( 4.4 امتیاز از 43 )

ریاحین:

 

متعصب ترین و نقادترین فقهای اهل سنّت، بخاری را صحیح و معتبر می دانند، در این کتاب از ابی ولید از ابن عیینه، از عمرو بن دینار، از ابن ابی ملیکه از موربن مخرمه روایت شده است که رسول الله صلى اللَّه علیه و آله و سلم فرمود:
فاطِمَةُ بِضعَة مِنّی، مَن اَغضَبها فَقد أغضَبَنی
فاطمه سلام الله علیها پاره تن من است، هر آن کس او را غضبناک کند مرا خشمگین کرده است.

وَ ما کانَ المؤمنون لِینفروا کافَّة فَلولا نَفر مِن کُلّ فِرقَة مِنهُم طائِفة لِیَتفَقّهوا فِی الدّین وَ لِیَنذروا قَومَهم إذا رَجَعوا إلَیهِم لَعلّهُم یَحذرون (1)
نباید مؤمنان همگی بیرون رفته و رسول را تنها بگذارند بلکه چرا از هر طائفه ای گروهی برای جنگ و گروهی نزد رسول برای آموختن علم مهیا نباشند؟ تا آن علمی که آموخته اند به قوم خود بیاموزند که قومشان هم شاید خداترس شده و از نافرمانی حذر کنند.

صاحب معالم رحمه الله علیه فقه را این گونه تعریف می کند: «علم به احکام شرعی فرعی به وسیله ادّله تفصیلی آنها». اما این تعریف، تعریف جامعی نیست، چرا که قرآن و سنّت قطعی، فقه را در این چارچوب منحصر نکرده اند، این یک بحثی است بسیار مهم و جدی که نیاز به تحقیقات زیادی در مباحث اجتهاد و تقلید به شکلی ویژه دارد، و همچنین در مباحث ولایت فقیه، امر به معروف و نهی از منکر، وجوب تعلیم جاهل و ارشاد او، حجیت خبر و حجیت فتوی.
امّا کلمه «لولا» در آیه، حرف تحضیض است؛ یعنی تشویق به فقه و درک دین. تفقه در دین، فقط تفقه در احکام طهارت نیست، طهارت بخش کوچکی از دین است، برخی از یک شی، تمام آن شی نیست. فقهی که هم اکنون معروف است به چهار قسمت تقسیم می شود؛ ایقاعات، عقود، احکام و عبادات، هرکدام از اینها قسمت کوچکی از فقه است، حوزه فقه بسیار وسیع تر از آنهاست. از دیدگاه امام صادق علیه السلام فقیه، فقط کسی که علم اصول فقه و مبانی اصول را از مباحث وضع الفاظ تا آخر مبحث تعادل و تراجیح می خواند نیست، کسی که علم فقه را از بحث طهارت تا احکام عاقله می خواند نیست، خداوند متعال می فرماید:

لِیَتفَقّهوا فِی الدّین وَ لِیَنذروا قَومَهم
فقیه کسی است که مردم را از تمام دین انذار می کند

پس فقیه باید تمام دین را درک کرده باشد. برای کسانی مثل شما که در این راه قدم برداشته باید این جمله کاملاً واضح باشد، فقیهی که بخشی از فقه را درک کند و به همان اکتفا کند همانند بنّایی است که ساختمانش را نصف و نیمه رها کرده است. چنین فقیهی امکان ندارد مشکلات دینی مردم را حل کند.
مراد خداوند از «کسانی که در دین تفقه کنند»، فقیهانی است که برگزیده قومشان هستند، کسانی که صلاحیت تفقه در دین و انذار را داشته باشند تا این که بتوانند مشکلات دینی مردم را حل کنند.
در «لِیَتفَقّهوا فِی الدّین...» مراد کدام دین است؟ همان دینی که حضرت ابراهیم و یعقوب علیهما السلام به آن سفارش کردند:

وَ وَصّی بِها إبراهیم بُنیه وَ یَعقوب یا بُنیّ إنّ اللهَ اصطَفی لَکُم الدّین فَلا تَمُوتَنّ إلاّ و أنتم مسلمون(2)
ابراهیم و یعقوب علیهما السلام به فرزندان خود راجع به تسلیم بودن در فرمان خدا سفارش و توصیه نمودند. ای فرزندان! خدا شما را به آیین پاک برگزید، پیوسته از آن پیروی کنید و تا پای جان سپردن الاّ تسلیم رضای خدا نباشید.

