( 4.2 33 )

ریاحین: کسانی می‌گویند: لازم نیست بدانیم که ازدواج زهرا علیهاالسلام یک امر غیبی بود و این ازدواج را فرشتگان الهی در آسمان جشن گرفتند. اینان در برخورد با این حدیث نیز احتیاط می‌کنند که می‌گوید: عناصر غیبی و خصوصیات غیر عادی در شخصیت زهرا علیهاالسلام وجود داشت. به تعبیر اینان، چه سود یا زیانی دارد که بدانیم یا ندانیم. زهرا علیهاالسلام نور است یا نه؟

می‌گوید: ما در اینجا هیچ خصوصیتی نمی‌بینیم مگر شرایطی که عهده‌دار رشد و نمو روحی و عقلی و التزام زهرا علیهاالسلام بود؛ آن هم در سطحی که عناصر غیبی متمایزی وجود داشت که او را از سطح زنان عادی خارج می‌کرد، زیرا هیچ‌یک از معیارهای اثبات قطعی را ندارد.

می‌گوییم:

در خصوص ضرورت فرهنگ غیب، چند نکته را بیان می‌کنیم:

1 ـ برانگیختن امور به این شیوه که بیم آن می‌رود که موجب درگیری داخلی شود، از آن جهت که هدف آن تشکیک در ضرورت فرهنگ دینی غیبی است، مردود و نامعقول است، زیرا این مسأله از بدیهیات دین و عقیده است. بی‌تردید دور ساختن بخش بسیار مهمی از قضایای دین و ایمان، به شیوه‌ی به تأخیر انداختن یا سبک شمردن یا کاستن از اهمیّت آن، نابودی یکی از ارکان مهم دین است. این کار، در حقیقت برهم زدن اندیشه بلند اسلامی است و علامتهای سؤال زیادی در مقابل بسیاری از معارف دینی دیگر را بوجود می‌آورد. این امر به تضعیف ایمان مردم، و شناخت آنان از خدا، پیامبران و برگزیدگان، و سست شدن عقیده آنان به حقایق اسلام و ایمان منجر شده پرسشهای فراوانی را درباره‌ی مسائلی برخواهد انگیخت که شایسته آن است که درباره‌ی آنها مجادلات نادرست و غیر علمی صورت نگیرد. زیرا هیچ نتیجه‌ای ندارد مگر برهم زدن اوضاع عمومی و کشاندن اهتمام مردم به گرایشهای دور از واقعیت و اندیشه مفید در مسائل سرنوشت‌ساز که کیان و آینده‌شان را تهدید می‌کند و آنان را از برنامه‌ریزی و تلاش برای رویارویی با خطرهای بزرگی که در جبهه درگیری و مبارزه با قدرتهای استکبار و کینه‌توز در کمینشان است، دور می‌کند.

2 ـ بدون تردید متونی که عنایت الهی و بلکه کرامات و معجزات1 و شایستگیهایی را برای زهرا علیهاالسلام ثابت می‌کند، آنقدر فراوان است که انکار آن به دو لحاظ علمی و وجدانی بدون توجیه است. اگر این حجم روایات نتواند ویژگی، کرامت و عنایت غیبی زهرا علیهاالسلام را اثبات کند، دیگر جایی برای هیچ‌یک از حقایق اسلامی نخواهد بود.

پیش از وی، معتزله با این دلیل کرامات اولیا را انکار کرده‌اند که ممکن است با معجزات پیامبران اشتباه شود و پیامبر از غیر پیامبر شناخته نشود.2

آنان توجه نکرده‌اند که ظهور کرامت فقط و فقط از اولیایی است که چنان ملتزم به ایمان هستند که با وجود آن ادعای پیامبری از سوی آنان ممتنع است و الّا چنین کسی نه ولی خداست و نه مستحق کرامت خدا، و نه خداوند روزی این کرامت را برایش ظاهر خواهد کرد.

3 ـ خداوند سبحان می‌فرماید: (ألم، ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون).3

بدون تردید امور غیبی تأثیر شگرفی بر ایمان انسان مسلمان دارد. غیب یکی از امور اساسی در موضوع ایمان است که خداوند متعال آن را از بندگانش می‌خواهد. بی‌شک صرف احساس مبهم و غامض به وجود مسائلی مبهم و پیچیده در برخی از بخشهای زندگی، و احساس ناتوانی در رسیدن به این مسائل غامض و در نهایت احساس ترس و وحشت از آن، در ایمان به غیب کافی نیست. همچنان که در تحقق ایمان، به تنهایی، و با تمام حالات و مفردات، غیبی یا غیر آن، صرف رسیدن به پذیرشهای فکر خشک و معادلات ریاضی که در عقل و شعور انسان استقرار می‌یابد تا بر اساس آن نقشه سلوک و رفتار، یا طرح زندگی بریده از غیب و یا ناهماهنگ و مخالف با آن را ترسیم کند، کافی نیست. آری نه این کافی نیست و نه آن. چه ایمان، یک کار اختیاری است که همواره تجدید می‌شود و مدام استمرار دارد. چه خداوند فرمود: یؤمنون و نه آمنوا تا با فعل مضارع تجدّد و استمرار را افاده کند. یعنی آنان، ایمان را انتخاب می‌کنند و آن را با استمرار بوجود می‌آورند و عینیت می‌بخشند.

روشن است که ترس از مجهول و احساس مبهم از امور پنهان از حواس انسان، ایمان نیست بلکه با ایمان درست منافات دارد. ایمان پیوند قلب با یک چیز و در بر گرفتن آن و خشنودی قلب بدان است: (الا بذکر الله تطمئن القلوب؛ یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة).

حال که اینگونه است و از آنجا که نمی‌توان فضای تهی را در بر گرفت و بدان آرامش پیدا کرد و از آن خشنود شد، پس می‌بایست دلالت نزدیکی بر این امر غامض، و عینیت بخشیدن و تجسم آن در شعور انسان موجود باشد تا آن را از حالت غیبی به واقعیت ایمانی و احساسی بدرآورد و به صورت شهود ایمانی درآید. اگر چه در واقعیت و هستی خود نه با حس مادی تلاقی پیدا می‌کند و نه بر او آشکار می‌شود بلکه جدا و پنهان از او باقی می‌ماند.

از اینجا ضرورت ارتباط این غیب با عینیت واقعی آشکار می‌شود تا بدین ترتیب تأثیر بیشتری در آگاهی و شعور، و رسوخ افزون‌تری در ایمان پیدا کند و واژه‌های بیانگر غیب و الفاظی که بدان اشاره دارد، آن را از یک حالت غامض و مبهم صرف بیرون آورد تا آنچنان متمرکز و محدود شود که تجسم حقیقی معنای غیب باشد که انسان را برای پیوند دادن قلبش با آن آماده می‌سازد و به این ترتیب مسلمان مطابق اراده‌ی خداوند و براساس نقشه‌ی الهی برای تحقق این مطلب، به غیب ایمان داشته باشد. اینک می‌توانیم سخن علی علیه‌السلام را با همه‌ی ژرفای آن بفهمیم که فرمود: «لو کشف لی الغطاء ما ازددت یقیناً».4

هنگامی که از علی علیه‌السلام پرسیدند چگونه خدایی را که ندیده می‌پرستد، پاسخ داد: «خدایی را که ندیده‌ام نمی‌پرستم، خدا را چشمان سر به مشاهده نمی‌بیند بلکه دلها او را با حقایق ایمان دیده است».5

به همین سبب، دلها به یاد خداوند آرام می‌گیرد: (الا بذکر الله تطمئن القلوب).

قلب به حقیقت ذات پروردگار دست نمی‌یابد بلکه به آثار و افعال او نایل می‌شود و با یاد او آرام می‌گیرد. خداوند می‌فرماید:

(و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها).6 (اقرأ بسم ربک الذی خلق).7 (بسم الله الرحمن الرحیم).
از آنچه گذشت روشن می‌شود که اسلام که ایمان به غیب را واجب کرده، غیب مبهم، تهی و غامض را اراده نفرموده است بلکه غیب هدفدار و آگاهانه که از طریق ابزارهایی که خداوند بواسطه‌ی آن عنصر غیب را به شعور ما منتقل می‌کند تا در آن استقرار یابد و شعور یابد و شعور و آگاهی ما با آن قرین شود و بدان تکیه و استناد نماید، در صفحه‌ی قلب و جان نقش بندد و هر چه بیشتر روشنی بخشد، ریشه دواند و رسوخ یابد.

بنابراین فرهنگ غیب می‌تواند ایمان به غیب را از حالت ترس از ناشناخته دور سازد تا غیب، شهودی قلبی حقیقی باشد و قلب با آن پیوند خود و ایمان بدان استوار شود، و عواطف و احساسات در برابرش تسلیم، و بر پایه‌ی آن حرکت کند تا زندگی وجدان، و بیداری ضمیر، و موضع، حرکت، رفتار، سجیه و اقدامی با رغبت، صریح و خالصانه باشد. در عین حال حواس نمی‌تواند این غیب را درک نماید و از احساس آن ناتوان می‌ماند. چه غیب به چیزی بالاتر و برتر از حس مربوط است همان غیب را از حواس بی‌نیاز می‌کند و به ابزارهای آن دست می‌یازد و در سایه‌سار آن حرکت می‌کند.

با نگاهی اجمالی به وسایل و دلایلی که این غیب را در قلب انسان مجسم می‌کند و آن را به عنصری ایمانی مؤثر و کارآمد تبدیل می‌سازد، درمی‌یابیم که اسلام در برخورد تربیتی خود با این جنبه‌ی حساس می‌خواهد که غیب بر پایه‌ی اندیشه و آگاهی حرکت کند تا در قلب جا گیرد و قلب، آن را با عطوفت و مهربانی در بر گیرد و با آن آرامش و خشنودی یابد و از آنجا در سایه‌ی روح و در برخوردی احساسی و عاطفی، گرم و جوشان به حرکت درآید.

آنگاه سراسر وجود انسان را در بر می‌گیرد تا به احساسات و عواطفش شکل دهد و در نتیجه گوش و چشم، فکر و ذکر، زبان و کلماتی که ناخودآگاه بر زبان می‌آورد و رفتار و موضع و بلکه همه چیز زندگی‌اش بشود.

به همین منظور باید فکر و عاطفه درهم آمیزد تا مظلومیت زهرا علیهاالسلام و عزای حسین علیه‌السلام در عاشورا، و مظلومیت طفل شیرخواره‌اش و... جزیی از حقیقت ایمانی گردد. بدین ترتیب سخنان رسول اکرم و ائمه‌ی طاهرین علیهم‌السلام بیانگر ضرورتی فرهنگی برای تکمیل ایمان به حقایق اسلام و از جمله ایمان به غیب است.

جای هیچ شگفتی نیست که این معنای غیبی به صورت یک معجزه و کرامت الهی و واقعیت زنده و مؤثر در شعور انسان در حجرالاسود عینیت و تجسم یابد که خداوند آن را به عنوان میثاق خلایق به ودیعه نهاده و در اسراء و معراج، قرار گرفتن یونس در شکم ماهی و در سخن گفتن مورچه به گونه‌ای که سلیمان پیغمبر از گفته‌اش تبسم کرده و آوردن تخت بلقیس از یمن پیش از یک چشم بهم زدن و در سخن گفتن فاطمه علیهاالسلام در شکم مادر با او، و جشن عروسی در آسمان به مناسبت ازدواج فاطمه علیهاالسلام با علی علیه‌السلام و سخن گفتن فرشته الهی با او که علی علیه‌السلام سخنان او را در «مصحف فاطمه» نوشت و خطاب ملائکه به فاطمه علیهاالسلام چنانکه مریم دختر عمران را نیز مخاطب قرار دادند. فرشتگان به فاطمه علیهاالسلام ندا دادند: فاطمه! خداوند تو را برگزیده و پاکیزه‌ات گردانیده است... به همین جهت، محدَّثه نامیده شد.8

جای هیچ شگفتی نیست که این غیب اینگونه بر ایمان عینیت یابد که: فاطمه نور است، حوریه‌ای به شکل انسان است و از میوه بهشتی آفریده شده که در پاکی، صفا، خلوص و طهارت بر میوه دنیایی امتیاز دارد و فاطمه با بذل جهد موفق از طریق معرفت به خدای یگانه و از راه اشراف بر اسرار آفرینش و ناموس زندگی، بر صفا، و طهارت آن افزود و به تأیید و راهنمایی و لطف الهی نایل آمد.

فاطمه، همان زن معصوم است که خداوند با خشنودی او خشنود می‌شود با خشم او، خشم می‌گیرد. او سرور زنان جهان از اولین و آخرین است.

همین امور است که دلالت دارد فاطمه علیهاالسلام را ارتباطی محکم با غیب، مقام و موقعیتی والا و کرامتی الهی است که هرگز عقل و فهم ما انسانها بدان نخواهد رسید.

بنابراین روشن شد که این غیب در الگوهای معین مثل پیامبران، برگزیدگان، اولیا و صاحبان کرامات و در آثار جاویدان و کرامات آنان و در الگوهای فراوان دیگر عینیّت می‌یابد و قلوب ما می‌تواند این الگوها و سمبلها و همراه آن غیب به ودیعه نهاده شده در آن را در میان گیرد تا محور ایمان و پیوند قلب باشد، تا روح ما در آرامش و خشنودی زندگی کند و عواطف و احساسات ما با عطوفت و مهربانی بدان روی آورد. بنابراین هر که این را بداند، عملش او را مفید باشد و هر که نداند بیش از اندازه زیان بیند.

ضرورت ندارد که اختلاف موارد تجسم در اشخاص مثل پیامبران، اوصیاء و اولیا موجب برتری یکی بر دیگری شود. چه ممکن است طبیعت مرحله یا شرایط معین باعث این خصوصیات غیبی در هر یک از موارد شده باشد.

تفاضل و برتری افراد بر یکدیگر معیارهای خاص خود را دارد که قرآن کریم و رسول اکرم صلی الله علیه و آله بیان کرده‌اند و نیز دیگران جزیی از دین است و از اهمیت زیادی در ساخت شخصیّت ایمانی، انسانی و مکتبی با تمام خصوصیت‌هایش دارد. خصوصیاتی که وجود، تخصص و تمایز انسان را محقق می‌سازد و او را در مرتبه‌ای عالی از صفا، پاکیزگی و طهارت قرار می‌دهد. همچنان که مرتبه‌ای از ارتباط وجدانی با همه گفتار و کردار آنان را تحقق می‌بخشد.

ائمه علیهم‌السلام برخی از امور غیبی را به شماری از اصحاب مخلص خود مثل میثم تمار، زراره، محمد بن مسلم و دیگران، گفته‌اند. چقدر غیب برای کسانی که آن را می‌دانند و می‌آموزند سودمند است. چه شگفت‌انگیز و زیباست این کرامات! و چه تأثیر ژرفی در زندگانی انسان دارد! و چقدر انسان بدان نیازمند است! و چه شگفت‌انگیز است قرآن که بسیاری از موارد غیب را مورد تأکید قرار می‌دهد و بدین ترتیب اهمیت زیاد آن را در ساخت شخصیت انسانی، ایمانی و مکتبی آشکار می‌کند.

منبع: رنج های حضرت زهرا سلام الله علیها، علامه سید جعفر مرتضی عاملی، ترجمه: محمد سپهری.

 


پی نوشت:

1. کافی، ابوالصلاح حلبی، صص 102 ـ 103 که معجزات غیر پیامبران را آورده است. حلبی بیان کرده که معجزات به مبارزه‌طلبی پیامبران محدود نمی‌شود، چنان که برخی می‌خواهند چنین ادعا کنند. او در این باره داستان آصف بن برخیا و آوردن تخت بلقیس پیش از یک چشم برهم زدن، معجزات مریم شاگردان عیسی و غیره را مثال زده است.
2. شرح عقاید نسفی، ص 177.
3. بقره، 1 ـ 3.
4. بحارالانوار، ج 40، ص 153؛ ج 46، ص 135.
5. بحارالانوار، ج 4، صص 27، 32، 44، 52، 304؛ ج 10، ص 118؛ ج 36، ص 406.
6. اعراف، 180.
7. علق، 1.
8. کشف‌الغمه: ج 2، ص 94؛ دلائل الامامه، ص 56؛ علل‌الشرایع: ج 1، صص 182، 183؛ روضةالمتقین، ج 5، ص 345.

 

Review Count : 0 Review

0/700
Change the CAPTCHA code