( 0. 0 )

گستره فقه

فقه، چنان‌که در بعضی از کتب تعریف فرموده‌اند، علم به احکام شرعیۀ فرعیه از ادلّۀ تفصیلیه است. ولی این تعریف تمام نیست؛ چه این‌که در قرآن و در سنت قطعیه، فقه محدود به این حد نیست. 

این بحث مهمی است که اگر خوب تحقیق بشود، هم در مباحث ولایت و هم در مباحث اجتهاد و تقلید، خیلی مؤثر است. به آیۀ «نفر»،({^(وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَولَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ)؛ و شایسته نیست مؤمنان همگی [برای جهاد] کوچ کنند. پس چرا از هر فرقه‌ای از آنان، دسته‌ای کوچ نمی‌کنند تا [دسته‌ای بمانند و] در دین آگاهی پیدا کنند و قوم خود را - وقتی که به سوی آنان بازگشتند،- بیم دهند باشد که آنان [از کیفر الهی] بترسند. التوبه:۱۲۲^}) هم بر حجیت خبر، هم بر حجیت فتوی، هم بر وجوب تعلیم جاهل و وجوب ارشاد جاهل، هم در مباحث نهی از منکر استدلال می‌شود. در پنج باب مهم، این آیه دلیل بر مسائل مختلف است. ولی باید دید در آیه چیست؟ آنچه که تحت «لولای تحضیضیه» رفته، تفقّه در دین است، نه تفقّه در طهارت تا دیات. این یک قسمت از دین است، نه تمام دین. «بعض الشیء لیس بالشیء». فقه نماز، غیر از فقه رکوع است. فقه ایقاعات، عقود، احکام و عبادات که چهار شعبه است، تمام این‌ها قسمت کوچکی است از فقه، و دائرۀ فقه خیلی وسیع است. 

فقیهی که به نظر امام جعفر صادق-علیه السلام- فقیه است، تنها این نیست که اصول را با جمیع مبانی از اول مبحث وضع تا آخر تعادل و تراجیح بداند و از اول بحث طهارت (ماء مطلق) تا آخر بحث دیات (احکام عاقله) را بداند. فقه تنها این نیست. (لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُم).({^«تا در دین تفقه کنند و آگاهی یابند و قوم خویش را انذار کنند». التوبه:۱۲۲.^}) 

انذار باید به تمام دین باشد، فقه هم باید به تمام دین باشد. و این نکته باید برای مثل شما که در طریق فقاهت هستید، روشن بشود. فقیهِ نیمه‌کاره، مشکل‌گشای دین نیست. فقیهی مشکل گشا است که فقیه در تمام دین باشد و بر طبق آیۀ کریمه، این فقاهت برای همه میسّر نمی‌شود. همان‌طوری که خدا فرموده: (فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَة).({^«چرا از هر گروهی طایفه‌ای کوچ نمی‌کنند». التوبه:۱۲۲.^}) این طایفه گل‌چینی هستند که برای تفقّه صلاحیت دارند. (لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ). 

چیستی دین 

دین چیست؟ دین چیزی است که (وَصَّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوب‏)؛({^و ابراهیم و یعقوب فرزندان خود را به همان دین وصیت کردند. البقره:۱۳۲.^}) تا جایی که گفت: خداوند برای شما دین را اصطفا کرد: (فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون‏).({^جز به آیین اسلام از دنیا نروید. البقره:۱۳۲.^}) 

دین چیست؟ (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام).({^دین در نزد خدا اسلام است. آل عمران:۱۹^}) اگر در اسلام تفقه شد، فقیهی خواهد شد که مطلوبِ آیۀ کریمه است، و این فقیه اکسیر اعظم است. 

مسألۀ فقهی حبّ ریاست 

ما در احکام فقهیه‌ای که داریم، روایات را دیده‌اید و غالب شما هم در آستانۀ ثمر هستید، یا به نتیجه رسیده‌اید. 

«مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الْعِشَاءَ إِلَى أَنْ تَشْتَبِكَ النُّجُومُ»({^قَالَ-علیه السلام-:«مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الْعِشَاءَ إِلَى أَنْ تَشْتَبِكَ النُّجُومُ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الْغَدَاةَ إِلَى أَنْ تَنْقَضِيَ النُّجُومُ»؛ ملعون است ملعون است، کسی‌که نماز عشا را چندان تأخیر اندازد تا ستارگان آسمان همچون تیر بگذرند. ملعون است، ملعون است، کسی‌که نماز صبح را چندان تأخیر بیاندازد که ستارگان آسمان ناپدید شوند. الغيبة، الشيخ الطوسی، ص۲۷۱؛ وسائل الشیعه، ج۴، ص۲۰۱؛ بحار الأنوار، ج۵۲، ص۱۵ و ج۸۰، ص۶۰.^}). این جمله، با این جمله که می‌گوید: «مَلْعُونٌ مَنْ تَرَأَّسَ‏»({^قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ-علیه السلام-«مَلْعُونٌ مَنْ تَرَأَّس مَلْعُونٌ مَنْ هَمَّ بِهَا مَلْعُونٌ كُلُّ مَنْ حَدَّثَ بِهَا نَفْسَهُ»؛ ملعون است کسی‌که ریاست را به خود بندد، ملعون است کسی‌که به آن همت گمارد، ملعون است کسی‌که به فکر آن باشد. الکافی، الشيخ الکلينی، ج۲، ص۲۹۸؛ بحار الأنوار، العلامة المجلسی، ج۷۰، ص۱۵۱.^}) چه فرق دارد؟ آن حکم فقهی است، این حکم فقهی نیست!؟ پس همان‌طوری که از «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الْعِشَاءَ» بحث می‌شود که آیا حرمت است، یا کراهت است؟ موضوع چیست؟ محمول چیست؟ از «مَلْعُونٌ مَنْ تَرَأَّسَ» هم باید بحث بشود که آیا حبّ ریاست چیست؟ لعنت در اینجا لعنت تنزیهیه است، یا لعنت تحریمیه؟ پس این مسأله از فقه است. 

