( 4.3 امتیاز از 38 )

۲۶. طبق نقل سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی در کتاب «ینابیع المودّه»

سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی، «متوفّای ۱۲۹۴ه.ق» در کتاب «ینابیع المودّه»[۳۲] به نقل از مقتل مسمّی به ابومخنف صریحاً نام حضرت رقیه سلام الله علیها را آورده است:  

مقتل منسوب به ابومخنف مطابق نقل قندوزی (ینابیع المودّه:ص۳۴۶ و احقاق الحق:۱۱/۶۳۳) پس از شرح کیفیّت شهادت طفل شش ماهه می گوید:

«ثُم نادى: یا اُم کُلثومَ، وَ یا سَکینهُ، و یا رقیه، وَ یا عاتِکَهُ وَیا زینب، یا أهلَ بَیتى علیکنّ مِنّى السَّلامُ»[۳۳]

«آنگاه فریادبرآورد:ای اُمّ کلثوم،ای سکینه، ای رقیّه، ای عاتکه، ای زینب، ای اهل بیت من، من نیزرفتم، خداحافظ.»

 

۲۷. طبق نقل علاّمه سیّد محسن امین در کتاب «اعیان الشیعه»

کتاب «اعیان الشیعه» در شرح زندگی و احوال بزرگان شیعه به تألیف سید محسن امین عاملی، فقیه مورّخ، ادیب دانشمند، خاتم مجتهدان شام، شاعر بزرگ و رهبر شیعیان که مقام مرجعیت بزرگ را دارا بود. مؤلف درزمان ۱۲۸۴ه.ق در جبل عامل در جنوب لبنان متولد شد. پدرش سید عبدالکریم و نسبش به «زیدبن علی بن الحسین علیه السلام» می رسد. وفات این بزرگمرد عالم تشیع، در یکشنبه چهارم رجب ۱۳۱۷ قمری و سن او در هنگام وفاتش ۸۷ سال بود. این کتاب، جامع ترین تذکره و یا دائره المعارفی است در احوالات رجال شیعه در دولت های اسلامی و شرح عقاید تشیع در اصول و فروغ. در این کتاب نیز ازحضرت رقیه سلام الله علیها سخن به میان آمده و می نویسد که:

رقیه بنت الحسین: ینسب الیها قبر و مشهد مزور بمحله العماره من دمشق. الله اعلم.[۳۴]

 

۲۸. طبق نقل لسان الملک، محمّد تقی خان سپهر در کتاب «ناسخ التواریخ»

ناسخ التواریخ تألیف میرزا‌محمد‌تقی لسان‌الملک معروف به سپهر از علما و از اشخاص و انسان‌های فاضل زمان قاجار متوفی به سال  ۱۲۹۷ ه‌.‌ق می‌باشد. ناسخ التواریخ کتاب دوره‌ای و مفصل از تاریخ جهان که از حبوط حضرت آدم شروع شده است. جلدهای اول آن در مورد انبیا (علیهم السلام) و سلاطین و امت‌های گذشته می‌باشد. به تدریج قرن به قرن به دوره اسلام می‌رسد. در دوره اسلام برای هر کدام از ائمه یک جلد آن اختصاص یافته است. در این کتاب در مورد دختر حضرت سیدالشهداءعلیه السلام و وفات او درخرابۀ شام و مکالماتش با حضرت زینب علیها‏السلام و رحلت او وغسل دادن زینب و ام کلثوم علیهماالسلام او را و آن کلمات و اخبار که ازآن صغیره نوشته‌اند.

 آن دختر سه ساله بود بعضی نامش را زینب و بعضی رقیه علیها‏السلام و بعضی سکینه علیها‏السلام دانسته‌اند. و عده‌ای نوشته‌اند به دستور یزید،‌ عمارتی ساختند و واقعه روز عاشورا وحال شهدا واسیری اسرا را درآنجا نقش کردند واهل بیت علیهم ‏السلام را به آنجا وارد کردند،‌‌ واگر این خبر مقرون به صدق باشد حالت اهل بیت علیهم ‏السلام ومحنت ایشان در مشاهدات این عمارت جز حضرت احدیت نخواهد دانست. پس آن دختر سید مختار، و نبیره ولی کردگار، درآن خرابه بی چراغ در شب تاریک بر روی خاک و ریگ بماند. علی الصباح به اذن یزید علیه اللعنه، آن غریبه را در خرابه دفن کردند.[۳۵]

 

۲۹. طبق نقل عبدالرحیم کرمانشاهی در «سرّ الاسرار فی مصیبه ابی الائمه الاطهار»

عبدالرحیم بن ملا محمد عبدالرحمن شائق کرمانشاهی مؤلف این کتاب ارزشمند است که در سال ۱۲۳۲ قمری متولد شده و متوفای سال ۱۳۰۵ ق می باشد. مؤلف در رابطه با حضرت رقیه سلام الله علیها مطابق نقل منتخب و روضه الشهداء ذکر می کند و سپس می نویسد:

«خواهر مختار چشم برادر را معیوب دید غش کرده و از دنیا رفت، هاجر مادر حضرت اسماعیل، سرخی اثر کارد در گلوی فرزندش را دید، سه روز در دنیا بود و سپس رحلت کرد. فریاد فریاد از حالت زنان و سایر دختران از مشاهده این واقعه! آیا چگونه رقت نموده باشند از حالت آن مظلومه (رقیه)؟!»[۳۶]

 

۳۰. طبق نقل آخوند ملا احمد در کتاب «عمده المصائب»

مؤلف این کتاب حجه الاسلام آخوند ملاّاحمد مشهور به منظور است. تاریخ اتمام تألیف آن، سال ۱۳۰۰ق می باشد. این کتاب در دوجلد تألیف شده است.

ایشان به تفصیل همراه با اشعار دلسوز عربی و فارسی و متن مقاتل قدیمی، به شام رفتن اسراء و خرابه نشینی و شهادت علیا مخدره حضرت رقیه و یا همان فاطمه صغیره را بیان می دارد و اشاره می فرمایند که رقیه همان زبیده است. ایشان در خاتمه می گویند:

قبر آن حضرت با اینکه در بلاد اعدای ولایت است اما زیارتگاه دوست و دشمن است و مردم زیادی در بقعه منوره حضرت رقیه سلام الله علیها برای زیارت حاضر می شوند.[۳۷]

 

۳۱. طبق نقل علامه میرزا رفیع گرمرودی در «ذریعه النجاه فی المقتل»

این کتاب تألیف علامه بزرگوار میراز رفیع گرمرودی است. تاریخ پایان این تألیف سال ۱۳۰۲ق و سال چاپ آن ۱۳۰۴ق است. ایشان صراحتاً نقل می کنند که حضرت سیدالشهداء دختری سه ساله به نام رقیه داشته اند و اشاره ای هم به بعضی از مصائب آن بزرگوار می کنند.[۳۸]

۳۲. طبق نقل عبدالجبّار بن زین العابدین الشکوئی در کتاب «مصباح الحرمین»

کتاب «مصباح الحرمین» از مولی عبدالجبّار بن زین العابدین الشکوئی از علمای قرن چهاردهم قمری و از مردمان قفقاز است که در سال ۱۳۲۱ قمری نگاشته است. مرحوم شیخ آقا بزرگ طهرانی در کتاب «الذّریعه» درباره کتاب چنین آورده است: «مصباحُ الحرمین للمولی عبد الجبّار بن زین العابدین الشکوئی، أوّله (الحمدُ لله الّذی عظّم شعائر الإسلام) فرغَ منهُ ۱۳۲۱ و فیه تمام اعمال المدینه و المکّه المعظّمه، طبع فی ۱۳۲۷.[۳۹] صاحب «مصباح الحرمین» چنین می نویسد:

طفل سه ساله امام حسین علیه السلام شبی از شبها پدر را در عالم رویا دید و از دیدنش شاد گردید و در ظلّ مرحمتش آرمید و فلک ستیزه جو این نوع استراحت را برای آن صغیره نتوانست ببیند. چون آن محترمه از خواب بیدار شد و پدر خود را ندید. شروع به گریه کرد. هرچه اهل البیت علیهم السلام او را تسلی دادند، آرام نشد. سبب گریه از او پرسیدند، آن مظلومه در جواب گفت: أین أبی ایتونی بوالدی و قرّه عینی، یعنی کجاست پدر من، بیاورید پدر مرا و نور چشم مرا. پس آن مصیبت زدگان دانستند که آن یتیم پدر را در خواب دیده است، هرچند تسلی دادندآرام نشد. خود اهل البیت علیهم السلام نیز منتظر بهانه  برای گریه بودند لذا گریه سکوت شب را شکست. همه با آن صغیره هم آواز شده مشغول گریه و زاری  و ناله شدند. پس موهای خود پریشان نموده و سیلی بر صورتها می زدند و خاک خرابه را بر سر خود می ریختند، و صدای گریه ایشان چنان بلند گردید که به گوش یزید پلید کافر رسید.[۴۰]

مابقی نقل مانند نقل کتاب «منتخب التواریخ» از «طاهر بن عبدالله دمشقی» است که ذکر خواهد شد.

 

۳۳. طبق نقل صدرالدین واعظ قزوینی، در کتاب «ریاض القدس»

نصیر الدین عبد الجلیل مشهور به واعظ قزوینی صاحب النقض از بزرگان علمای قرن ششم است. عبدالجلیل دانشمندی فاضل و فقیهی فصیح و زبان آور بود بعضی او را به نام کتابش صاحب النقض می شناسند.

در کتاب «ریاض القدس» مسمی به «حدائق الانس» از تألیفات آقا میرزا صدرالدین واعظ قزوینی است که در سال ۱۳۳۲ق چاپ شده است. در این کتاب در رابطه باحضرت رقیه سلام الله علیها می نویسد:

«… بعد از شهادت جانسوز حضرت رقیه سلام الله علیها در گوشه ویرانه شام و بعد از خطبه های آتشین حضرت زینب و امام سجادعلیهماالسلام، هنگام بازگشت به مدینه مردم شام ازدحام نموده و درحالیکه سیاهپوش شده بودند برای بدرقه اهل البیت علیهم السلام ازخانه ها بیرون آمدند وصدای ناله وگریه آنها از هرسو شنیده می شد؛ زینب کبری سلام الله علیها از این فرصت استفاده های بسیار کرد. از جمله اینکه ناگاه سر از هودج بیرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود: «ای اهل شام! از ما در این خرابه امانتی مانده است؛ جان شما و جان این امانت. هرگاه کنار قبرش رفتید، آبی بر سر مزارش بپاشید و چراغی در کنار قبرش روشن کنید.»[۴۱]

۳۴. طبق نقل ثقه الاسلام سیّد محمّد علی شاه عبدالعظیمی در کتاب «الایقاد»

کتاب «الایقاد فی وفیات النبی والزهراء و الائمه علیهم السلام»، تألیف سیّد جلیل ثقه الاسلام سیّد محمد علی شاه عبدالعظیمی (متوفی به سال ۱۳۳۴ هـ ق.) به زبان عربی می باشد. مؤلف کتب زیادی را در رشته های مختلف تألیف کرده اند که تعدادی از آنها چاپ شده و برخی مخطوط می باشد. برخی ازتألیفات مرحوم شاه عبدالعظیمی عبارتند از: «الایقاظ»، «موعظه ٔ‌السالکین»، «الجوهرهٔ»، «منتخب‌الخلاصهٔ»، در رجال: «لب‌التفسیر»، «وجیزهٔ»، «غرفهٔ‌ المعجزات» از او آثار خطی بسیاری نیز باقی مانده است که برخی ازآنها در «طبقات اعلام‌الشیعه» ذکر شده است. ایشان در «الایقاد» می نویسند:

«حضرت رقیّه مکرّر می گفت: «ایتونی بوالدی و قرّه عینی»؛ پدرم و نور چشمم را نزد من بیاورید. هر بارکه حاضران می خواستند، آرام کنندگریه واندوهش، شدیدترمی شد وهمه اهل البیت علیهم السلام را محزون و گریان می کرد. صدای گریه آنها به گوش یزید که در کاخ خود بود، رسید از مأمورین پرسید: چه خبر است؟ یکی از حاضران به او گفت: «دختر کوچک حسین علیه السلام امشب پدرش حسین علیه السلام را در خواب دیده، و از زمانی که بیدار شده، پدر را می طلبد و گریه می کند.»یزید گفت: سربریده پدرش را نزدش ببرید و پیش رویش بگذارید؛ تا آن را بنگرد و خاطرش آرام گیرد.مأموران سر را در میان ظرفی (مثل سینی) نهادند و حوله ای بر روی آن انداختند وآن را پوشاندند؛ سپس نزد حضرت رقیّه علیهاالسلام آوردند وکنارش نهادند. حضرت رقیّه علیهاالسلام سر را برداشت و به سینه اش چسباند؛ آنگاه با گریه جانسوز، خطاب به سر، چنین گفت:

«یاابتاه! من ذاالذی خضّبَکَ بدمائک؟یاابتاه!من ذاالذی قَطَعَ وریدک؟یاابتاه! من ذاالذی ایتمنی علی صغر سنی؟ …»

«بابا! چه کسی تو را به خونت رنگین کرد؟ بابا! چه کسی رگهای گردنت را برید؟بابا!  چه کسی مرا در این خردسالی یتیم کرد؟…»

سپس لبهایش را بر لبهای پدرش حسین نهاد، و آنچنان گریست، که همان لحظه بی هوش شد؛ و وقتی او را حرکت دادند، دریافتندکه از دنیا رفته است.»[۴۲]

۳۵. طبق نقل زبده الفقهاء، فخر المحققین حاج سید محمدباقر مجتهدزاده گنجوی در «مزامیر الاولیاء» و در کتاب «مرقات الایقان»

کتاب «مزامیر الاولیاء» به خط مرحوم علامه میرجهانی در نجف اشرف به سال ۱۳۵۳ق دو جلد در یک مجلد در چاپخانه مرتضویه چاپ شده است. مؤلف محترم متوفای سال ۱۳۳۵ق می باشد.

در این کتاب احوال حضرت  در شام، خرابه شام و شهادت آن علیا مخدره و وداع امام حسین علیه السلام با اهل حرم و آوردن نام حضرت رقیه سلام الله علیها همراه با بانوان حرم، بیان شده است.[۴۳]

۳۶. طبق نقل دکتر عبدالجواد کلیددار در کتاب «تاریخ کربلا»

در مقدمه این کتاب کلماتی از صاحب الغدیر علامه شیخ عبدالحسین امینی در تجلیل از کتاب و مؤلف آمده که بخشی از آن چنین است: «…فکتاب تاریخ کربلاء و حائرها کنفس بقعتها الکریمه ضاله الفقیه و طلبه المحدث و بغیه الباحث و أمنیه اهل الدین… و لمثل هذا فلیعمل العاملون والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. النجف، غره الشعبان۱۳۸۶ق محبّکم عبدالحسین الامینی.»

مؤلف محترم در کتاب چنین آورده اند که: «قبر سیده رقیّه بنت الحسین در وسط شام، نزدیک بازار بزرگ است.» تاریخ چاپ این تألیف به سال ۱۳۴۹ق می باشد.[۴۴]

 

۳۷. طبق نقل محدّث قمی در کتاب «نفس المهموم»

علاّمه محدّث قمی در «منتهی الآمال»، جلد ۱، صفحه ۵۱۰، به همان نقل علامه علاءالدّین طبری اشاره می کند که در اوایل بحث بدان اشاره شد.[۴۵]

اما در «نفس المهموم» چنین نقل می کند که:

«..طفل پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند. خبر را به یزید رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سیدالشهدا علیه السلام را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق راکنار زد، سر مطهر سید الشهدا علیه السلام را دید، سر را برداشت و درآغوش کشید. بر پیشانی و لب های پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟پدر جان! چه کسی مرا درکودکی یتیم کرد؟پدر جان تیم به چه کسی پناه ببردتا بزرگ بشود؟پدرجان! کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت راخضاب شده به خونت نمی دیدم. دخترخردسال حسین علیه السلام آنقدر شیرین زبانی کرد و با سرپدرناله نمود تا خاموش شد.همه خیال کردندبه خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، ازدنیا رفته بود.شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.»[۴۶]

 

۳۸. طبق نقل سید عبدالحسین حائری در کتاب «الفاجعه العظمی»

تاریخ چاپ دوم کتاب در سال ۱۳۷۹ق می باشد.

مؤلف محترم زیر عنوان «فی بکاء یتیمه الحسین علیه السلام لفراق أبیها علیهما السلام» ماجرای شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها را در خرابه شام بیان می کند.[۴۷]

۳۹. طبق نقل علاّمه حائری در کتاب «معالی السبطین»

محمد مهدی حائری مازندرانی از نویسندگان قرن چهاردهم(م ۱۳۸۵) دو کتاب دیگر نیز درباره اهل بیت علیهم السلام دارد که یکی با نام « شجره طوبی » و دیگری « الکوکب الدرّی فی احوال النبیّ والبتول والوصیّ » است. علاّمه حائری در کتاب «معالی السبطین»، با یک واسطه نقل می کند که:

«حضرت رقیه سلام الله علیها، پنج یا هفت سال داشت و در شام وفات کرد. مادرش «شاه زنان» دختر یزدجرد بود.»[۴۸]

همچنین در مورد مرقد مطهر حضرت، جریان ذیل را نقل می کند:

«بعضی از صالحان گفته اند: «قبر شریف حضرت رقیّه علیهاالسلام ویران شده بود؛ از این رو عده ای تصمیم گرفتند بدن مطهّر آن حضرت را از قبر بیرون آورند و قبر را به طور اصولی و محکم بازسازی کنند، امّا از هیبت حضرت رقیّه علیهاالسلام کسی جرأت نکرد وارد قبر شود و جنازه را بیرون آورد، تا اینکه یکی از منسوبان به خاندان امامت به نام «سیّد بن مرتضی» اعلام آمادگی کرد و وارد قبر شد. او پس از آنکه پارچه ای روی کفن و بدن مطهر حضرت رقیّه علیهالسلام انداخت و آن را با پارچه پیچید، دریافت که آن حضرت دختر کوچکی است، و پشتش بر اثر ضربات بسیارع مجروح شده است: «فاذا هی بنت صغیره و کان متنها مجروحاً من کثره الضرب»[۴۹] «او دختر کوچکی بود که کمرش از شدّت ضربه مجروح شده بود.»»

 

۴۰. طبق نقل محمّدباقر ملبوبی در کتاب «الوقایع والحوادث»

محمّدباقر ملبوبی در کتاب «الوقایع والحوادث» چنین نقل می کند که:

«هلال بن نافع، که از سربازان دشمن بود، می گوید: من پیشاپیش صف ایستاده بودم. دیدم امام حسین علیه السلام پس از وداع با اهل البیت علیهم السلام خود، به سوی میدان می آید. در این هنگام ناگاه چشمم به دخترکی افتاد که از خیمه بیرون آمد و با گامهای لرزان، دوان دوان به دنبال امام حسین علیه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانید. آنگاه دامن حضرت را گرفت و صدا زد: «یا ابه انظر الی فإنی عطشان؛ بابا جان! به من بنگر، من تشنه ام.»شنیدن این سخن کوتاه ولی جگر سوز از زبان کودکی تشنه کام، مثل آن بود که بر زخمهای دل داغدار امام حسین علیه السلام نمک پاشیده باشند. سخن او آنچنان امام حسین علیه السلام را منقلب ساخت که بی اختیار اشک از دیدگانش جاری شد. با چشمی اشکبار به آن دختر فرمود: الله یسقیک فإنه وکیلی، دخترم، می دانم تشنه هستی، خدا تو را سیراب می کند؛ زیرا او وکیل و پناهگاه من است. هلال می گوید: پرسیدم این دخترک که بود و چه نسبتی با امام حسین علیه السلام داشت؟به من پاسخ دادند: او رقیه سلام الله علیها دختر سه ساله امام حسین علیه السلام است.»[۵۰]

 

۴۱. طبق نقل آیت الله سیّد محمّد تقی مقدّم در مقتل «وقایع عاشورا»

آیت الله سیّد محمّد تقی مقدّم درکتاب «وقایع عاشورا» می نویسد:

«دربعضی ازروایات آمده است:حضرت سکینه سلام الله علیها در روز عاشورا به خواهر سه ساله اش (حضرت رقیه سلام الله علیها)گفت: «بیا دامن پدر را بگیریم و نگذاریم برود و کشته شود». امام حسین علیه السلام با شنیدن این سخن بسیار اشک ریخت و آنگاه رقیه علیهالسلام صدا زد: «بابا! مانعت نمی شوم. صبرکن تا تو را ببینم». امام حسین علیه السلام او را در آغوش گرفت و لبهای خشکیده اش را بوسید. در این هنگام آن نازدانه ندا در داد که: «العطش العطش فإن الظَّمأَ قد أحرقنی»؛ «بابا بسیار تشنه ام، شدت تشنگی جگرم را آتش زده است.» امام حسین علیه السلام به اوفرمود: «کنارخیمه بنشین تا برای توآب بیاورم». آنگاه امام حسین علیه السلام برخاست تابه سوی میدان برود، بازهم رقیه علیهالسلام دامن پدر را گرفت و با گریه گفت: «یا ابه أین تمضی عنّا؟»؛ «بابا جان! کجا می روی؟ چرا ازما بریده ای؟» امام  یکبار دیگر او را در آغوش گرفت و آرام کرد و سپس با دلی پرخون از او جدا شد.»[۵۱]

 

۴۲. طبق نقل سید محمد کاظم قزوینی در کتاب «فاجعه الطف»

مؤلف می نویسد: در آخرین وداع امام حسین علیه السلام با آرام ساختن فرزند گرانقدرش، حضرت سجاد به خیمه بانوان حرم پیامبر آمد وپر مهر و بزرگوار، همه را به نام ندا داد که:

«یا سکینه و یا فاطمه و یا رقیه و یا صفیه و یا زینب و یا ام کلثوم، علیکن منی السلام فهذا الاخر الاجتماع و قد قرب منکن الاجتماع»[۵۲]

«دخت گرانمایه ام سکینه جان! دخت ارجمندم، فاطمه جان! دختر عزیزم، رقیه، صفیه…خواهر قهرمانم، زینب عزیز، خواهر گرانقدرم، ام کلثوم…»

 

۴۳. طبق نقل محمدباقر بن عبدالکریم بهبهانی در «الدمعه الساکبه»

کتاب «الدمعه الساکبه فی احوال النبی والعترته الطاهره» تألیف محمدباقر بن عبدالکریم بهبهانی است. در رابطه با سه ساله امام حسین علیه السلام در این کتاب چنین آمده است که:

«برای مولانا الحسین علیه السلام دختری بود که سنش سه ساله و در واقعه کربلا حضور داشت… و همیشه پدر خویش را می خواست و سراغ بابا می گرفت و به او می گفتند فردا می آید تا اینکه شبی از شب ها، پدر را در خواب می بیند…»[۵۳]

و ماجرا را مانند دیگر مقاتل نقل می کند.

۴۴. طبق نقل حاج شیخ محمدباقر مجتهدی بیرجندی در کتاب «وقایع الشهور»

مجتهد بیرجندی در رابطه با صغیره امام حسین علیه السلام می نویسد:

«در روز پنجم صفر به نقل از میرزا احمد کرمانی در جامعه و فی المنتخب ذلک من دون تعین یوم ـ فیه توفی طفل من الاسراء فی دار یزید لعنه الله علیه»[۵۴]

 

۴۵. طبق نقل شهید ثالث در کتاب «المجالس»

در کتاب «ثمرات الحیات» به نقل از شیخ طریحی در منتخب داستان جانگداز ورود اهل البیت به شام و اسکان ایشان را در خرابه متذکر می شود و چنین می نگارد که:

«اما گمان نمی کنم به اهل البیت سخت تر از آن شبی گذشته باشد که آن دختر سه ساله پدر را در خواب دید و از خواب بیدار شد سراغ پدر را گرفت. نویسنده حکایت طاهر بن حارث را به نقل از شهید ثالث در کتاب مجالس نقل می کند تا آنجا که صدای طفل در خرابه بلند شد سرمطهر سیدالشهداء علیه السلام میان طشت طلا به لرزه درآمد… متذکر می شود.»

مطلب مهمی که در کتاب «ثمرات الحیات» به نظر می رسد اینکه نویسنده حکایت طاهر بن حارث را از کتاب «مجالس» شهید ثالث شهاب الدین عبدالله بن ملا محمد بن سعید تستری خراسانی متوفای ۹۹۷ قمری نقل می کند و همچنین از کتب «سحائب الامطار» و «مشکات الانوار» نقل می نماید. خصوصاً اینکه شهید ثالث حکایت مذکور را به نقل از کتب معتبره می نویسد. لذا وجود طفلی از امام حسین علیه السلام و جان دادن او در خرابه مستند به کتب معتبره قدیمی بوده که در دسترس بزرگان شیعه بوده و فی الحال بدان دسترسی نداریم.

۴۶. طبق نقل علامه ملا حبیب الله شریف کاشانی در کتاب «تذکره الشهداء»

ملا حبیب شریف کاشانی (م ۱۳۴۰ ق) از عالمان و فقیهان پر نویس قرن چهاردهم است. او نزدیک به ۲۰۰ اثر دارد که از جمله آنها ، «تذکره الشهداء» است. ایشان چنین می نویسد که: «نقل شده که آن حضرت را دختر سه ساله ای بود که در خرابه شام از مشاهده سر بریده پدر وفات کرد.»

علامه سپس مجموع فرزندان امام حسین علیه السلام نسبت داده اند را ذکر می کند[۵۵] که در فصل پیشین گذشت.

۴۷. طبق نقل عمده الفقهاء حاج شیخ محمدجواد یزدی در «شعشعه الحسینی»

حاج شیخ محمدجواد یزدی خراسانی این کتاب را در تاریخ ۱۳۴۶ اتمام نموده است. ایشان در رابطه با صغیره امام حسین علیه السلام چنین می نویسد:

از کتاب عوالم و غیره منقول است که طفلی از حضرت امام حسین علیه السلام در خرابه شام از دیدن سر پدر بزرگوارش از دنیا رفت… سپس تصریح به اسم آن بزرگوار نموده می گوید: …بعد از وفات رقیه خاتون یا فاطمه در خرابه شام… .[۵۶]

 

۴۸. طبق نقل سیّد هاشم خراسانی در کتاب تاریخی «منتخب التواریخ»

عالم جلیل القدر سیّد هاشم خراسانی (متوفّی به سال ۱۳۵۰ هـ .ق) در «منتخب التواریخ» چنین می نویسد:

« طاهربن عبدالله دمشقی گوید: من ندیم آن لعین بودم و اکثر شبها برای او صحبت می‌کردم و او را مشغول می‌نمودم. شبی سر نحس او را در دامن گرفتم. آن لعین به خواب رفت‌ و سرنورانی سید الشهداء علیه السلام درآن وقت درطشت طلا درمقابل ما بود. چون ساعتی گذشت دیدم که ناله پردگیان حرم محترم امام حسین علیه السلام ازخرابه بلند شد. آن لعین در خواب و من دراندوه بودم‌ که آیا چه ظلم وستم بود که یزید بدمآب به اولاد بوتراب نمود؟!به طرف طشت نظرکرده دیدم که از چشمهای امام حسین علیه السلام اشک جاری شده است،‌تعجب کردم! پس دیدم لبهای مبارکش به حرکت آمده به آواز اندوهناک وضعیفی ازآن دهان معجزبیان بلند گردیدکه می‌گفت: «اللهم هولاء اولادنا واکبادنا وهولاء اصحابنا؛ خداوندا، اینان اولاد وجگر گوشه من هستند و اینها اصحاب منند.» طاهرگوید: چون این حال را ازآن حضرت مشاهده کرد وحشت و دهشت برمن غلبه کرد. شروع به گریه کردن کردم به بالای عمارت یزید آمدم خیال می‌کردم شاید یکی از اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله فوت شده‌که مرگ او باعث این همه ناله وندبه شده  است. وقتی بالای قصررسیدم دیدم تمامی اهل بیت اطهار علیهم السلام طفل صغیری را درمیان گرفته‌اند وآن دختر، خاک برسر می‌ریزد وبا ناله وفغان می‌گوید: «یا عمتی و یا اخت ابی این ابی، ‌این ابی؛ ای عمه!‌ وای خواهر پدر بزرگوار من! کجاست پدر من؟ کجاست پدرمن؟»‌ پیش یزید برگشتم. دیدم آن بدبخت بیدار شده به طرف سرحسین بن علی علیهماالسلام نگاه می‌کند، و از کثرت وحشت و دهشت وخوف وخشیت، ‌مانند برگ بید برخود می‌لرزد. از من سبب گریه اهل بیت علیهم السلام را پرسید و گفت: سررا نزد آن صغیره بگذارید،‌ باشد که با دیدن آن تسلی یابد. ملازمان یزید سر حضرت سید الشهدا علیه السلام را برداشته به درخرابه آمدند. چون اهل بیت علیهم السلام دانستند که سر امام حسین علیه السلام را آورده‌اند،‌تماماً به استقبال آن سرشتافتند و سر امام حسین علیه السلام را از ایشان گرفته و اساس ماتم را از سرگرفتند، چون نظر آن صغیره برسر مبارک افتاد پرسید: ماهذا الراس؟ این سرکیست؟ گفتند: هذا رأس ابیک؛ این، ‌سر مبارک  پدر توست. پس آن مظلومه آن سرمبارک را از طشت برداشته و در برگرفت وشروع به گریستن نمود وگفت: پدرجان!‌ کاش من فدای تومی‌شدم،‌کاش قبل از امروزکور ونابینا بودم وکاش می‌مردم و در زیرخاک می‌بودم و نمی‌دیم محاسن مبارک تو به خون خضاب شده است. پس این مظلومه دهان خود را بردهان پدر بزرگوار خود گذاشت وآن قدرگریست که بیهوش شد. چون اهل بیت علیهم ‏السلام آن صغیره راحرکت دادند،‌ دیدندکه روح مقدسش از دنیا مفارقت کرده است. چون آن بی‌کسان این وضع را دیدند، ‌صدا به گریه وزاری بلند کردند، ‌و عزای غم و زاری را تجدید نمودند.آن دختری که درخرابه شام از دنیا رحلت فرموده، ‌و از صبایای خود حضرت سید الشهداء علیه السلام بوده چون مزاری که در خرابه شام است منسوب به این مخدره ومعروف به مزار رقیه علیها السلام است.»[۵۷]

 

جریان تعمیر قبر  مطهّر حضرت رقیّه سلام الله علیها

مرحوم آیه الله میرزا هاشم خراسانی در همان کتاب جریانی را نقل می کند که هر شخص محقق با تعمق در متن آن وجود چنین دختری از امام حسین علیه السلام در شام ضروری می داند.

قضیه اینگونه نقل شده است که: «عالم جلیل، شیخ محمّد علی شامی که ازجمله علما و محصّلین نجف اشرف است به حقیر فرمود: «جدّ امّی بلاواسطه من، جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقی، که نسبش منتهی می شود به سیّد مرتضی علم الهدی و سن شریفش از نود افزون بوده و بسیار شریف و محترم بودند، سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند.شبی دختر بزرگ ایشان جناب رقیّه بنت الحسین علیهماالسلام را در خواب دیدکه فرمود: به پدرت بگو به والی بگوید میان قبر و لحد من آب افتاده، و بدن من در اذیّت است؛ بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند.دخترش به سیّد عرض کرد، وسیّد از ترس اهل تسنّن به خواب ترتیب اثری نداد. شب دوّم، دختر وسطی سیّد باز همین خواب را دید. به پدرگفت، و او همچنان ترتیب اثری نداد. شب سوم، دخترکوچکتر سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت، ایضاً ترتیب اثری نداد. شب چهارم، خود سیّد، مخدّره را در خواب دیدکه به طریق عتاب فرمودند: «چرا والی را خبردار نکردی؟!» صبح سیّد نزد والی شام رفت و خوابش را برای والی شام نقل کرد. والی امر کرد علما شام، از شیعه و سنی، بروند و غسل کنند و لباسهای نظیف دربرکنند،آنگاه به دست هرکس قفل درب حرم مقدّس باز شد، همان کس برود و قبر مقدّس او را نبش کند و جسد مطهّرش را بیرون بیاورد تا قبر مطهّر را تعمیر کنند.بزرگان شیعه و سنّی، در کمال آداب غسل نموده ولباس نظیف در برکردند.قفل به دست هیچ یک مگربه دست مرحوم سیّد ابراهیم باز نشد. بعد هم که به حرم مشرّف شدند، هرکس کلنگ برقبر می زدکارگر نمی شد تا آنکه سیّد مزبورکلنگ را گرفت و بر زمین زد و قبر کنده شد. بعد حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند، دیدند بدن نازنین مخدّره میان لحد قراردارد، وکفن آن مخدّره مکرّمه صحیح وسالم می باشد، لکن آب زیادی میان لحدجمع شده است.سیّد بدن شریف مخدّره را از میان لحد بیرون آورده بر روی زانوی خود نهاد و سه روز همین قسم بالای زانوی خود نگه داشت و متّصل گریه می کرد تا آنکه لحد مخدّره را از بنیاد تعمیر کردند. اوقات نماز که می شد سیّد بدن مخدّره را بر بالای شیء نظیفی می گذاشت و نمازمی گزارد. بعد از فراغ باز بر می داشت و بر زانو می نهاد تاآنکه از تعمیر قبر ولحد فارغ شدند. سیّد بدن مخدّره را دفن کرد و از کرامت این مخدّره در این سه روز سیّد نه محتاج به غذا شد و نه محتاج آب و نه محتاج به تجدید وضو؛ بعدکه خواست مخدّره را دفن کند سیّد دعاکرد خداوند پسری مسمّی به سیّد مصطفی به اومرحمت فرماید. در پایان، والی تفصیل ماجرا را به سلطان عبدالحمید عثمانی نوشت، و او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف رقیّه و مرقد شریف امّ کلثوم و سکینه علیهماالسلام را به سیّد واگذار نمود و فعلاً هم آقای حاج سیّد عبّاس پسر آقا سید مصطفی پسر سیّد ابراهیم سابق الذکر متصدّی تولیت این اماکن شریفه است.»آیه الله حاج میرزاهاشم خراسانی سپس می گوید:گویا این قضیّه درحدود سنه هزار ودویست و هشتاد اتّفاق افتاده است.»[۵۸]

نکته ای که در انتهای این نقل وجود دارد اینکه نویسنده کتاب در سال ۱۳۵۲ قمری فوت شده و اینجریان را مربوط به سال ۱۲۸۰ق می داند که نزدیکی این جریان به زمان مؤلف خود بر اعتبار این قضیه می افزاید. همین جریان در مقتل جامع مقدم نقل شده اما با توضیحات بیشتری از جمله اینکه:

«بدن مطهر را دیدند که در پارچۀ سیاهی کفن شده و یک زنجیر کوچکی هم به گردن آن بانو بود، آن سید از شدت گریه غش می کند چون او را به هوش می آورند، قضیه زنجیر را به مردم می گوید و می فرماید: ببینید ظلم بنی امیه را! صدای ضجه و ناله از مردم بلند می شود»[۵۹]

 

تأیید این قضیه از طریق کرامت بی بی حضرت رقیّه سلام الله علیها

مرحوم آیت الله سیّدهادی خراسانی نیز درکتاب «معجزات وکرامات» ماجرایی را نقل می کندکه مؤیّد قضیّه فوق است:روی پشت بام خوابیده بودیم که ناگهان مار دست یکی از خویشان ما را گزید. وی مدّتی مداوا کرد ولی سود نبخشید. آخرالامرجوانی به نام «سیّد عبدالامیر» نزد ما آمد و گفت: کجای دست او را مارگزیده است؟ چون محل مار زدگی را به او نشان داد، بلافاصله دستی به آن موضع زد و بکلّی محل درد خوب شد. سپس گفت: من نه دعایی دارم و نه دوایی؛ فقط کرامتی است که ازاجداد ما به ما رسیده است: هرسمّی که از زنبوریا عقرب یا مار باشد اگرآب دهان یاانگشت به آن بگذاریم خوب می شود. جهتش نیزاین است که جدّ ما، درشام موقعی که آب به قبر شریف حضرت رقیّه افتاد جسد حضرت رقیّه سلام الله علیها را سه روز روی دست گرفت تا قبر شریف را تعمیرکردند و از آنجا این اثر در خود و اولادش مانده است.[۶۰]

هر دو قضیه در قرون اخیر رخ داده است و اگر اشکال گردد که مستند به خواب بوده است، بله اگر تنها استناد به خواب می بود و مقدمات آن همه حدسی می بود آری اما آنچه مسلم است و در کتب تاریخی ذکر شده است اینکه قبر را می شکافند و می بینند که قبر مطهر از آب پر شده است فلذا خود جریان حسی بوده و دیده شده و نقل به مشاهده شده است و نه صرف یک خواب.

 

۴۹. طبق نقل کتاب «منتخبات التواریخ لدمشق»

این کتاب تألیف محمد ادیب تقی الدین حصنی حسینی متوفای ۱۳۵۸ق می باشد. ایشان مدتی متولی حرم حضرت رقیه سلام الله علیها بوده اند. ایشان چنین نقل می کنند که: «سیده رقیه دختر امام حسین علیه السلام در باب الفرادیس شام دفن شده است.»[۶۱]

۵۰. طبق نقل علاّمه لواسانی در«الدروس البهیه»

علاّمه سیدحسن لواسانی(متوفی به سال ۱۴۰۰ هـ ق.) درکتاب «الدروس البهیه فی مجمل احوال الرّسول والعتره النبویّه» می نویسد:

«یکی از دختران امام حسین علیه السلام به نام رقیه سلام الله علیها، از شدّت گریه و اندوه و گرمای شدید و گرسنگی، در خرابه شام از دنیا رفت و در همانجا به خاک سپرده شد. قبرش در آنجا معروف و زیارتگاه است.»[۶۲]

این تنها بعضی از مصادر قابل دسترسی بود، و مطمئناً منابع بیشتری در این موضوع وجود دارد. زیرا بعضی از همین منابع به منابع دیگری ارجاع داده بودند که در دسترس ما بود.

برای فردی که منصف و بدون غرض باشد ذکر این منابع بلکه کمتر از آن هم علم ایجاد می کند.

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. محمّد، محمّدی اشتهاردی، همان، ص۱۲؛ علی اکبر مهدی پور،

۲ . تاریخ دمشق : ج ۶۹، ص ۱۶۸.

۳. شیخ علی ابوالحسنی(منذر)، سیاهپوشی در سوگ ائمه نور:۱۴۰-۱۴۱.

۴ . سیدمحسن، امین، اعیان الشیعه، تحقیق و اخراج: سید حسن امین: ۷/۳۲۶.

۵.  سید جواد، شبر، ادب الطف أو شعراء الحسین علیه السلام، ۱/۱۹۶.

۶. شیخ فخرالدین، طریحی نجفی، المنتخب للطریحی فی جمع المراثی والخطب المشتهر بالفخری، ۲/۴۳۶.

۷. ستاره درخشان شام، به نقل از شیخ علی، ابوالحسنی، همان، ص۳۲۰، به نقل از المنتخب طریحی

۸ . لباب الانساب: ۷/۳۲۶.

۹. ابوالقاسم ابوالحسن بن سعدالدین، سیّد بن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص ۱۴۰- ۱۴۱.

۱۰ . نادی صلوات الله علیه: یا زینب و یا سکینه ویا رقیه و یا عاتکه و یا صفیه علیکن منی السلام فهذا آخر الاجتماع قد قرب منکم الافتجاع. (مقتل جامع: وقایع عاشورا: ۴۵۴) و در نقلی دیگر چنین آمده است: (و صاح بأعلی صوته: یا زینب و یا ام کلثوم و یا سکینه و یا رقیه و یا فاطمه اسمعن کلامی و اعلمن إن ابنی هذا خلیفتی علیکم و هو امام مفترض الطاعه: مطابق نقل قیام سالار شهیدان: ۲۱۲).

۱۱. علاّ مه عمادالدین حسن، بن علی بن محمد طبری، کامل بهائی، ج۲، ص۱۷۹.

۱۲. فوائد الرضویه، ص۱۱۱.

۱۳. معالی السبطین: ۲/۱۶۲.

۱۴. حسین بن علی واعظ کاشفی، روضه الشهداء، ص۲۹۰.

۱۵. محدّث قمی، الکنی والالقاب:۲/۴۴۸. برای اطلاعات بیشتر در مورد زندگی نامه ایشان رجوع شود به کتب: مقدمه مجمع البحرین:ج۱، أمل الآمل:۲/۲۱۴، لؤلؤالبحرین:۶۶، اعیان الشیعه:۸/۳۹۵، روضات الجنات: ۵/۳۴۹-۳۵۲، الروضه النضره: ۴۳۴.

۱۶. شیخ فخرالدین طریحی، المنتخب فی جمع المراثی والخطب، معروف به منتخب طریحی.

۱۷. تظلم الزهراء، ص۳۳۴.

۱۸. از کربلا تا مدینه، (اقتباس از محرق القلوب)، ص۲۳۵.

۱۹. بحر المصائب و کنزالغرائب: ۴/۳۸۹-۴۱۰.

۲۰. مصائب المعصومین: ۳۶۰،۴۰۳.

۲۱. مرحوم جوهری، طوفان البکاء، ص۱۹۹.

۲۲. حسن بن محمدعلی یزدی، مهیّج الاحزان، ص۲۴۴.

۲۳. کنزالمصائب: ۳۵۵-۳۵۶.

۲۴. تحفه الحسینیه: ۳۸۹.

۲۵. انوارالمجالس: ۲۸۵.

۲۶. برای اطلاع بیشتر ازشرح حال ایشان ر.ک:اعیان الشیعه:۹/۳۶۹،مستدرکات اعیان الشیعه:۳/۳۲، الذریعه:ج۱۲،۱۳؛ موسوعه طبقات الفقهاء:۱۳/۵۹۸، ریحانه الادب: ۱/۲۴۸، کرام البرره:۲/۶۶۰.

۲۷ . ماتمکده: ۱۳۰، ۱۴۹، ۱۵۴، ۲۰۷، ۲۱۴.

۲۸. ماتمکده: ۱۵۱.

۲۹. شیخ محمدحسین یزدی، انوار الشهاده، ص۲۴۲.

۳۰. ملاّ آقا بن عابد رمضان علی، بن زاهد شروانی حائری، اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات، ص۵۳۳.

۳۱. سرمایه الایمان و جواهر الایقان: ۳۰۲، ۳۳۰، ۳۵۰، ۳۶۳.

۳۲. سلیمان، بن ابراهیم قندوزی حنفی، ینابیع المودّه، ص ۳۳۳-۳۳۵

۳۳. درنسخه جداگانه ای و مستقلی نیزکه با عنوان «مقتل الحسین و مصرع اهل بیته و اصحابه فی کربلاء، المشتهر بمقتل ابی مخنف»توسط منشورات الرضی قم(۱۳۶۲ش) ازمقتل مزبورچاپ شده عبارت فوق الذکرچنین درج شده است:«ثم نادی یا ام کلثوم و یا زینب و یا سکینه و یا رقیه و یاعاتکه و یاصفیه علیکن منی السلام، ص۱۳۱.

۳۴.اعیان الشیعه: ۷/۳۴.

۳۵. عباس تقی خان، سپهر(لسان الملک)، ناسخ التواریخ: ۲/ ۴۵۶.

۳۶. عبدالرحیم کرمانشاهی، سر الاسرار، ص۳۵۵.

۳۷. عمده المصائب: ۲/۳۵۷-۳۵۶.

۳۸. ذریعه النجاه فی المقتل: ۱۷۷، ۲۶۳.

۳۹. درکتاب «مؤلّفین کتب چاپی فارسی و عربی» درباره اوچنین نگاشته شده است:«آخوند عبدالجبّار بن آخوند حاج زین العابدین، پیش نماز زاده شکوئی، از فضلای قرن چهاردهم هجری و از مردمان قفقاز است.»

۴۰. شیخ علی ربانی گلپایگانی، همان، ص۲۰۹ به نقل از عبدالجبّار بن زین العابدین الشکوئی، مصباح الحرمین.

۴۱. صدرالدین، واعظی قزوینی، ریاض القدس، ج۲، ص۳۲۴.

۴۲. معالی السبطین فی احوال الحسن والحسین:۲/۱۷۰ و ۱۷۱.

۴۳. مزامیر الاولیاء:۱/۹۲، ۱۰۵، ۱۲۶، ۱۲۷، ۱۶۳، ۲۰۰، ۲۱۱، ۲۲۲.

۴۴. تاریخ کربلا: ۹۴، این کتاب را در سال ۱۴۱۸ ق نشر الشریف الرضی در قم تجدید چاپ کرده است.

۴۵. محدّث قمی، منتهی الامال، ج۱، ص۳۱۷.

۴۶. محدّث قمی، نفس المهموم، ص۴۵۶.

۴۷. الفاجعه العظمی: ۲۰۴-۲۰۵.

۴۸. معالی السبطین: ۲۱۴.

۴۹. همان.

۵۰. محمّد باقر، ملبوبی، الوقایع والحوادث، ج۳، ص۱۹۲؛ انوار الشهاده: ۱۶۳.

۵۱. سید محمّد تقی، مقدّم، وقایع عاشورا، ص۴۵۵.

۵۲. سید محمد کاظم قزوینی، ترجمه فاجعه الطف (عاشورا، غمبارترین روز تاریخ)، ص۲۹۷.

۵۳. محمدباقر بن عبدالکریم بهبهانی، الدمعه الساکبه، ج۵، ص۱۴۱.

۵۴. محمدباقر مجتهد بیرجندی، وقایع الشهور، ص۴۷.

۵۵. ملا حبیب الله شریف کاشانی، تذکره الشهداء، ص۱۹۳.

۵۶. شعشعه الحسینیه: ۹۸، ۱۰۶، ۱۲۱-۱۲۲، ۱۷۱-۱۷۵.

۵۷. حاج میرزا هاشم خراسانی، منتخب التواریخ،‌ باب پنجم، ‌ص۲۲۹.

۵۸. حاج میرزا هاشم، خراسانی، همان، ص۳۸۸، باب ششم.

۵۹. مقتل جامع مقدم: ۲/۲۰۸-۲۰۹.

۶۰. آیت الله سید هادی، خراسانی،کرامات و معجزات، ص۹.

۶۱. منتخبات التواریخ لدمشق: ۴۵.

۶۲. علاّمه لواسانی، الدّروس البهیّه فی مجمل احوال الرّسول والعتره النبویّه، ص۷۱.

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر