( 4.8 308 )

ریاحین ـ

شب هجران

امشب زمين و آسمان را غم گرفته***زهرا براى مادرش ماتم گرفته

اى آسمان خون گريه كن در ماتم او***زيرا كه امشب گريه كرده همدم او

امشب شب هجران دو دلداده باشد***شام وداع همسرى آزاده باشد

گرد يتيمى بر رخ زهرا نشيند***از بعد مادر رنگ شادى را نبيند

آئينه مهر و وفا و عشق بشكست***امشب على گويا كه مادر داده از دست

امشب خديجه مى رود از خانه وحى***تاريك شد در ماتمش كاشانه ى وحى

چشم از خديجه برنمى دارد پيمبر***خون جگر ازديده مى بارد پيمبر

يارب خديجه عاشق و همراز من بود***در راه قرآن چون على  جانباز من بود

اى در غريبى آشنايم اى خديجه***اى جان نثار با وفايم اى خديجه

در موج طوفانها فداكارى نمودى***با مال و جان خود مرا يارى نمودى

در راه من زخم زبانها را شنيدى***هر درد و محنت را به جان و دل خريدى

اى هر نگاهت در خزان غم بهاران***در حفظ جانم پيكرت شد سنگباران

لرزانده اشك دخترت عرش خدا را***سوزانده تنهايى او دلهاى ما را

 

امشب شب هجران دو دلداده باشد
شام وداع همسرى آزاده باشد
چشم از خديجه برنمى دارد پيمبر
خون جگر ازديده مى بارد پيمبر

 

 

افطار اشك

توسل به حضرت بقية اللّه(عجل اللّه تعالى فرجه الشريف)

در شب رحلت حضرت خديجه كبرى(عليها السلام)

پاكدامن خراسانى ـ على

يا صاحب الزمان همه هستى فداى تو***عزت به ماسوا بدهد خاك پاى تو

دلها اسير نغمه ى يا ربناى تو***كى مى رسد ز كعبه به عالم صداى تو

آقا بيا بيا كه تويى روح انس و جان***برگو جواب ناله الغوث و الامان

اى محرم و پناه دل بى پناه ما***ما جملگى رعيت و هستى تو شاه ما

بر دست لطف و مهر تو باشد نگاه ما***خون گشته قلب تو همه جا از گناه ما

ليكن بنازمت كه دمى اى شه وفا***ما را ز خود نراندى و هستى به فكر ما

از آتش فراق تو هر سينه مشتعل***وز مهربانى تو شود هر كسى خجل

ما گرچه خوار و پست و ذليليم و پا بگل***داريم اميد آنكه شبى اى اميد دل

مشمول لطف بى حد و بسيار تو شويم***مهمان خوان و سفره افطار تو شويم

شاها شب غم و شب درد و شب عزاست***افطار تو ز خون دل و اشك غصه هاست

از سوز ناله ات به جهان محشرى به پاست***در ماتمى كه قامت گردون از آن دوتاست

امشب شبى بود كه شده مادرت يتيم***قلب نبى اكرم از اين غصه شد دو نيم

امشب خديجه همسر والاى مصطفى***آن مظهر جلالت و آن اسوه وفا

آن بانوى مكرمه، آن محرم ولا***آن حامى شريعت و احكام كبريا

چشم از جهان ببست و به غم سينه ها نشست***با رفتنش ز غصه دل ماسوا شكست

هستى خود به راه شريعت فدا نمود***تا پاى جان حمايت از مصطفى نمود

با اين عمل معامله اى با خدا نمود***حق هم سعادت ابد او را عطا نمود

دادش مقام و منزلتى برتر از همه***او را نمود مادر نيكوى فاطمه

مرغ دلش به باغ جنان پر كشيد و رفت***يك عمر طعنه زِ دُونان چشيد و رفت

مردانه غصه هاى نبى را خريد و رفت***چون شمع گشت و به پايش چكيد و رفت

او رفت و خنده رفت ز لبهاى مصطفى***او رفت و رفت قوّت پاهاى مصطفى

پايش به سوى قبله و زهرا كنار او***زهرا بود تمامى دار و ندار او

اشك دو چشم فاطمه برده قرار او***كى باورش بود كه گل نوبهار او

روزى شود ز جور خزان نقش بر زمين***پرپر شكسته سوخته يا رب العالمين

 

 

آتش غم

راضى اصفهانى ـ محمد حسن زاده

رخت سيه شد به تنم دوباره***آتش غم زد به دلم شراره

داغ خديجه به دلم نشسته***كاسه صبرم ز غمش شكسته

از دل من كِى برود حال حزن***آمده در زندگيم سال حزن

مادر زهرا ز جهان پر گشود***بر من و زهرا غم او در گشود

او كه مرا همدم و غمخوار بود***موقع سختى به دلم يار بود

هستى خود در ره دين داده است***فاطمه از دامن خود زاده است

بوده مرا به همسرى بى نظير***ثروت او چشمه فيض كثير

كِى رود از سينه من ماتمش***كِى رود از ديده ام اشك غمش

پر شدم از آه دل و زمزمه***صبر بده خدا تو بر فاطمه(عليها السلام)

كرده مرا جدا از او سرنوشت***منتظر من بود او در بهشت

خديجه هم فاطمه را مادر است***هم به على مرتضى مادر است

پس بود اين حق كه بگويم چنين***هست خديجه مادر مؤمنين

 

بوده مرا به همسرى بى نظير
ثروت او چشمه فيض كثير

 

 

سوگ بانوى اسلام

شفيق اصفهانى ـ ابوالقاسم جندقيان

نى همين بهر خديجه دلغمين پيغمبر است***چشم زهرا نيز گريان در عزاى مادر است

گفت احمد  لحظه بسپردنش بر خاك گور***اى زمين گنجينه ام را اين گرامى گوهر است

مكّه شد يكپارچه شهر محن شهر ملال***سوگ اوّل بانوى اسلام بس دردآور است

رحلتش رامسلمين رخت سيه دربركنيد***اهل بيت مصطفى  را زانوى غم در بر است

تا ابد نام خديجه ثبت لوح سينه هاست***جا به دل كرد آنكه سر بر خط امر داور است

گرچه سر سوده به پاى رفعتش باغ بهشت***حرمتش را قصر خاصى در كنار كوثر است

داد از كف ثروت دنيا و عقبى را خريد***در ره دين هر گذشت او جهاد اكبر است

جاى دارد او «شفيق» از منزلت بالد به خويش***چونكه همراز نبى و همسر پيغمبر است

 

 

گريه هفت آسمان

منتظر ـ محمّد آخوندى

تنها نه ماه شب به ثريا گريسته***هفت آسمان به عالم معنا گريسته

در مكه صحبت از غم و اندوه و ماتم است***كعبه براى همسر طاها گريسته

از اين مصيبتى كه به آل نبى رسيد***خيل ملك به عالم بالا گريسته

سياره هاى عرش برين را كه بنگرى***در ماتم خديجه كبرى گريسته

از داغ همسرى كه جنان جايگاه اوست***پيغمبر خدا همه شبها گريسته

اوّل زن جهان عرب ديده بست و رفت***زهرا بر اين مصيبت  عظمى گريسته

دانى كه «منتظر» شب سوگ خديجه است***هستى براى مادر طوبا گريسته

 

 

غربت بى مادرى

آشفته كاشانى ـ جعفر رسول زاده

حرم گريد براى رحمة للعالمين امشب***فضاى مكّه دارد ماتم بانوى دين امشب

حريم وحى حق***شده ماتم سرا

رسول هاشمى***شده صاحب عزا

نشسته فاطمه در غربت بى مادرى امشب***گرفته گرد غم آيينه ى پيغمبرى امشب

حريم وحى حق***شده ماتم سرا

رسول هاشمى***شده صاحب عزا

چراغ محفل آل پيمبر شد خموش امشب***بنالد فاطمه ازغم كه مادر شد خموش امشب

حريم وحى حق***شده ماتم سرا

رسول هاشمى***شده صاحب عزا

خديجه رفت و شد صديقه اطهر يتيم امشب***نبى سر در گريبان آل پيغمبر يتيم امشب

حريم وحى حق***شده ماتم سرا

رسول هاشمى***شده صاحب عزا

كنار تربتش چشم رسالت گريه كرد امشب***زداغ رحلت بانوى عصمت گريه كرد امشب

حريم وحى حق***شده ماتم سرا

رسول هاشمى***شده صاحب عزا

به عام الحزن محنت تازه شدداغ نبى امشب***خزانى شد گل نيلوفر باغ نبى امشب

حريم وحى حق***شده ماتم سرا

رسول هاشمى***شده صاحب عزا

 

 

وداع مادر

حسينى ـ سيّد محسن

آتش زده بجانم، اسم خديجه(عليها السلام) امشب***آماده كفن شد، جسم خديجه(عليها السلام) امشب

اى واى از ايـن مصيـبت

بوى خدائى آيد، از بستر خديجه(عليها السلام)***شد بسته كم كم امشب، چشم تر خديجه(عليها السلام)

اى واى از ايـن مصيـبت

پيغمبر خدا را جز غصه كس نمانده***در سينه ى خديجه(عليها السلام) ديگر نفس نمانده

اى واى از ايـن مصيـبت

از پا فتاده است و دست از جهان بشويد***راز مگوى خود را با دخترش بگويد

اى واى از ايـن مصيـبت

گرچه دلش پر از خون، چون لاله هاى صحراست***تا لحظه هاى آخر، چشمش به سوى زهراست

اى واى از ايـن مصيـبت

اى دخترم بيا و بنشين تو در كنارم***اى روى تو بهارم، من جز تو كس ندارم

اى واى از ايـن مصيـبت

در سينه تو اى كاش، اندوه و غم نباشد***مانند عمر گلها، عمر تو كم نباشد

اى واى از ايـن مصيـبت

تو ماه شام تار و تو آفتاب روزى***من مى كنم دعايت، در پشت در نسوزى

اى واى از ايـن مصيـبت

 

 

درد غربت

راضى اصفهانى ـ محمّد حسن زاده

رفتى و داغت مانده بر دلم خديجه***تاريك از اين غم گشته محفلم خديجه

دردم ندارد مرهمى***احمد ندارد همدمى

اى همسر من***اى ياور من

اى اولين مؤمن به آئينم خديجه***كردى فدا جان در ره دينم خديجه

اى غمگسار مسلمين***با رفتنت گشتم حزين

اى همسر من***اى ياور من

خون چشم زهرادخترت در اين عزا شد***در كودكى با درد غربت آشنا شد

باقلب پرخون دخترت***در بر كشيده پيكرت

اى همسر من***اى ياور من

ترسم كه از داغ تو زهرا جان سپارد***او طاقت هجران رويت را ندارد

تا ديدگانت بسته شد***از غصه دل شكسته شد

اى همسر من***اى ياور من

حيدر شده نوحه سراى ماتم تو***زانوى غم در بر كشيده از غم تو

محزون ز هجرانت على***گرديده گريانت على

اى همسر من***اى ياور من

Review Count : 0 Review

0/700
Change the CAPTCHA code