تولّی و تبرّی در فقه 

ما باید تولّی و تبرّی داشته باشیم. بر ما واجب است که هر کس ولیّ خدا را به غضب آورده است، از او بریء باشیم. این فقه هست یا فقه نیست؟ تولّی و تبرّی بر ما واجب است، یا مستحب است؟ اگر واجب است، درجۀ وجوب چیست؟ 
بعد موضوع چیست؟ تولّی چیست؟ تبرّی چیست؟ این دو تا با هم چه نسبتی دارد؟ ممکن است یکی کمتر از دیگری شود یا نمی‌شود؟ به هر نقطه که تولّی است، مطابق آن نقطه برهاناً، عقلاً، کتاباً و سنّةً باید تبرّی باشد. 

در این مسائل باید فقیه بشویم؛ چون اگر دین است، باید در آن تفقه کرد. (لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ).({^التوبه:۱۲۲.^}) بعد هم مأمورید یک به یک همان را انذار کنید. 

احقاق حقّ فاطمۀ زهرا سلام الله علیها 

عمده ترسی که هست این است که فردا محکمه تشکیل بشود. در این صورت از یکی از دو شق خالی نیست: یا برای من و شما محکمه در دنیا تشکیل می‌شود، یا در عُقبی. 

قاضی محکمۀ دنیا، حجة بن الحسن العسکری -علیه السلام- است. در این محکمه ما را بازجویی خواهند کرد. این در صورتی است که بمانیم و او را درک کنیم، و اگر نرسیم، محکمۀ دوم عقبی است. در آنجا قاضی خداست. در آن محکمه ترس این است که آیا در حدّ فقه «صحیح بخاری»، نه بیشتر، حقّ فاطمۀ زهرا-سلام الله علیها- را احقاق کردیم یا نکردیم؟ 

من هر چه فکر می‌کنم از عهدۀ جواب عاجزم. این مسأله بیش از آن که در فکر من و شما بگنجد، مشکل است. از نظر یک عالم شیعی ما به حقّ حضرت فاطمۀ زهرا-علیه السلام- خدمت نکردیم. این قطعی است و شکی در آن نیست. یعنی ما به اندازۀ اقتضای تشیّع، آن هم برای یک عالم شیعه، حقّ صدیقۀ کبری-سلام الله علیها- را قطعاً و جزماً احقاق نکردیم. 

با اینکه وقت نیست، به قدر ضرورت می‌گویم. استمداد هم نمی‌کنم، جز از سنّت قطعیۀ اهل سنت؛ آن هم سنّت مقبولۀ نزد متعصّب‌ترین متعصّبین و منقّدترین منقدین، منتهی با فقاهتی که با تسنّن ضمیمه شود، نه سفاهت. 

بضعۀ پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم

بخاری({^حَدَّثَنَا أَبُو الْوَلِيدِ حَدَّثَنَا ابْنُ عُيَيْنَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ دِينَارٍ عَنْ ابْنِ أَبِي مُلَيْكَةَ عَنْ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِي. صحيح البخاری، ج۴، فضائل الصحابة، باب مناقب قرابة رسول اللّٰه، ص۲۱۰ ، ح۳۵۱۰ و باب مناقب فاطمة، ص ۲۱۹، ح۳۵۵۶.^}) از ابوالولید، از ابن عیینة، از عمرو بن دینار، از ابن ابی ملیکة، از مسور بن مخرمة، این کلمات را نقل می‌کند: 

«أَنَّ رَسُولَ اللّٰهِ - صلی الله علیه وآله وسلم- قَالَ: فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِي» ({^همچنین در منابع دیگر از اهل تسنن: المصنف، ابن أبی شيبة الکوفی، ج۷، ص۵۲۶؛ الآحاد و المثانی، الضحاک، ج۵، ص۳۶۱؛ السنن الكبری، النسائی، ج۵، ص۹۷؛ خصائص أمير المؤمنين-علیه السلام-، النسائی، ص۱۲۱؛ فضائل الصحابة، النسائی، ص۷۸؛ المعجم الكبير، الطبرانی، ج۲۲، ص۴۰۴؛ عمدة القاری، العينی، ج۱۶، ص۲۲۳؛ الجامع الصغير، جلال الدين السيوطی، ج۲، ص۲۰۸؛ كنز العمال، المتقی الهندی، ج۱۲، ص۱۰۸. 

و به همین مضمون: فضائل الصحابة، احمد بن حنبل، ج۲، ص۹۴۷(با این عبارت: إنما فاطمة بضعة مني يؤذيني، ما آذاها و ينصبني ما أنصبها)؛ نظم درر السمطين، الزرندی الحنفی، ص۱۷۶، (با این عبارت: فاطمة بضعة مني فمن أغضبها فقد أغضبني)؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج۳، ص۱۵۶ (با این عبارت: فاطمة بضعة مني يؤذيني ما أذاها ويغضبني ما أغضبها).^}) 

[پیامبر اکرم-صلی الله علیه وآله وسلم- فرمودند: فاطمه-سلام الله علیها- پارۀ تن من است. هرکس او را به خشم آورد، مرا به خشم در آورده است] 

این روایت را در دو مرحله مورد نظر قرار می‌دهیم؛ چون بناست با سنّی فقیه حرف بزنیم، نه با سنّی سفیه. باید ببینیم فقاهت تسنّن چه اقتضا می‌کند. 

این روایت دو جنبه دارد: یک جنبۀ دلیلی دارد و یک جنبۀ مدلولی. 

اما از جنبۀ دلیلی؛ روایت در درجۀ صحت اعلائی است که قابل هیچ مناقشه‌ای نیست. انقد المنقدین در علمای عامه که نظیری برای او نیست، ذهبی است. 

ذهبی({^صح عن المسور أن رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه [و آله] و سلم قال: إنما فاطمة بضعة مني يريبني ما رابها ويؤذيني ما آذاها. تاريخ الإسلام، الذهبی، ج۳، ص۴۴. 

ذهبی در نقل روایتی، به این مضمون می‌نویسد: عبد اللّٰه بن محمد بن سالم القزاز المفلوج. ما علمت به بأسا. قد حدث عنه أبو داود والحفاظ إلا أنه أتى بما لا يعرف. الطبرانی، حدثنا بشر بن موسى، ومطين، قالا: حدثنا القزاز، حدثنا حسين ابن زيد بن علي، وعلي بن عمر بن علي، عن جعفر بن محمد، عن أبيه، عن جده، عن الحسين بن علي، عن أبيه، قال: قال رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه [آله] و سلم لفاطمة إن اللّٰه يغضب لغضبك، ويرضى لرضاك. رواه أبو صالح المؤدب في مناقب فاطمة عن ابن فاذشاة عنه. ميزان الاعتدال، الذهبی، ج۲، ص۴۹۱.^}) 

می‌گوید: این روایت: «أنّ رَسُول اللّٰه صَلَّى اللّٰهُ عَلَيهِ [وَ آلِه] وَ سَلَّم قَالَ: إنِّمَا فَاطِمَة بَضْعَةٌ مِنّي يُرِيبُنِي مَا رَابَهَا وَ يُؤذِيْنِي مَا آذاهَا»({^و در منابع دیگر از اهل تسنن: فضائل الصحابة، احمد بن حنبل، ج۲، ص۹۴۷(عبارته: ابنتی منی یریبنی...)؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۲۸؛ صحیح البخاری، البخاری، ج۶، ص۱۵۸؛ صحیح مسلم، مسلم النیشابوری، ج۷، ص۱۴۱؛ سنن ابن ماجه، محمد بن یزید القزوینی، ج۱، ص۶۴۴؛ سنن الترمذی، الترمذی، ج۵، ص۳۵۹ (قال الترمذی: هذا حدیث حسن صحیح)؛ مقتل الحسین، الخوارزمی، ج۱، ۹۲؛ (عبارته: فانها ابنتی بضعة منی ...)، (قال الخوارزمی: سمعت-هذا الحديث-على الإمام الأجل ركن الإسلام أبي الفضل الكرماني في «أمالي» فخر القضاة الأرسابندي-برواية-المسور بن مخرمة أيضا، و قال: هذا حديث متّفق على صحته)؛الآحاد و المثانی، الضحاک، ج۵، ص۳۶۱؛انساب الاشراف، البلاذری، ج۱، ص۴۰۳؛ فضائل الصحابة، النسائی، ص۷۸؛ صحیح ابن حبان، ابن حبان، ج۱۵، ص۴۰۶؛ المعجم الکبیر، الطبرانی، ج۲۲، ص۴۰۴؛ السنن الکبری، البیهقی، ج۷، ص۳۰۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۵۸، ص۱۵۹؛ ذخائر العقبی، احمد بن عبداللّٰه الطبری، ص۳۷؛ التذکرة الحفاظ، الذهبی، ج۲، ص۷۳۵؛ و..^}) صحیح است. 
روایتی که ذهبی بگوید صحیح است، روایتِ صحیحی که بخاری-که از امام جعفر صادق-علیه السلام- روایت نقل نمی‌کند- به صحتش اعتراف کند، آیا از نظر سند و صحّت مطلب چه حجّتی بر اهل عالم است؟ 

علاوه بر آن، روایت در حدّ تواتر اجمالی است، و صدورش از رسول خدا-صلی الله علیه وآله وسلم- بدون هیچ تأمل و تردید مقطوع است. قدرت دلیل این قدر است! 

اما قدرت مدلول؛ مدلول این روایت یعنی چه؟ آن روایت که فرمود: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِي»، مقدمه برای روایت دوم است. 

رضا و غضب پروردگار به رضا و غضب فاطمه سلام الله علیها

روایت دوم این است: «قَالَ رَسُولُ اللّٰهِ لِفَاطِمَةَ إنَّ اللّٰهَ [الرَّبَّ] يَغْضَبُ لِغَضَبِکِ وَ يَرْضَى لِرِضَاکِ».({^رسول خدا-صلی الله علیه وآله وسلم- به فاطمه-سلام الله علیها- فرمودند: «به راستی خداوند [پروردگار] به غضب تو غضب می‌کند و به خشنودیت خشنود می‌شود». الآحاد والمثانی، الضحاک، ج۵، ص۳۶۳؛ الكامل، عبد اللّٰه بن عدی، ج۲، ص۳۵۱؛ المعجم الكبير، الطبرانی، ج۱، ص۱۰۸ و ج۲۲، ص۴۰۱؛ المستدرك، الحاكم النيسابوری، ج۳، ص۱۵۴ (قال: هذا حديث صحيح الاسناد و لم يخرجاه)؛ أسد الغابة، ابن الأثير، ج۵، ص۵۲۲؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج۳، ص۱۵۶ (ابن عساکر، به این عبارت نقل کرده: يا فاطمة إن اللّٰه تبارك وتعالى ليغضب و قال الحيري يغضب لغضبك ويرضى لرضاك)؛ میزان الاعتدال، الذهبی، ج۱، ص۵۳۵ و ج۲، ص۴۹۲؛ مجمع الزوائد، الهيثمی، ج۹، ص۲۰۳ (قال: رواه الطبرانی و اسناده حسن)؛ نظم درر السمطين، الزرندی الحنفی، ص ۱۷۸ (زرندی حنفی، به این عبارت نقل کرده: قال لفاطمة: إنّ اللّٰه يَغْضَبُ لِغَضَبِك)؛ الإصابة، ابن حجر، ج۸، ص۲۶۶؛ إمتاع الأسماع، المقريزی، ج۴، ص۱۹۶؛ كنز العمال، المتقي الهندی، ج۱۳، ص۶۷۴؛ سبل الهدى و الرشاد، الصالحی الشامی، ج۱۱، ص۴۴؛ ينابيع المودة، القندوزی، ج۲، ص۵۷ و ص۱۳۲ و ۴۶۴؛ ذيل تاريخ بغداد، ابن النجار البغدادی، ج۲، ص۱۴۰. 

منابع شیعه: كشف اليقين، العلامة الحلی، ص۳۵۱؛ منهاج الكرامة، العلامة الحلی، ص۷۲؛ نهج الحق و كشف الصدق، العلامة الحلی، ص۲۷۰. 

نکته: در چاپ‌های موجود، کتاب میزان الاعتدال، الذهبی، ج۱، ص۵۳۱ و ج۲، ص۴۹۲، عبارت «إنَ اللّٰه یَغضَبُ لِغَضَبِک وَ یَرضَی لِرِضَاک» آمده است. ولی در چاپ‌ مطبعة السعادة مصر که در سال ۱۳۲۵ هجری قمری به طبع رسیده است، به این عبارت آمده است: «إنّ الرَّب یَغضَبُ لِغَضَبِک وَ یَرضَی لِرِضَاک».^}) 

رضا و غضب چیست؟ از کجا پیدا می‌شود؟ به کجا می‌رسد؟ از چه مایه می‌گیرد؟ از زندگی نباتی دو قوه پیدا می‌شود: یکی قوۀ جذب ملائمات، و دیگری قوۀ دفع منافرات. قوام این موجود زنده به این است. این دو قوه در زندگی حیوانی که رسید، از صورت جذب و دفع در می‌آید و به صورت رضا و غضب می‌شود. 

این رضا و غضب در محدودۀ حیوانی مستمدِّ از طبع است، استمداد از طبع است و بس. به ملاک این‌که رضا و غضب مستمدّ از طبع است، می‌شود حیوان. تا می‌رسد به زندگی انسانی، زندگی انسانی، زندگی ما نیست. تعارف هم این‌جا نیست. محفل ما مجلس تعارف نیست. 

زندگی انسانی آن‌جاست که بشر به جایی برسد که انسان بشود. کی انسان می‌شود؟ «دِعَامَةُ الْإِنْسَانِ الْعَقْل‏»({^قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ-علیه السلام-: «دِعَامَةُ الْإِنْسَانِ الْعَقْل»؛ پایۀ شخصیت انسان، عقل است. الكافی، الكلينی، ج۱، ص۲۵.^}) آن وقتی‌که مبدأ رضا و غضب بالتمام عقل بشود. چه کسی به این مقام رسیده است؟ هر کس عاقل باشد و در اولین درجۀ عقل، به این اندازه می‌رسد که بفهمد که آدم نشده، و این خیلی مهم است. ما هنوز ندیده‌ایم محک انسانیت چیست. اگر رضای ما از ناحیۀ توسعۀ مقام، توسعه پیدا کند، هنوز به مقام انسانیت نرسیده‌ایم، هرچند از شکم و لذائذ جنسی گذشتیم. مهم این است که اگر یک جایی دیدیم آن شخصی که دل به ما بسته بود، در جایی از ما برگشت، آیا منقبض می‌شویم یا نمی‌شویم؟ اگر منقبض شویم، هنوز آدم نشده‌ایم. اگر یک موجود دیگری را همچون خودمان دیدیم که دو قدم از ما بلندتر بود و ناراحت شدیم و چهرۀ ما سرخ شد، هنوز به مقام انسانیت نرسیده‌ایم. رسیدن به آدمیت آنجاست که فقط رضا و غضب از عقل سرچشمه بگیرد. 

در عمر اگر یک‌بار رضای تو از عقل سرچشمه بگیرد، همان یک‌بار آدمی. بار دوم باز اگر از شکم یا دامن یا مقام سرچشمه گرفت، یکی از حیواناتی هستیم که شاخصشان هم یکی از آن صفات خاصه است. عاقل شدن چنین شد. اگر مطلقاً به این حد رسید، نه یک‌بار و دو بار، به قول مطلق، رضا و غضب از عقل مایه گرفت، این می‌شود انسانی عقلانی. «یرضی لرضی العقل، یغضب لغضب العقل». 

فانی شدن اراده، در ارادۀ خدا 

فوق این مرتبه، مقامی است که اراده در ارادۀ خدا فانی می‌شود. وقتی در ارادۀ خدا فانی شد، می‌شود «یرضی لرضی الرّب، یغضب لغضب الرّب». آن درجۀ قبلی را اگر در کرۀ زمین نشان داری، مردانگی کن به ما معرفی‌اش کن، برویم دستش را ببوسیم، بلکه خاک پایش را ببوسیم؛ کسی را که بدانی به جایی رسیده باشد که «یرضی للعقل و یغضب للعقل». او که چنین است، آن کس که «یرضی للرّب، و یغضب للرّب»، چه خواهد بود! آن هم در تمام شؤون وجودش، یعنی اگر پسرش را بکشند، «یغضب للرّب»، اگر پسرش را زنده کنند، «یرضی للرّب». تصوّر مطلب طاقت فرساست، تا چه رسد به تحقّقش. 

مقام عصمت خاتمیّت 

این مقام، مقام عصمت خاتمیت است. عصمتِ آن موجودِ کاملی که در عالم وجود، نظیرش نیست. یعنی کسی‌که حبّ و بغضش، در حبّ و بغض خدا محو شده و دوست ندارد مگر آنچه را خدا دوست دارد و مبغوض ندارد، جز آنچه را خدا مبغوض دارد. این چنین بشری می‌شود (إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏ * وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏).({^و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید. آنچه می‌گوید، چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست. النجم:۳ و ۴.^}) از این مرحله به عصمت خاتمی-صلی الله علیه وآله وسلم- تعبیر می‌شود، که غیر از عصمت ابراهیمی و عصمت یونسی است. 

عصمت یونسی عصمت است، اما عصمتی است که (وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً)({^و ذوالنون (یونس) را به یاد آور در آن هنگام که خشمگین از میان قوم خود رفت. الانبیاء:۸۷.^}) دارد. عصمت یونسی با این که عصمت است، اما آن نکته هم در زندگانی او هست که عاقبت باید بگوید: (أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمين‏)({^جز تو معبودی نیست. تو منزهی! من از ستمکاران بودم. الانبیاء:۸۷.^})؛ هنوز به آن مرتبه نرسیده است. 

یوسف-علیه السلام- دارای عصمت است. (لَوْلا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّه‏)، ({^اگر برهان پروردگارش را نمی‌دید. یوسف:۲۴.^}) آن برهان ربّ عصمت است، ({^قَالَ الرِّضَا-علیه السلام-: «لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ لَوْ لَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ لَهَمَّ بِهَا كَمَا هَمَّتْ بِهِ لَكِنَّهُ كَانَ مَعْصُوماً وَ الْمَعْصُومُ‏ لَا يَهُمُ‏ بِذَنْبٍ وَ لَا يَأْتِيهِ وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ الصَّادِقِ أَنَّهُ قَالَ هَمَّتْ بِأَنْ تَفْعَلَ وَ هَمَّ بِأَنْ لَا يَفْعَلَ»؛ عیون اخبار الرضا-علیه السلام-، الشیخ الصدوق، ج۱، ص۱۷۹؛ الاحتجاج، الشیخ الطبرسی، ج۲، ص۲۲۱؛ تفسیر الصافی، الفیض الکاشانی، ج۳، ص۱۳؛ بحار الانوار، العلامة المجلسی، ج۱۱، ۸۲.^}) امّا در این حدّ است که باز هم می‌گوید: (اذْكُرْني‏ عِنْدَ رَبِّك‏) ({^(وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ)؛ و به یکی از آن دو نفر که دانست آزاد می‌شود، گفت: مرا نزد صاحب خود (سلطان مصر) یاد کن. ولی شیطان یاد کردنِ از یوسف را نزد صاحبش از یاد او برد؛ در نتیجه چند سالی در زندان ماند. یوسف:۴۲. ^})، تا بعد بگویند: سال‌ها در سجن درنگ کن! ({^ذیل آیۀ شریفه (اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ) از امام صادق-علیه السلام- روایت شده: «إِنَّ يُوسُفَ أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ لَهُ: يَا يُوسُفُ إِنَّ رَبَّ الْعَالَمِينَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ مَنْ جَعَلَكَ فِي أَحْسَنِ خَلْقِهِ قَالَ فَصَاحَ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ أَنْتَ يَا رَبِّ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: وَ يَقُولُ لَكَ مَنْ حَبَّبَكَ إِلَى أَبِيكَ دُونَ إِخْوَتِكَ قَالَ فَصَاحَ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى الْأَرْضِ‏ وَ قَالَ أَنْتَ يَا رَبِّ، قَالَ وَ يَقُولُ لَكَ: مَنْ أَخْرَجَكَ مِنَ الْجُبِّ بَعْدَ أَنْ طُرِحْتَ فِيهَا وَ أَيْقَنْتَ بِالْهَلَكَةِ قَالَ فَصَاحَ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ أَنْتَ يَا رَبِّ قَالَ: فَإِنَّ رَبَّكَ قَدْ جَعَلَ لَكَ جل عُقُوبَةً فِي اسْتِغَاثَتِكَ بِغَيْرِهِ فَلَبِثْتَ‏ (فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ)‏». تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج۱، ص۳۴۴؛ تفسیر العیاشی، محمد بن مسعود العیاشی، ج۲، ص۱۷۸؛ بحار الانوار، العلامة المجلسی، ج۱۲، ص۲۳۰. 

و همچنین: روي عن النبي-صلی الله علیه وآله وسلم- أنه قال : «عجِبْت مِنْ أَخِي يُوسُف كَيفَ استَغَاث بِالمَخْلوقِ دُونَ الخَالِق». تفسیر مجمع البیان، الشیخ الطبرسی، ج۵، ص۴۰۴؛ زبدة التفاسیر، الملا فتح اللّٰه کاشانی، ج۳، ص۳۷۲.^}) 

تسلیم شدن برای حبّ و بغض خدا به قول مطلق، منحصر به پیغمبر خاتم-صلی الله علیه وآله وسلم- است. وقتی به این حدّ رسید، ما می‌توانیم در این مقام بگوییم: «یرضی لرضی الرّب، یغضب لغضب الرّب». تا اینجا فهمیدیم چه گفتیم. 

رضای خدا به رضای حضرت زهرا سلام الله علیها

مقام فاطمۀ زهرا-سلام الله علیها- پشت پرده است.«إنَّ اللّهَ [الرَّب] يَغْضَبُ لِغَضَبِک وَ يَرْضى لِرِضاک»، مگر شما می‌توانید درک کنید که چه خبر است؟! 

گاهی گفته می‌شود: «یرضی لرضی الرّب، یغضب لغضب الرّب». رضا و غضب از طرف ربّ تأثیر می‌کند؛ راضی است به رضای ربّ غضب می‌کند به غضب ربّ. این شخص، صاحب مقام عصمت کبری می‌شود. 

گاهی در افق اعلی به جایی قدم می‌گذارد که گفته می‌شود: «إنَّ اللّهَ [الرَّب] يَغْضَب لِغَضَبِک وَ يَرْضى لِرِضاک»؛ ربّ راضی است به رضای فاطمه-سلام الله علیها-، و غضب می‌کند به غضب فاطمه-سلام الله علیها-. 

اینجا نکتۀ ‌کلام فاطمه شناس عالم معلوم می‌شود. فاطمه شناس کیست؟ 

فاطمه شناس، امام جعفر صادق-علیه السلام- است، «إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا».({^عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ-علیه السلام- أَنَّهُ قَالَ: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ اللَّيْلَةُ فَاطِمَةُ وَ الْقَدْرُ اللَّهُ فَمَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَكَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا»؛ از امام صادق-علیه السلام- نقل شده است که فرمودند: منظور از «اللیلة» در (إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ) فاطمه است. و منظور از «القدر» خداوند است. بنابر این هرکس به کنه حقیقت و آن‌گونه که باید، فاطمه را بشناسد، لیلة القدر را درک کرده است. و به راستی او فاطمه-سلام الله علیها- نامیده شده است، چون خلایق از معرفت او منقطع و عاجزند. تفسیر الفرات، فرات بن ابراهیم الکوفی، ص۵۸۱؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۶۵.^}) برهانی شد که ما مفطومیم از معرفت، عاجزیم از اینکه درک کنیم او کیست و چیست و در چه افقی است؟ 

گوشه‌ای از این پرده، شبِ دفن ظاهر شد. چون او شخصیتی است که هیچ‌کس نمی‌تواند او را بشناسد. فقط کسی او را شناخت که گفت: «أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّد».({^اما اندوهم همیشگی و شب‌هایم همراه با بیداری است. نهج البلاغة، خطبه:۲۰۲؛ الكافی، الشيخ الكلينی، ج۱، ص۴۵۹؛ دلائل الامامة، الطبری، ص۱۳۸؛ الأمالی، الشيخ المفيد، ص۲۸۲؛ الأمالی، الشيخ الطوسی، ص۱۰۹؛ روضة الواعظين، الفتال النيشابوری، ص۱۵۲؛ مناقب آل أبی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۳۹؛ بحار الأنوار، العلامة المجلسی، ج۴۳، ص۱۹۳ و ص۲۱۱.^}) کسی او را شناخت که هم دنیا، هم آخرت، هر دو را زیر پا گذاشت، اما غصۀ مرگ حضرت فاطمه-سلام الله علیها- او را پایمال کرد؛ چون او می‌دانست که حضرت زهرا-سلام الله علیها- که بود. 

نوری که هنگام تدفین او ظاهر شد 

تعبیرات را نگاه کنید، فقط یک مطلب را می‌‌گویم و بیش از این نمی‌توان گفت. وقتی امیرمؤمنان-علیه السلام- آمد و جنازۀ فاطمۀ زهرا-سلام الله علیها- را گذاشت و نماز میّت خواند، پای آن جنازه کاری شد که پای هیچ جنازه‌ای نشده بود! آنچه مهم است این است که شما که اهل مطلب هستید، برای وظیفۀ سنگینی که به عهده دارید، به دقت در این قضیه توجه کنید. جنازه را گذاشت و نماز میّت خواند. بعد از نماز دو رکعت نماز خواند. امیرالمؤمنین-علیه السلام- است، دو رکعت نماز، بعد از نماز میّت زهرا-سلام الله علیها- خواند. دست‌ها را به طرف آسمان بلند کرد. «نادی». نداء غیر گفتن است. «نادی»؛ یعنی: داد زد، فریاد زد. چه ندایی کرد؟ گفت: «هَذِهِ بِنْتُ نَبِيِّكَ فَاطِمَةُ أَخْرَجْتَهَا مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ».({^عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: «... فَلَمَّا جَنَّ اللَّيْلُ غَسَّلَهَا عَلِيٌّ وَ وَضَعَهَا عَلَى السَّرِيرِ وَ قَالَ لِلْحَسَنِ ادْعُ لِي أَبَا ذَرٍّ فَدَعَاهُ فَحَمَلَاهُ إِلَى الْمُصَلَّى فَصَلَّى عَلَيْهَا ثُمَّ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ وَ رَفَعَ يَدَيْهِ إِلَى السَّمَاءِ فَنَادَى هَذِهِ بِنْتُ نَبِيِّكَ فَاطِمَةُ أَخْرَجْتَهَا مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ فَأَضَاءَتِ الْأَرْضُ مِيلًا فِي مِيلٍ فَلَمَّا أَرَادُوا أَنْ يَدْفِنُوهَا نُودُوا [نودی]مِنْ بُقْعَةٍ مِنَ الْبَقِيعِ إِلَيَّ إِلَيَّ فَقَدْ رُفِعَ تُرْبَتُهَا مِنِّي فَنَظَرُوا فَإِذَا هِيَ بِقَبْرٍ مَحْفُورٍ فَحَمَلُوا السَّرِيرَ إِلَيْهَا فَدَفَنُوهَا فَجَلَسَ عَلِيٌّ عَلَى شَفِيرِ الْقَبْرِ فَقَالَ يَا أَرْضُ اسْتَوْدَعْتُكِ وَدِيعَتِي هَذِهِ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ فَنُودِيَ مِنْهَا يَا عَلِيُّ أَنَا أَرْفَقُ بِهَا مِنْكَ فَارْجِعْ وَ لَا تَهْتَمَّ فَرَجَعَ وَ انْسَدَّ الْقَبْرُ وَ اسْتَوَى بِالْأَرْضِ فَلَمْ يُعْلَمْ أَيْنَ كَانَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»؛ موقعى كه شب فرا رسيد حضرت علی-علیه السلام- جسم مقدس حضرت فاطمه-سلام الله علیها- را غسل داد و در ميان تابوت نهاد و به حضرت امام حسن-علیه السلام- فرمود: ابوذر را بياور، وقتى ابوذر آمد جنازه مقدس آن بانوى مظلومه را در محل نماز آوردند و بر بدن مباركش نماز خواند، آنگاه دستهاى مبارک خود را به جانب آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا اين دختر پيغمبر-صلی الله علیه وآله وسلم- تو می‌باشد كه تو او را از دنياى ظلمانى به طرف نور بردى و او زمين را ميل به ميل نورانى نمود.هنگامى كه تصميم گرفتند جنازه آن بانو را دفن كنند صدائى از يكى از بقعه‏هاى بقيع شنيدند كه می‌‌فرمود: الىَّ، الىَّ يعنى بيا بسوى من بسوى من، زيرا تربت و خاک وى از من گرفته شده است. وقتى نگاه كردند با قبرى كنده و آماده مواجه شدند. تابوت را به سوى آن قبر بردند و جنازه را در ميان آن دفن نمودند. سپس حضرت امير-علیه السلام- بر لب قبر نشست و فرمود: اى قبر، من امانت خود را به تو می‌سپارم، اين جنازه دختر رسول خدا-صلی الله علیه وآله وسلم- است. ناگاه ندایى شنيدند كه می‌فرمود:يا على! من از تو به وى مهربان ترم. برگرد و مهموم مباش،حضرت على-علیه السلام- بازگشت و قبر را مسدود و با زمين مساوى نمود. آن قبر تا قيام قيامت معلوم نخواهد شد. المنتخب، فخر الدین الطریحی، ص۱۱۴؛ بحار الأنوار، العلامة المجلسی، ج۴۳، ص۲۱۵. 

منبع اهل تسنن: مقتل الحسین، الخوارزمی، ج۱، ص۱۳۱ -۱۳۲.^})

«أَخْرَجْتَهَا مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» یعنی چه؟ او سربسته گفت. مطلبی هم بود که جز به خدا نمی‌شد گفت. و در این فکر کنید که این کلمه را با خدا گفت. گفت: «هَذِهِ بِنْتُ نَبِيِّکَ فَاطِمَةُ أَخْرَجْتَهَا مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ». تا این کلمه را گفت، «فَأَضَاءَتِ الْأَرْضُ مِيلًا فِي مِيل»({^زمین را یک میل در میل روشن ساخت. همان.^})؛ زمین یک میل در یک میل نور باران شد. هیچ فکر کردید یعنی چه؟ 

خدا خواست به او نشان بدهد، این که گفتی: «أَخْرَجْتَهَا مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»، آن نوری که امیرمؤمنان علی-علیه السلام- فرمود که خداوند تعالی فاطمۀ زهرا-سلام الله علیها- را از ظلمات به آن نور برد، نوری است که در (اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)({^ خداوند، نور آسمان‌ها و زمین است. النور:۳۵.^}) است. 

(إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون‏)({^البقره:۱۵۶.^}) برای همه است، امّا برای حضرت فاطمه-سلام الله علیها- إلی النّور است و آن، (نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) است. خواستند جوابش را بدهند که تو می‌گویی دنیا عالم ظلمت است و او از ظلماتِ دنیا به نور بیرون رفته. چون بدن او اینجاست، نوری که روحش به آنجا رفته، کاری کرده که نقطۀ بدن یک میل در یک میل، در عالم ظلمات به عالم نور منقلب شده. فاطمۀ زهرا-سلام الله علیها- چنین است. روح او به آن نور رفته. شعاع آن نور به گونه‌ای است که با بدنی که در عالم ظلمت است، این معامله را می‌کند. این آن کسی است که به آنجا رسیده که «الرَّبُّ يَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَة، وَ يَرْضَی لِرِضَاهَا». 

غضب خدا بر چه کسانی است 

تمام اینها مقدمه بود برای یک کلمه، و آن کلمه چیزی است که خود بخاری در همین «صحیح» می‌نویسد. آن هم روایت معتبره از شخص عایشه. عایشه گفت: فاطمه بر ابی‌بکر غضب کرد: «فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِي بَكْرٍ».({^صحیح بخاری، در چند مورد، غضبِ فاطمه زهرا بر ابوبکر و صحبت نکردن حضرت با او تا لحظه وفاتشان را متذکر شده است، از جمله؛ 

الف) فَأَبَى أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَدْفَعَ إِلَى فَاطِمَةَ مِنْهَا شَيْئًا فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِي‌بَكْرٍ فِي ذَلِكَ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ وَعَاشَتْ بَعْدَ النَّبِيِّ صَلَّى اللّٰه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى عَلَيْهَا؛ ابوبکر اِبا کرد که اموال حضرت فاطمه-سلام الله علیها- [از جمله فدک] را به او باز گرداند. پس حضرت فاطمه بر ابوبکر غضب کرد و از آن پس تا شهادتشان با ابو بكر سخن نگفت. او پس از پيامبر-صلی الله علیم وآله وسلم- شش ماه زندگی کرد و چون به شهادت رسید علی[%]شبانه او را دفن کرد و ابو بكر اجازه حضور نيافت. علی-علیه السلام- بر فاطمه-سلام الله علیها- نماز گزارد. صحيح البخاری، البخاری، ج۵، ص۸۲ . 

و همچنین در این منابع: صحيح مسلم، مسلم النيشابوری، ج۵، ص۱۵۴؛ تاريخ المدينة، ابن شبة النميری، ج۱، ص۱۹۷؛ الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج۲، ص۳۱۵؛ صحيح ابن حبان، ابن حبان، ج۱۱، ص۱۵۳؛ مسند الشاميين، الطبرانی، ج۴، ص ۱۹۸؛ سير أعلام النبلاء، الذهبی، ج۲، ص۱۲۱؛ إمتاع الأسماع، المقريزی، ج۱۳، ص۱۵۹. 

ب) فَقَالَ لَهَا أَبُو بَكْرٍ إِنَّ رَسُولَ اللّٰه صَلَّى اللّٰه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَانُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللّٰه صَلَّى اللّٰه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ وَعَاشَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰه صَلَّى اللّٰه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ. صحيح البخاری، البخاری، ج۴، ص۴۲. 

ج) قَالَ أَبُوبَكْرٍ وَاللّٰه لَا أَدَعُ أَمْرًا رَأَيْتُ رَسُولَ اللّٰه صَلَّى اللّٰه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَصْنَعُهُ فِيهِ إِلَّا صَنَعْتُهُ قَالَ فَهَجَرَتْهُ فَاطِمَةُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى مَاتَتْ؛ ابوبکر [پس از جعل روایتی که آن را به دروغ به پیامبر-صلی الله علیه وآله وسلم- نسبت داد]: گفت كه و اللّٰه من ترک نمی كنم أمرى را كه از رسول اللّٰه-صلی الله علیه وآله وسلم- شنيده باشم مگر كه عمل كنم به مقتضاى قول او.پس فاطمه[-سلام الله علیها-] در حال خشم و غضب، ابو بكر را ترک نموده و بر او همچنان غضبناک ماند و با او حرف نزد تا اینکه به شهادت رسید. صحيح البخاری، البخاری، ج۸، ص۳. 

^}) تصریح هم می‌کند که حضرت فاطمه-سلام الله علیها- بر ابوبکر غضب کرد، و شش ماه بعد از رحلت پیغمبر-صلی الله علیه وآله وسلم- زنده ماند. و در این شش ماه با ابی بکر تکلم نکرد. به علی-علیه السلام- وصیت کرد که مرگ مرا به ابی بکر اعلام نکن و مرا شب دفن کن. همین را هم بخاری آنجا می‌نویسد. 

در اینجا یک صغری و کبری و نتیجۀ قیاسی است. 

صغرای قیاس سنّت است. آن هم چنین سنّتی است که بخاری در «صحیح» خود آورده و می‌گوید: غضب خدا بر ابی بکر حلول کرد. کبرای قیاس هم کتاب خداست. قرآن می‌گوید:(وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي‏ فَقَدْ هَوى‏).({^و هر کس غضبم بر او وارد شود، سقوط می‌کند. طه:۸۱.^}) 

تو سنی فقیه که شبانه روزی ده مرتبه در فاتحة الکتاب می‌گویی: (غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّين‏)، چاره‌ای نداری جز اینکه یا آن سنّت را از دست بدهی، که اگر از دست دادی فاتحۀ بخاری و مسلم و همۀ کتب را خوانده‌ای، و یا باید کتاب خدا را از دست بدهی، و دست از دامن قرآن برداری. (وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي‏ فَقَدْ هَوى‏). یا سنّت و کتاب را حفظ کنی، ولی فقهی که من به تو گفتم، فراموش کنی. 

آیا جز کتاب و سنت و فقه کتاب و سنّت در این میان خبری بود؟ منفصله سه شق دارد، یا آن،({^شق اول این‌که: سنّت را از دست داده و کنار بگذارد. و شق دوم این‌که کتاب را از دست داده و کنار بگذارد و شق سوم این‌که کتاب و سنت حفظ شده ولی فقه و فهم کتاب و سنت را از دست داده و کنار بگذارد.^})، یا این و شق سومش (مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً).({^«کسانی که مکلّف به تورات شدند، ولی حق آن را ادا نکردند، مانند درازگوشی هستند که کتاب‌هایی حمل می‌کنند». الجمعه:۵.^})

Review Count : 0 Review

0/700
Change the CAPTCHA code