و همان دینی که خداوند تعالی می فرماید:

إنّ الدّین عِند الله الاِسلام وَ ما اختَلَف الّذینَ أوتُوا الکِتاب إلّامن بَعدَ ماجاءَهُم العِلم بَغیاً بَینَهُم وَ مَن یَکفر بآیاتِ الله فَإنّ الله سَریعُ الحِساب(3)
همانا دین پسندیده نزد خدا آئین اسلام است و اهل کتاب در آن راه مخالفت نپیمودند مگر پس از آن که به حقانیت آن آگاه شدند و این خلاف را از راه رشک و حسد در میان آوردند و هرکس به آیات خداوند کافر شود بترسد که محاسبه خدا زود خواهد بود.

پس منظور از تفقّه مطلوب، تفقه در اسلام است. که لازمه اش وجود فقیهی مطلوب است که در این آیه کریمه به صفات آن اشاره شده است، آن فقیه همان اکسیر اعظم است.
به عنوان مثال در احکام فقهی آمده است که: «ملعون است کسی که نمازش را به تأخیر بیاندازد تا این که ستارگان ظاهر شوند» و همچنین داریم که «ملعون است کسی که ریاست را دوست داشته باشد». چرا اولین حدیث را حکمی فقهی می دانیم و دومین حدیث را نه؟ از طرفی علاوه بر این که بحث می کنیم که معنای «لعن» چیست؟ آیا دلالت بر حرمت دارد یا کراهت؟ موضوع و محمولش چیست؟ باید بحث کنیم که چرا کسی که ریاست را دوست دارد لعن می شود، دوست داشتن ریاست به چه معناست، آیا لعن در اینجا لعن تمحیضی است یا تحریمی؟ اینها مسائل مهمی است که الحمدلله شما در سطحی از علوم هستید که با آنها آشنایید.
یا این که مبحث وجوب «تولّی» و «تبّری». که در آنجا از این بحث می شود که آیا بر ما واجب است تا از هرکسی که ولی خدا و حجّت خدا را به غضب در می آورد برائت جوییم، آیا این فقه است یا نه؟ آیا برائت واجب است یا نه؟ اگر واجب است کدام موضوع است و کدام محمول؟ نسبت بین این دو فرض چیست؟ یا این که آیا واجب است که تبّری و تولّی در هر سطحی مساوی با هم باشند. تا زمانی که این مسائل در دین وجود دارد ناچاریم که در آنها تفقه کنیم، و با این تفقه است که مشمول این بخش از آیه می شویم که «لِیَتفَقّهوا فِی الدّین» و پس از تفقه، انذار مردم و «لِیَنذروا قَومَهم».
مقام صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها مقام بسیار بزرگی است، ایشان بر گردن مسلمانان حق بزرگی دارند، ولی متأسفانه آن گونه که مستحق است این حق را ادا نکرده ایم، از آن می ترسم که محکمه ای در دنیا که قاضی آن حضرت صاحب الزمانارواحنا له الفداء، و یا در آخرت که قاضی آن خداوند تبارک و تعالی باشد تشکیل شود و ما را مورد سؤال قرار دهند که آیا برای ادای حقتان نسبت به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کاری انجام داده اید؟ حتی به مقدار اعتراف یک فقیه سنی؟ می ترسم که آن زمان جوابی نداشته باشیم.
باید آن چه را که صحیح بخاری درباره حقوق حضرت فاطمه سلام الله علیها آورده است را ببینیم و لو غیر عامدانه؟ متعصب ترین و نقادترین فقهای اهل سنّت، بخاری را صحیح و معتبر می دانند، در این کتاب از ابی ولید از ابن عیینه، از عمرو بن دینار، از ابن ابی ملیکه از موربن مخرمه روایت شده است که رسول الله صلى اللَّه علیه و آله و سلم فرمود:

فاطِمَةُ بِضعَة مِنّی، مَن اَغضَبها فَقد أغضَبَنی
فاطمه سلام الله علیها پاره تن من است، هر آن کس او را غضبناک کند مرا خشمگین کرده است.

می خواهیم در مورد این حدیث بحث و بررسی کنیم، حدیثی که یک فقیه سنی آن را روایت می کند و در میان فقهای اهل سنّت، سند این حدیث صحیح و از درجه بالایی برخوردار است، چرا که بخاری ـ کسی که در صحت احادیث بسیار محتاط است ـ آن را از امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده است و از طرفی ذهبی ـ که از نقادترین افراد نسبت به احادیث است ـ این حدیث را صحیح و معتبر دانسته و آن را به گونه ای دیگر روایت می کند:

إنّ الرّب یرضی لِرِضا فاطِمة وَ یَغضَبُ لِغَضَب فاطمة(4)
همان خداوند با خوشنودی فاطمه سلام الله علیها خشنود و با ناراحتی فاطمهسلام الله علیها ناراحت می شود.

پس در نزد آنها این حدیث از لحاظ سند در حد قطعی الصدور از پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم نقل شده است. ما حدیث بخاری را مفّسر و مؤیدی برحدیث ذهبی می دانیم. حال می گوییم این حدیث بر چه چیزی دلالت می کند؟ خشنودی و غضب در انواع مردم از کجا ناشی می شود؟ حیات نباتات به دو عامل بستگی دارد؛ عامل اول قوت جذب و عامل دوم قوت دفع است، این دو قوت در حیات حیوان به صورت دو قوه خشنودی و خشم ظاهر می شود، که هر دو ناشی از طبع و غریزه اند، امّا در حیات انسانی چه؟ معنای حیات انسانی آن است که هریک از ما به درجه انسانیتی برسد که رکن و پشتیبان وجودش، عقلش باشد، «دعامة الإنسان عقله»(5) اینجاست که عقل منشأ تمام خشنودی ها و خشم ها در وجود انسان می گردد، امّا قبل از آن، منشأ آن دو طبع و غریزه بود.
آیا من به مرحله انسانیتی که منشأ خشنودی و خشمش، عقل است رسیده ام؟ می گویم: هرگز، اصلاً، هر عاقلی در اولین درجات تعقلش باید بداند که به درجه انسانی عاقل نرسیده است، این اعتراف خیلی مهم است.
آیا ما تاکنون نفهمیده ایم که محک انسانیتمان و میزان آن چیست و به چه مقدار است؟ خوشحالی و خشم ما به خاطر حاجات بدنی ما است، هرکدام از ما در وجود خود بنگرد، هنگامی که شخصی که به او اطمینان و اعتقاد دارد او را ترک کند، آیا ناراحت می شود یا نه؟ این ناراحتی خود یک گناه است، به درجه انسانیت نرسیده است، هیچ کدام از ما به درجه انسانیت نرسیده است مگر این که منشأ خشم و خشنودی او عقلانی باشد نه غریزی.
پس هرگاه در زندگیمان، منشأ خشنودی و خشممان را، حتی برای یک بار از عقل دیدیم، آن موقع است که برای یک بار انسان شده ایم، امّا اگر خشنودی و غضبمان ناشی از بطن و فرج بود مطمئناً از حیوانات خواهیم بود ولی در شکل انسان.
امّا انسان عقلانی کسی است که برای همیشه با خشنودی عقل، خشنود می شود و با خشم عقل، خشمگین می گردد. پس اگر کسی را در روی کره زمین پیدا کردید که به این درجه از شخصیت رسیده بود مرا خبر کنید تا پیش او بروم و نه تنها دستش را ببوسم، بلکه گرد وغبار گام هایش را نیز ببوسم.
بالاتر از این مرتبه مقامی است که ممکن است انسان به آنجا برسد، و آن زمانی است که اراده انسان، در اراده خداوند تبارک و تعالی فانی گردد، دیگر او اراده ای ندارد و اراده او عین اراده خداست. و این همان درجه ای است که تمام کارهایش «یرضی لرضا الله و یغضب لغضب ربّه» می شود. یعنی اگر فرزندش را کشتند، خشم او به خاطرخشم پروردگار است نه خشم نفسش و اگر فرزندش را زنده کردند به خاطر رضای خداوند خشنود می گردد، نه رضای نفسش، تصور این درجه بسیار مشکل است چه رسد به تحقق این امر!
این همان مقام عصمت خاتم الانبیاء صلى اللَّه علیه و آله و سلم است. عصمت آن مخلوقی که نظیرش در میان تمام مخلوقات وجود ندارد، کسی که حب و بغضش در حب و بغض خداوند فانی شده است. چیزی را دوست نمی دارد مگر این که خداوند آن را دوست بدارد و از چیزی خشمگین نمی شود مگر این که خداوند را از آن چیز خشمگین ببیند.
و این همان بشری است که به مقام «و ماینطق عن الهوی إن هو إلاّ وحی یوحی»(6)رسیده است. و این همان درجه ای است که از آن به عصمت خاتمیه تعبیر می شود، عصمتی که غیر از عصمت ابراهیمیه است، عصمت ابراهیمیه نیز با عصمت یونسیه متفاوت است.
عصمت حضرت یونس علیه السلام هم عصمت است اما:

وَذا النّون إذ ذَهَب مَغاضِباً فَظنّ أن لَن نَقدِرُ عَلیهِ فَنادی فی الظّلمات أن لا إله إلا أنت سُبحانَک إنّی کُنتُ مِنَ الظّالمین(7)
و یاد آر حال یونس را هنگامی که از میان قوم خود غضبناک بیرون رفت و چنین پنداشت که ما هرگز او را در مضیقه و سختی نمی افکنیم آنگاه در آن ظلمت ها فریاد کرد که الهی، خدایی به جز ذات یکتای تو نیست تو از شرک و شریک پاک و منزهی و من از ستمکارانم.

او پیامبر خدا و معصوم است. اما خودش را محتاج می بیند که به مقامی بالاتر برسد «سُبحانَک إنّی کُنتُ مِنَ الظّالمین». که آن حضرت، قبل از آن که وارد شکم ماهی شود به آن مقام نرسیده بود.
همچنین یوسف علیه السلام نیز پیامبر خدا و معصوم است. و برهانی که خداوند به او نشان داد، همان عصمتش بود:

وَ لَقَد همّت بِه وَهمّ بِها لَولا أن رأی برهان رَبّه کَذلِکَ لِنُصرِف عَنه السّوء وَ الفَحشاء إنّه مِن عِبادِنا المُخلِصین(8)
آن زن باز اصرار کرد و اگر لطف خاص خدا وبرهان روشن حق نگهبان یوسف نبود او هم به میل طبیعی اهتمام می کرد این چنین عمل زشت و فحشا را از او دور کردیم که همانا او از بندگان معصوم ماست.

اما ایشان در یک درجه عصمت داشتند که:

وَ قَال لِلَّذی ظَنّ أنّه ناج مِنهُما اذکُرنی عِندَ رَبّک فَأنساه الشِّیطان ذَکَر رَبّه فَلَبَث فِی السِّجن بَضعَ سِنین(9)
آن گاه یوسف از رفیقی که او را اهل نجات یافت درخواست کرد که مرا نزد پادشاه یاد کن در آن حال شیطان یاد خدا را از نظرش ببرد بدین سبب در زندان چند سال محبوس ماند.

اما تسلیم مطلق نسبت به حب و بغض، خشنودی و غضب خداوند، مقامی خاص است که این مقام مخصوص برترین مخلوقات و خاتم پیامبران و آقای رسولان است، این مقامی است که می توان گفت: اوست که از خشنودی خدا خشنود و از غضب خدا خشمگین می شود، و از طرفی دیگر خداوند تبارک و تعالی نیز از خشنودی او خشنود و از غضب او خشمگین می شود.
آیا بخاری و ذهبی فهمیده اند که چه چیزی را روایت کرده اند:

إنّ الرّب یرضی لرضا فاطمة و یغضب لغضب فاطمة

و آیا فهمیده اند که اگر پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم فرمودند: «همانا فاطمه سلام الله علیها با خشنودی خدا خشنود و با غضب خدا غضبناک می شود.»
این کلام دال بر این مطلب است که منشأ خشنودی و خشم حضرت فاطمه سلام الله علیها نفس ایشان نیست بلکه منشأ آن خداوند تبارک و تعالی است. معنای این همان درجه عصمت کبری است که رسول الله صلى اللَّه علیه و آله و سلم دارد. بالاتر از آن، کلام پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم است که می فرمایند:

إنّ الرّب یرضی لِرِضا فاطِمة وَ یَغضَبُ لِغَضَب فاطمة
فاطمه سلام الله علیها پاره تن من است، هر آن کس او را غضبناک کند مرا خشمگین کرده است.

این به چه معناست که به درجه ای برسد که «لام» خشنودی از طرف فاطمه سلام الله علیها باشد (یعنی خداوند از خشنودی فاطمه سلام الله علیها خشنود شود و این مقام بالاتر است از این که فاطمه سلام الله علیها از خشنودی خدا خشنود گردد.)
اینجاست که معنای این سؤال فهمیده می شود که فاطمه سلام الله علیها را چه کسی می شناسد، این فاطمه سلام الله علیها چه کسی است؟ و در جواب می گوییم: امام جعفر صادق علیه السلام کسی است که می داند فاطمه کیست، ایشان می فرمایند:

إنّما سَمّیت فاطِمة فاطِمة لِإنّ النّاس فَطَموا عَن مَعرِفَتها(10)
همانا فاطمه سلام الله علیها، فاطمه نامیده شد، چرا که مردم از شناخت ایشان ناتوانند.

پس با دلیل ثابت کردیم که از معرفت و درک مقام حضرت فاطمه سلام الله علیها عاجز هستیم، ما از معرفت آن درجه بالایی که خداوند متعال رضایش را در رضایت او و غضبش را در غضب او گذارده است عاجز هستیم، عاجز هستیم از معرفت این مخلوق ربانی و حورای انسانی، او کیست؟...
امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام در شب دفن پیکر مبارک حضرت فاطمه سلام الله علیها می فرمایند:

أمّا حَزَنی فَسرمد وَ أمّا لَیلی فَمسهّد(11)
حزن و اندوهم همیشگی شد و خواب بر من حرام گشت.

بهتر است بدانیم کسی که این جمله را بیان می کند دنیا و آخرت را شناخته و هر دو آن ها را زیر پایش گذاشته است! چرا که اوست که فاطمه سلام الله علیها را می شناسد. ملاحظه کنید هنگامی که برجنازه حضرت نماز می خواند چه می فرماید. آنچه برای او در کنار پیکر همسرش اتفاق افتاد، هیچ کجا رخ نداده است، نمی توانیم بیشتر از این بگوییم. از مصباح الأنوار در بحارالانوار حدیثی از ابی عبدالله الحسین علیه السلامنقل شده است. که حضرت فرمودند:

إنَّ أمیرالمؤمنین علیه السلام غَسَل فاطِمة سلام الله علیها ثَلاثاً وَ خَمساً، وَ جَعَل فی الغسلة الخامسة الآخرة شیئاً مِن الکافُور، وَ أشعَرها مئزراً سابِغا دونَ الکَفَن، وَ کان هُو الَذی یلی ذَلِک مِنها، وَ هُو یَقُول: أللّهُمّ إنَّها أمَتَک، وَ بِنت رَسُولِک، وَصفیّک وَ خیرتک مِن خَلقِک، أللهّمّ لقنها حجتّها، وَ أعظَم بُرهانَها، وَ أعل دَرجتها، و اجمَع بینَها وَ بَین أبیها مُحمد صل الله علیه و آله و سلم. فلمّا جنّ اللَیل غَسّلها عَلیّ، وَ وَضَعَها عَلی السَریر، و قال لِلحَسن: أدِع لِی أباذر فدعاه، فَحَمَلا إلی المُصلّی، فَصَلّی عَلَیها ثُم صَلّی رَکعَتین، وَ رَفَعَ یَدَیه إلی السَماء فَنادی: هذِه بِنت نَبیکَ فاطمة، أخرَجتَها مِن الظّلماتِ إلی النُور، فأضأت الاَرض میلا فی میل!(12)
امیرالمؤمنین علیه السلام، فاطمه سلام الله علیها را سه بار و پنج بار غسل دادند، در آخر غسل پنجم مقداری از کافور استفاده کردند و مئزری بر بدن آن حضرت پوشاندند و سپس فرمودند: خدایا، فاطمه از آن تو و دختر رسول توست، صفی و برگزیده خلق توست، حجتش را به او نشان ده و مقام او را عالی گردان و بین او و پدرش جمع کن... و آن هنگام که شب شد، علی علیه السلام او را غسل داد و بر تختی خوابانید و رو به حسن کرد و گفت: اباذر را بیاور، و او آمد. حضرت فاطمهسلام الله علیها را به سوی محراب حمل کرد و دوباره دو رکعت نماز به جا آورد، سپس دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: این دختر پیامبرت فاطمه است، او را از ظلمات خارج و به سوی نور هدایت فرما. در آن هنگام منطقه ای از زمین نورانی شد.

جمله آخر حضرت به چه معناست؟ ملاحظه بفرمایید، این جمله مجمل بیان شد، ممکن نیست جز برای غیرخدا این جمله گفته شود، می فرماید: خداوندا! فاطمه سلام الله علیهارا از این دنیای تاریکی ها گرفتی و به سوی نور، نور آسمان ها و زمین فرستادی.
ملاحظه بفرمایید که خداوند متعال دعای امیرالمؤمنین علیه السلام را اجابت فرمود. مثل این که خداوند به حضرت فرمود: بله، همان گونه که روح او را از نور پروردگارش خلق کردم او را به سوی نور فرستادم. و هنوز سخنان حضرت امیر علیه السلام تمام نشده بود که خداوند او را تصدیق نمود و نقطه نوری از بدن طاهر حضرت فاطمه سلام الله علیهاقسمتی از زمین را نورانی کرد.
این چه معنایی می دهد؟ به این معناست که «إنّالله و إنّا إلیه راجعون» برای همه است، ولی فاطمه سلام الله علیها به نور خدا پیوست، نوری که از آن خلق شده بود.
این مقام فاطمه است... روحش به نور خداوندی پیوست و این گونه آن جهان از بدن طاهری که از عالم ظلمانی به عالم روحانی شتافت استقبال نمود.
این فاطمه است که به آن مقام رسید. که «إنّ الربّ لیغضب لغضب فاطمة و یرضی لرضاها» بهتر است که در اینجا به مناسبت اشاره ای کنیم به آن چه که بخاری در روایت صحیحه ای از عایشه آورده است که او گفت:
فاطمه سلام الله علیها دختر رسول الله غضبناک شد و [یکی از صحابه] روی برگرداند، بعد از آن طولی نکشید که درگذشت(13)
و از دیگری روایت کرده است که:
حضرت فاطمه سلام الله علیها به علی علیه السلام وصیت کرده بود که او را مخفیانه دفن کند و آنها را از محل دفن او آگاه نسازد.
از این اعترافات می شود به نتیجه ای رسید که دو مقدمه دارد. مقدمه اول همان است که اهل سنت می گویند که إنّ الله لیغضب لغضبها و همچنین می گویند که فاطمه سلام الله علیها از آن صحابه غضبناک شد و از او روی برگرداند و در حالی که از او غضبناک بود درگذشت پس غضب خدا بر او حلال گشت و مقدمه دوم این است که خداوند می فرماید:

و مَن یحلل عَلَیه غَضَبی فَقَد هوی(14)
و هرکس مستوجب خشم من گردید همانا خوار و هلاک خواهد شد.

پی نوشت ها:
برگرفته از کتاب: الحق المبین فی معرفة المعصومین(ع)، این سخنرانی در تاریخ (9 جمادی الاول 1411 برابر با 7/9/1369) ایراد شده است.
1. سورة توبه (9)، آیة 122.
2. سورة بقره (2)، آیة 132.
3. سورة آل عمران(3)، آیة 19.
4. مستدرک الحاکم، جلد 3، ص 154.
5. علل الشرایع، جلد 1، ص 103.
6. از روی هوا و هوس حرفی را نمی زند و هرچه که می فرماید چیزی جز وحی خداوندی که به او نازل شده نیست. سورة نجم (53)، آیة 3 و 4.
7. سورة انبیاء (21)، آیة 87.
8. سورة یوسف (12)، آیة 24.
9. سورة یوسف (12)، آیة 42.
10. تفسیر فرات، ص 581.
11. امالی المفید، ص 281.
12. مقتل حسین خوارزمی، ج1، ص 86 ؛ بحارالأنوار، جلد 43، ص 214.
13. صحیح بخاری، ج 4، ص 41.
14. سورة طه (20)، آیة 81.
15. سورة جمعه (62)، آیة 5.

 

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر