( 4.6 امتیاز از 531 )

دركتاب «مبكي العيون» آمده است:

«در شب شام غريبان،‌ حضرت زينب عليها‏السلام در زير خيمه نيم سوخته، اندكي خوابيد. در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را ديد. عرض كرد: مادرجان!‌ آيا از حال ما خبر داري؟! حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمود: تاب شنيدن ندارم. حضرت زينب سلام الله علیها عرض كرد: پس شكوه‌ام را به چه كسي بگويم؟ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمود: من خود هنگامي كه سر از بدن فرزندم حسين عليها‏السلام جدا مي‌كردند،‌ حاضر بودم. اكنون برخيز و رقيه سلام الله علیها را پيدا كن. حضرت زينب سلام الله علیها برخاست. هرچه صدا زد،‌ حضرت رقيه سلام الله علیها را نيافت. با خواهرش ام كلثوم عليها‏السلام،‌ درحاليكه گريه مي‌‌كردند وناله سر مي‌دادند، از خيمه بيرون آمدند و به جستجو پرداختند؛تا اينكه نزديك قتلگاه صداي او را شنيدند. آمدند كنار بدنهاي پاره پاره؛ ديدند رقيه عليها‏السلام خود را روي پيكر مطهر پدر افكنده،‌ و درحاليكه دستهايش را به سينه پدر چسبانيده است درد دل مي‌كند.

حضرت زينب عليها‏السلام او را نوازش داد. دراين وقت سكينه عليها‏السلام نيز آمد و با هم به خيمه بازگشتند. درمسير راه،‌ سكينه عليها‏السلام از رقيه عليها‏السلام پرسيد: چگونه پيكر پدر را جستي؟ او پاسخ داد: آنقدر پدر پدر كردم كه ناگاه صداي پدرم را شنيدم كه فرمود: بيا اينجا،‌ من دراينجا هستم.»[1]

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر