‏ اى خدمات ، ايثارها ، فداكاريها ، شايستگيها ، محبّتها و ديگر فضايل خديجه را فراموش نكرد .

هنگامى كه پيامبر با 000/10 سرباز جنگى وارد مكّه معظمه شد و كعبه را از لوث بتها پاك كرد ، اشراف مكّه با اصرار و الحاح از او خواستند كه به خانه آنها قدم بگذارد ؛ ولى او به رسم وفا به كنار قبر خديجه آمد ، آنجا خيمه زد و ايّام اقامتش در مكّه را در كنار قبر همسرش سپرى كرد .[61]

اين عمل پيامبر ، گذشته از درس حق‏شناسى به امّت ، پيام دلنشين و دلنوازى به حضرت خديجه داشت :

« هان ، اى سنگ صبور من ! اى همسر باوفاى من ! اگر در همه روزهاى سخت زندگى ، در دوران محاصره اقتصادى ، در آن روزگار خفقان و اختناق جانكاه قريش در كنار من بودى و آن همه رنج و مشقّت را به جان خريدى ، اكنون ، من پس از فتح قلعه‏ هاى شرك و نفاق به كنار تربت پاك تو آمده‏ ام تا شادى‏ ام را با تو تقسيم كنم » .

*

 

[1] . همان .

 

[2] . اصول كافى ، ج 1 ، ص 452 .

 

[3] . بغية الطالب ، عاملى ، قم ، المكتبة الحيدريّة ، 1428 ق ، ص 90 .

 

[4] . التاريخ ، يعقوبى ، ج 2 ، ص 11 .

 

[5] . دلائل النبوّة ، ابونعيم ، بيروت ، دار النّفائس ، 1419 ق ، ج 1 ، ص 97 .

 

[6] . الخصائص الكبرى ، سيوطى ، بيروت ، دارالكتب العلميه ، 1424 ق ، ج 1 ، ص 155 .

 

[7] . همان .

 

[8] . السيرة النبويّة ، ابن هشام ، ج 1 ، ص 322 .

 

[9] . همان ، ج 2 ، ص 6 .

 

[10] . بحار الانوار ، ج 16 ، ص 55 .

 

[11] . السيرة النبويّة ، ابن هشام ، ج 2 ، ص 10 .

 

[12] . التاريخ ، يعقوبى ، ج 2 ، ص 16 .

 

[13] . بحار الانوار ، ج 16 ، ص 55 .

 

[14] . همان ، ص 58 .

 

[15] . التاريخ ، يعقوبى ، ج 2 ، ص 16 .

 

[16] . بحار الانوار ، ج 16 ، ص 57 .

 

[17] . فتح البارى ، ابن حجر ، ج 7 ، ص 134 .

 

[18] . دلائل الامامة ، طبرى ، ص 77 .

 

[19] . الكافى ، ج 5 ، ص 374 .

 

[20] . بحار الانوار ، ج 16 ، ص 70 .

 

[21] . بر اساس محاسبه‏ اى كه اهل فن انجام داده ‏اند ، 500 درهم برابر 21162 مثقال نقره خالص و در زمان ما در حدود 165000 تومان است .

 

[22] . السيرة الحلبية ، حلبى ، بيروت ، دار احياء التراث العربى ، ج 1 ، ص 139 .

 

[23] . الكافى ، ج 5 ، ص 375 .

 

[24] . بهجة المحافل ، عامرى ، مدينه منورّه ، المكتبة العلميّه ، بى‏تا ، ج 1 ، ص 48 .

 

[25] . دلائل النبوّة ، بيهقى ، بيروت ، دار الكتب العلمية ، بى‏تا ، 1405 ق ، ج 2 ، ص 71 .

 

[26] . البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج 2 ، ص 294 .

 

[27] . همان ، ص 295 .

 

[28] . سير اعلام النّبلاء ، ذهبى ، ج 2 ، ص 111 .

 

[29] . أنساب الأشراف ، بلاذرى ، بيروت ، دارالفكر ، 1420 ق ، ج 1 ، ص 108 .

 

[30] . تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 3 ، ص 105 ـ 106 .

 

[31] . تاريخ الخميس ، ديار بكرى ، ج 1 ، ص 264 .

 

[32] . شذرات الذّهب ، ابن عماد ، بيروت ، دار احياء التّراث العربى ، بى‏تا ، ج 1 ، ص 14 .

 

[33] . المستدرك على الصّحيحين ، حاكم ، ج 3 ، ص 182 .

 

[34] . همان .

 

[35] . المستدرك على الصحيحين ، ج 3 ، ص 182 .

 

[36] . الاقبال ، سيد بن طاووس ، قم ، دفتر تبليغات ، 1377 ش ، ج 2 ، ص 115 .

 

[37] . مسارّ الشيعة ، شيخ مفيد ، قم ، بصيرتى ، 1396 ق ، ص 29 . به پيوست تاريخ الائمّة ، در ضمن « مجموعه نفسيه » .

 

[38] . بحار الانوار ، ج 98 ، ص 357 .

 

[39] . جنّة المأوى ، كاشف الغطاء ، تبريز ، 1397 ق ، ص 94 .

 

[40] . تذكرة الخواص ، ابن جوزى ، قم ، مجمع جهانى اهل‏بيت ، 1426 ق ، ج 2 ، ص 306 .

 

[41] . فتح البارى ، ابن حجر ، ج 7 ، ص 136 .

 

[42] . جمهرة النّسب ، ابن كلبى ، ص 30 .

 

[43] . التاريخ ، يعقوبى ، ج 2 ، ص 26 .

 

[44] . السّير والمغازى ، ابن اسحاق ، بيروت ، دار الفكر ، 1398 ق ، ص 245 .

 

[45] . الاستغاثه ، كوفى ، ج 1 ، ص 68 ـ 69 .

 

[46] . احقاق الحق ، قاضى نوراللّه‏ شوشترى ، قم ، كتابخانه آيت‏ اللّه‏ مرعشى ، ج 5 ، ص 74 .

 

[47] . الهداية الكبرى ، خصيبى ، ص 39 .

 

[48] . فتح البارى ، ابن حجر ، ج 7 ، ص 134 .

 

[49] . الامالى ، شيخ طوسى ، ص 259 ، مجلس 10 ، ح 467 .

 

[50] . بحار الانوار ، علامه مجلسى ، ج 35 ، ص 80 .

 

[51] . بحار الانوار ، ج 18 ، ص 233 .

 

[52] . مجمع الزوائد ، هيثمى ، ج 9 ، ص 225 .

 

[53] . سير اعلام النبلاء ، ذهبى ، ج 2 ، ص 116 .

 

[54] . كفاية الطالب ، گنجى شافعى ، تهران ، دار احياء التراث اهل البيت ، 1404 ق ، ص 359 ؛ تاريخ الاسلام ، ذهبى ، ج 1 ، ص 237 .

 

[55] . دلائل الامامة ، طبرى ، ص 8 .

 

[56] . تذكرة الخواص ، ابن جوزى ، ج 2 ، ص 311 ؛ الطبقات الكبرى ، ابن سعد ، ج 8 ، ص 18 ؛ الاصابة ، ابن حجر ، ج 8 ، ص 62 ؛ الاتحاف بحبّ الاشراف ، الشبراوى ، منشورات رضى ، قم ، 1363 ش ، ص 128 .

 

[57] . كشف الغمّه ، اربلى ، بيروت، دار الكتاب الاسلامى، 1401 ق ، ج 1 ، ص 16 .

 

[58] . بحار الانوار ، ج 35 ، ص 143 .

 

[59] . سير اعلام النّبلاء ، ذهبى ، ج 2 ، ص 112 ؛ اسد الغابه ، ابن اثير ، ج 5 ، ص 439 ؛ الاتّحاف بحبّ الاشراف ، ص 128 ؛ اعلام الورى ، طبرسى ، ج 1 ، ص 132 .

 

[60] . مصباح المتهجّد ، شيخ طوسى ، فقه الشّيعة ، بيروت ، 1411 ق ، ص 812 .

 

[61] . التاريخ ، طبرى ، ج 3 ، ص 57 .

 

Review Count : 0 Review

0/700
Change the CAPTCHA code