( 4.3 39 )

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

هم‌ترازی دانش حضرت زهرا(س) با انبیای الهی

از وجود مبارک صدیقهٔ کبری(س)، با اینکه کتاب‌های مختلفی سن ایشان را حداقل هجده سال و حداکثر 25 سال نوشته‌اند، دو خطبه، چند دعای بسیار مفصّل و روایات فراوانی باقی مانده است. حالا امثال من که خدا توفیق داده و پنجاه سال است در آیات و روایات کار کرده‌ایم، به‌نظرمان می‌رسد که دو خطبهٔ ایشان را که من با تفسیرش در نهصد صفحه چاپ کرده‌ام، کتاب بسیار عالمانه‌ای به‌نام «ملکهٔ اسلام» است. این کتاب هفتاد سال پیش در 150 صفحه نوشته شده بود و من از خانوادهٔ مؤلف اجازه گرفتم که این کتاب را کامل کنم. آنها هم با کمال بزرگواری اجازه دادند و حدوداً نهصد صفحه شد. به‌کارگیری لغات، تنظیم جملات این دو خطبه، مفاهیم آسمانی که در این خطبه گنجانده شده و دعاها و روایاتی که از حضرت نقل شده است، به‌نظر می‌رسد که اینها را امیرالمؤمنین(ع) نوشته‌اند، به حسن و حسین(علیهما‌السلام) و به بعدی‌های خودشان سپرده‌اند؛ چون کسی در خطبهٔ مسجد نویسنده نبوده است و همه مخالف یا یار مخالفان بوده‌اند. خطبهٔ خانه را هم که از اوّلی مهم‌تر است، فقط خانم‌ها بوده‌اند و تندنویسی هم داخل آنها نبوده است. دعاها را هم که ایشان در جمعیت نخوانده‌اند و برای خانه بوده است. روایاتشان هم گاهی یا خطاب کردند یا نه همین‌طور به‌تنهایی فرموده‌اند، اینها همه ضبط و نوشته شد و باقی ماند. از مجموع این دو خطبه، دعاها و روایاتشان به‌راحتی درک می‌شود که دانش ایشان با دانش انبیای خدا هم‌تراز بوده است؛ یعنی به‌خاطر عظمت‌، بلندی مقام‌ و روحیهٔ ملکوتی و الهی‌شان، پروردگار عالم چشمه‌های دانش را از قلبشان جریان داده است.

-معجزهٔ فکری و عقلی معصومین(علیهم‌السلام) در کتاب اصول کافی

در کتاب شریف «اصول کافی» که برایتان گفته‌اند یا می‌دانید بعد از «قرآن»، «نهج‌البلاغه» و لصحیفهٔ سجادیه»، در رأس همهٔ تألیفات علمای اسلام، نه علمای شیعه است. علامهٔ حلی حدود پانصد سال بعد از تألیف «اصول کافی»، درحالی‌که خودش صاحب 523 جلد تألیف است، می‌گوید: مانند این کتاب در اسلام نوشته نشده است. این نگاه علامهٔ حلی به کتاب«اصول کافی» است و آدم تا این کتاب را نخواند، پی نمی‌برد که ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) از چه معجزهٔ پرقدرت فکری و عقلی برخوردار بوده‌اند و تا آدم هم نخواند، اصلاً نمی‌تواند به فرهنگ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) معرفت پیدا کند و خالی می‌ماند. آدم فقط اسم امامان را بلد است و این مقدار معرفت برای او می‌ماند؛ نام چهارده نفر را بلد است! کتاب اصول کافی، فرهنگ جامع اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است.

-جاری شدن چشمه‌های حکمت، پیامد خلوص برای خدا

این روایت در جلد دوم عربی این کتاب(حالا در کدام جلد ترجمه‌اش است، نمی‌دانم) با سند صحیح و قابل‌قبول ذکر شده است: «من اخلص لله اربعین صباحاً» کسی که -مرد یا زن فرقی نمی‌کند- خودش را چهل شبانه‌روز برای پروردگار خالص کند؛ یعنی هیچ نقطهٔ سیاهی در ظاهر و باطنش نماند؛ چهل شبانه‌روز و بیشتر هم ندارد! فکر بد یا نگاه بد نکند، حرف بد نشنود و عمل بد انجام ندهد، «جرت ینابیع الحکمة من قلبه» چشمه‌های حکمت از قلبش جاری می‌شود؛ نه یک چشمه، «ینابیع» جمع است.

-حقیقت معنایی اهل‌بیت

اگر کسی چهل‌ روز خالص شود، چشمه‌های حکمت از قلبش جاری می‌شود. صدیقهٔ کبری(س) که طبق صریح قرآن در سورهٔ احزاب، دارای مقام عصمت است: «إِنَّمٰا یرِیدُ اَللّٰه لِیذْهِبَ عَنْکمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیتِ وَ یطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً»(سورهٔ أحزاب، آیهٔ 33). «إِنَّمٰا» یعنی غیر از این نیست؛ اینجا هم فکر نکنید که اهل‌بیت(علیهم‌السلام) یعنی کسانی که در یک خانه زندگی می‌کردند؛ این معنی اهل‌بیت نیست. در سورهٔ احزاب دربارهٔ زنان پیغمبر(ص) می‌گوید: «وَ قَرْنَ فِی بُیوتِکنَّ»(سورهٔ احزاب، آیهٔ 33)، شما خانم‌های پیغمبر حق بیرون رفتن از خانه را ندارید و حرام است؛ البته یکی‌ از آنها این آیه را پشت سر انداخت، از خانه بیرون آمد و جنگ جمل را برپا کرد، سی چهل‌هزار نفر را به ناحق به کشتن داد و به مدینه برگشت. «بیوت» یعنی همین خانه‌های خِشتی، گِلی، آجری و بتون‌آرمه‌ای؛ «أَهْلَ اَلْبَیتِ» با دقت کامل نشان می‌دهد که این بیت یعنی بیت نبوت، نه بیتی که دارای در و دیوار است. ما در پایان سورهٔ نوح در جزء بیست‌ونهم قرآن می‌خوانیم که نوح(ع) پیغمبر اولوالعزم اوّل می‌گوید: «رَبِّ اِغْفِرْ لِی وَ لِوٰالِدَی وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیتِی مُؤْمِناً»(سورهٔ نوح، آیهٔ 28). این بیتی یعنی چه؟ «وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیتِی مُؤْمِناً» یعنی هر کس در فضا و عرصهٔ رسالت من مؤمن بیاید، مورد غفران پروردگار عالم است؛ نه در یک خانهٔ خشتی و گلی! بیتی یعنی بیت نبوتم،

-دلالت آیهٔ تطهیر بر مقام عصمت حضرت زهرا(س)

«وَ یطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً» دلالت بر مقام عصمت صدیقهٔ کبری(س) دارد و همهٔ بزرگان شیعه هم مقام عصمت را برای حضرت با این آیه ثابت کرده‌اند. اهل‌تسنن هم وقتی به این آیه می‌رسند، می‌گویند مصداق اَتَم این آیه، پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع)، حضرت زهرا(س) و حسن و حسین(علیهما‌السلام) است. حالا بعضی‌هایشان عدهٔ دیگری را داخل می‌کنند که نمی‌شود دخول دیگران را در مصداق بودن این آیه با «یطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً» قبول کرد؛ چون دیگران -زن و مردهایی که آنها داخل می‌کنند- اهل گناه و بی‌تقوا بودند، از خانه بیرونر و چندهزار نفر را به کشتن دادند. برای اینها که مقام طهارت نبوده است، چطور وارد این آیه می‌کنید؟ درحالی‌که خداوند متعال خلاف ارادهٔ خودش را از آیه رضایت ندارد که شما اراده کنید.

ایشان در هجده یا 25 سال عمرشان، دارای مقام عصمت بودند؛ هم عصمت فکری، هم عصمت اعتقادی، هم عصمت اخلاقی و هم عصمت عملی؛ یعنی ایشان در 25 یا هجده سال عمرشان، یک‌بار فکر باطل نکردند، یک‌بار اخلاق ناروا به خرج ندادند، یک‌بار عمل خلاف انجام ندادند و یک‌بار اخلاق نادرست نداشتند. حالا شما ببینید بعد از درگذشت پیغمبر(ص)، ایشان دچار سنگین‌ترین حادثه شدند که این حادثهٔ بسیار سنگین، ایشان را تحت فشار قلبی و روحی بسیاری قرار داد. در اصول کافی است که خدا فرشته‌ای را نازل کرد و با او صحبت کرد، آینده را برایش تعریف کرد و گفت: دختر پیغمبر، این اتفاقات خواهد افتاد و بنای دنیا هم همین است. ایشان مقداری آرام شد.

-علم حضرت زهرا(س)، نتیجهٔ اخلص لله

کسی که چهل شبانه‌روز اخلص لله بشود، «جرت ینابیع الحکمة من قلبه»؛ ایشان که کل هجده یا 25 سال عمرشان، خالص خالص بوده‌اند، چقدر علم به ایشان داده شده است؟ همان علمی که به انبیای اولوالعزم داده شد، همان علمی که بعداً به فرزندانش داده شد، همان دانشی که به پدر بزرگوارش پیغمبر(ص) داده شد، به ایشان هم داده شد. اگر آدم به اندازهٔ پیغمبر علم داشته باشد، لازم نیست او هم یک پیغمبر شود. نبوت و امامت مقام خاص است؛ حالا اگر پروردگار عالم کسی را به‌خاطر اخلاصش، علمی به‌اندازهٔ علم پیغمبر(ص) علم امام معصوم به او داد، این دلالت بر این نمی‌کند که باید او هم یا پیغمبر یا امام باشد. هیچ دلالتی نمی‌کند!

-موسی‌بن‌عمران(ع)، بندهٔ ویژهٔ پروردگار

ما آیه‌ای در قرآن داریم که خیلی آیهٔ فوق‌العاده‌ای است؛ در توضیح آیه نوشته‌اند: موسی‌بن‌عمران که دارای مقام اولوالعزمی و کلیم‌الله بود، خدا طبق قرآن مجید به او می‌گوید: «وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي»(سورهٔ طه، آیهٔ 41)، من تو را به‌عنوان بندهٔ ویژه‌ برای خودم انتخابت کرده‌ام، نه برای مردم. می‌خواستم یک بندهٔ ویژه برای شخص خودم داشته باشم و تو را انتخاب کردم. ایشان روزی به پروردگار عالم می‌گوید: خدایا! امروز کسی عالم‌تر از من در این کرهٔ زمین وجود دارد؟ پروردگار فرمود: بله وجود دارد! چقدر انبیا پاک بوده‌اند! آخر یک‌وقت آدم تحمل ندارد که بالاتر از خودش را ببیند و چون تحمل ندارد، از او تعریف بجا نمی‌کند و دربارهٔ او حق نمی‌گوید، دربارهٔ او حق‌پوشی می‌کند و کاری می‌کند که در ذهن مردم خرد و شکسته شود. اگر کسی به من بگوید صدتای دیگر عالم‌تر از تو هم هست و من تحمل نکنم، دین ندارم؛ پس چه دارم؟ این حسد است.

وقتی موسی(ع) سؤال می‌کند که عالم‌تر از من در کرهٔ زمین زندگی می‌کند؟ خطاب رسید: بله زندگی می‌کند. گفت: خدایا! آدرس او را به من بده تا به زیارتش بروم و از او چیزی یاد بگیرم. چقدر این اخلاق خوب و زیباست. خداوند متعال به او آدرس داد: منطقه‌ای به‌نام مجمع‌البحرین است که آن مرد عالم در آنجا زندگی می‌کند و خداوند علاماتی هم به موسی‌بن‌عمران(ع) فرمود که براساس آن نشانه‌ها و علایم رفت و آن مرد عالم را پیدا کرد. در قرآن هم ندارد آن مردی که عالم‌تر از موسی(ع) بوده، پیغمبر بوده؛ فقط عالم بوده و از موسی(ع) عالم‌تر.

-علم زهرا(س)، علم رسول خدا(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام)

بقیهٔ آیات را من نمی‌خوانم؛ امشب خودتان سورهٔ کهف را نگاه کنید. داستان بسیار جالبی است! سه‌ چشمه از علمش به موسی‌بن‌عمران(ع) نشان داد، هر سه‌ را طاقت نیاورد! خیلی سنگین بود! بعد از اینکه اسرار آن سه‌ چشمهٔ علم را برای او بیان کرد، قلبش آرامش پیدا کرد و بعد، آن مرد عالم طبق آیهٔ شریفه به او گفت: «هٰذٰا فِرٰاقُ بَینِی وَ بَینِک»(سورهٔ کهف، آیهٔ 78). من سه‌ چشمه از علمم به تو نشان دادم و تو تحملش را نداشتی؛ من از تو خداحافظی می‌کنم و جدا می‌شوم، دیگر هم همدیگر را نمی‌بینیم. عالم‌تر بود، ولی مقام نبوت نداشت. علم صدیقهٔ کبری هم علم انبیا، پیغمبر(ص) و فرزندانش بود؛ به دلالت این آثاری که از حضرت باقی مانده است، ولی مقام نبوت به او داده نشد. عیبی ندارد که آدم نبی نباشد، ولی دانشی به‌اندازهٔ یک نبی یا به‌اندازهٔ انبیای الهی یا به‌اندازهٔ فرزندان امامش یا به‌اندازهٔ همسرش امیرالمؤمنین(ع) داشته باشد. این معرفی اجمالی از عظمت فکری، روحی، قلبی، ایمانی، اعتقادی و مقام عصمت صدیقهٔ کبری(س) بود.

 

حکایتی شنیدنی از باباکاظم و معجزهٔ قرآن

حالا امشب دو سه جمله از یکی از دعاهای حضرت برای شما عرض می‌کنم که دعای فوق‌العاده‌ای است! در این دعا می‌خواهد بگوید خدا به‌خاطر پاکی، درستی و عظمت روحی‌ام چه عنایتی به من داشته است؛ شما هم اگر در این مسیر قرار بگیرید، مسلماً پروردگار این عنایت را در حد سِعهٔ وجودی خودتان به شما خواهد کرد. این دیگر در شیعه تجربه شده است؛ یعنی دلیلی لازم ندارد و افرادی بوده‌اند که خداوند متعال به‌خاطر همین مقام پاکی و اخلا‌شان در حد گسترهٔ وجودشان به آنها عنایت کرده است. یکی‌ از آنها همین باباکاظم معروف در زمان آیت‌الله‌العظمی بروجردی است که بعد از اینکه خرمن را روی کولش می‌گذارد تا به خانه ببرد(من آن امامزاده را دیده‌ام)، کنار امامزاده که می‌رسد، خرمن را پایین می‌گذارد و می‌گوید امامزاده را زیارت کنم، بعد بیایم و خرمن را به خانه ببرم. وارد امامزاده می‌شود، آدمی که اصلاً سواد نداشته است، دو نفر را در امامزاده می‌بیند که یکی‌ از آنها به او می‌گوید این آیات قرآن دور گنبد امامزاده را بخوان! باباکاظم می‌گوید: من نه مکتب رفته‌ام، نه تا حالا قلمی به دست گرفته‌ام و نه کلمه‌ای را می‌شناسم؛ من اصلاً نمی‌توانم بخوانم. به او می‌گویند بخوان! همین که امر می‌کنند بخوان، می‌بیند آیات نوشته‌شدهٔ روی کاشی‌های امامزاده را می‌تواند به‌راحتی بخواند. آن دو نفر رفتند، ولی باباکاظم می‌بیند که تمام قرآن پیش اوست. او را از آن ده به قم آورده و اوّل خدمت آیت‌الله‌العظمی بروجردی می‌آورند. آقای بروجردی احتمالاً در اینکه این آیهٔ شریفه «مَالِکِ یَومِ الدّین» یا «ملک یوم الدین» است و کدام آن درست است، شک داشتند. من دیده بودم که بعضی از فقهای بزرگ‌ ما که نماز می‌خواندند، هر دوی آن را در نماز واجب می‌خواندند که شاید یکی از آنها نازل‌شدهٔ از طرف پروردگار باشد. آقای بروجردی می‌فرماید: باباکاظم! سورهٔ حمد را بخوان. سورهٔ حمد را می‌خواند، به این آیه که می‌رسد، می‌گوید: «مَالِکِ یَومِ الدّین». آقای بروجردی می‌فرماید برای من اطمینان حاصل شد که آیه، «مَالِکِ یَومِ الدّین» نازل شده است.

عجیب این بود که باباکاظم اوّلِ قرآن را می‌گرفت و به پایان می‌خواند، البته نه از روی قرآن! از آخر قرآن هم بدون اینکه گیر کند، آخر به اول قرآن می‌خواند؛ مثلاً از «مِنَ الْجِنّةِ وَ النّاس» شروع می‌کرد و آیات را جلو می‌رفت. گاهی می‌آمد و در مدرسهٔ فیضیه می‌نشست، این طلبه‌های باسواد می‌آمدند و یک حکمت یا بخشی از یک خطبهٔ نهج‌البلاغهٔ امیرالمؤمنین(ع) را برای او می‌خواندند. نهج‌البلاغه برای امیر کلام است و کلامش امیر همهٔ کلام‌هاست! خیلی کتاب فوق‌العاده‌ای در فصاحت و در بلاغت است و دیگر منتهی‌الیه گفتار محکم و استوار است. به او می‌گفتند: باباکاظم، آیهٔ «ان الله تعالی انزل کتاباً هادیاً بین فیه الخیر و الشر» در کجای قرآن است؟ یک لحظه می‌گفت این آیه نیست و برای قرآن هم نیست؛ با اینکه کلام، شکل قرآن و سبک قرآن بود و محکمی قرآن را داشت، می‌گفت این برای قرآن نیست. یا بدون اینکه اسم امام صادق(ع) را ببرند، یک روایت ردهٔ بالا از حضرت صادق(ع) می‌خواندند و می‌گفتند این در کدام سوره است؟ می‌گفت: این در قرآن نیست! این اتفاقات افتاده است و بعد از ما هم این اتفاق می‌افتد. صدیقهٔ کبری(س) به ما می‌گوید: شما خالص بشوید، الطاف و عنایات خدا به مقدار سعهٔ وجودی‌تان به شما خواهد رسید.

 

شکر و ثنای حضرت زهرا(س) برای لطف و بخشش خداوند

آن سه جمله را امشب برایتان بگویم و اگر برسم، شرح آن را بدهم؛ چون شرحش هم خیلی جالب و مهم است. اوّل همه را بخوانم، حدود یک خط و نصفی است. حضرت این عنایاتِ در این سه جمله را در رابطهٔ با خودش از عنایات پروردگار می‌داند؛ یعنی این هبهٔ الهی، بخشش الهی، لطف پروردگار و احسان حضرت حق است.

جملهٔ اوّل: «الحمدلله الذی لم یجعلنی کافر لانعمه»؛ اینکه «الحمدلله الذی» می‌گوید، یعنی کار پروردگار است؛ چون پروردگار عالم را سپاس و ثنا می‌گوید؛ یعنی به ما یاد می‌دهد که این بخشش خدا به من به‌خاطر پاکی‌ام، درستی‌ام، صدقم، صداقتم، ایمانم و کرامتم است.

جملهٔ دوم: «و لا جاهدا لفضله»؛ بعد از جملهٔ دوم، خدا را در دو کلمه تعریف می‌کند و می‌گوید: «فالخیر فیه و هو اهله».

جملهٔ سوم: «و الحمدلله علی حجته البالغه لمن خلق ممن عطائه و ممن عصاه»؛ این چند جمله از صدیقهٔ کبری، فاطمهٔ زهرا(س) بود.

توضیح جمله‌:

«الحمدلله الذی لم یجعلنی کافر لانعمه» یعنی من خدا را ثنا و سپاس می‌گویم که این عنایت، لطف و احسان را به من روا داشت تا به هیچ نعمتی از نعمت‌هایش که به من مرحمت کرده است، ناسپاس نبودم. این حرف کمی یا مقام کمی یا مطلب کمی است؟! خداوند چقدر نعمت معنوی به من داده است؟ توحید، ایمان به نبوت پیغمبر(ص)، ایمان به ولایت، ایمان به قرآن، ایمان به قیامت، اینها نعمت‌های معنوی خدا؛ نعمت مادی هم یک خانه به من داده که با امیرالمؤمنین(ع) و بچه‌هایم زندگی می‌کنم، لباس، پوشاک، خوراک، مرکب و چراغی برای روشن کردن خانه داده است، پا داده تا حرکت کنم، چشم داده تا ببینم، گوش داده تا بشنوم، زبان داده تا بگویم؛ من الآن غرق نعمت‌های معنوی و مادی پروردگار هستم و در این عمرم تا الآن، یک نعمت خدا -نه معنوی و نه مادی- را کفران نکرده‌ام.

-کافرین به نعمت الهی

کفران نعمت یعنی چه؟ این خیلی معنی جالبی است! کفران نعمت یعنی آنچه به من از نعمت‌های معنوی و مادی عنایت کرده، یکی را در راه غیر رضایت خودش هزینه نکرده‌ام. نه خدا، نه پیغمبر، نه قیامت و نه ایمانم را خرج شخصیت خودم نکرده و هیچ‌چیز آن را در غیر راه او مصرف نکرده‌ام. آخر خیلی‌ها نعمت‌های معنوی خدا را هم در غیر راه خودش هزینه می‌کنند؛ نماز می‌خوانند، نمازهای خوبی هم می‌خوانند؛ هم وضوی خوبی می‌گیرند و هم نماز خوبی می‌خوانند، اما قرآن گفته است: «فَوَیلٌ لِلْمُصَلِّینَ × اَلَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ سٰاهُونَ × اَلَّذِینَ هُمْ یرٰاؤُنَ × وَ یمْنَعُونَ اَلْمٰاعُونَ»(سورهٔ ماعون، آیات 4-7)؛ او عبادت را در مسیر غیر خودش و نماز من را در غیر راه عبادت من هزینه می‌کند؛ این پولی که به او داده‌ام، در معصیت هزینه می‌کند! عید چهل پنجاه‌میلیون تومان برمی‌دارد و ده پانزده روز برای خوش‌گذرانی و خیلی از گناهانی که حالا نمی‌شود در اینجا آشکار انجام داد، به خارج می‌رود. این کافر به نعمت پروردگار است؛ یا بدن خودش را به جای اینکه در مسیر مثبت و درست هزینه کند، چشمش را برای نگاه کردن به زشت‌ترین فیلم‌ها هزینه می‌کند. نعمتی که برای خداست، کجا می‌رود؟ گوشش را برای شنیدن بدترین و زشت‌ترین سخنان و کلمات هزینه می‌کند؛ زبانش را صبح تا شب هزینه می‌کند که دویست سیصد فحش، حرف بیهوده، غیبت و تهمت از آن جاری می‌شودو این خرج کردن نعمت در غیر راه خودش است.

-سؤال خداوند از نعمت‌ها در روز قیامت

برادران و خواهران! با این آیه در قرآن باید چه‌کار کنیم؟ «ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یوْمَئِذٍ عَنِ اَلنَّعِیمِ»(سورهٔ تکاثر، آیهٔ 8). «یوْمَئِذٍ» یعنی قیامت؛ من در روز قیامت، بدون شک و بدون چشم‌پوشی؛ از کجا این‌طوری معنی می‌کنم؟ یکی از لام سر فعل مضارع «تُسأل» و یکی هم از آن نون تشدیدداری که به آیه چسبیده است و ادیبان عرب می‌گویند: این نونِ تأکید ثقیله است. آن «لام» یعنی قسم؛ خدا به چه کسی در این آیه قسم می‌خورد؟ به خودش قسم می‌خورد. به خودم قسم که حتماً در قیامت از مجموع نعمت‌هایی که به شما داده‌ام، بازپرسی می‌کنم. چشم خود را کجا خرج کردی؟ گوش و زبانت را کجا هزینه کردی؟ حالا این در روایاتمان هم هست که خوشگلی‌ات را کجا خرج کردی؟ یک روایت خیلی جالبی در این زمینه هست که این موهای قشنگت و آن قیافهٔ خیلی خوشگلی که برایت ساخته‌ام، این را کجا خرج کردی؟

آن روایت خیلی جالب این است که امام صادق(ع) می‌فرمایند: هرچه دختر خوشگل و پسر خوش‌اندام و زیباروست، خدا آنها را در قیامت یک‌جا جمع می‌کند و به دخترها می‌گوید: خودتان را برای چه به راحتی در گناه انداختید؟ برای چه به راحتی رفتید و با چند پسر نامحرم روی هم ریختید؟ شب‌ها که برای اولیای من شب عبادت بوده، «شب مردان خدا روز جهان‌افروز است»، چرا شب‌نشینی گرفتید و پسر و دختر رقصیدید، کوبیدید و مست کردید؛ صبح هم مثل مرده‌ها افتادید و تا ظهر بلند نشدید؟ این نعمت خوشگلی و‌ بدن‌ را برای چه این‌طوری هزینه کردید؟ آنها یک دلیل می‌آورند که خودشان را معذور نشان بدهند، می‌گویند: خدایا! ما را زیبا آفریدی، نتوانستیم در کنار این زیبایی خیره‌کننده استقامت کنیم و زیبایی‌مان خرج گناه شد. خدا به فرشتگان می‌فرماید: مریم مادر مسیح را بیاورید که خیلی هم پیر نشد و از دنیا رفت. مریم هم از نظر سازمان خلقت، بسیار آراسته بود. خدا می‌گوید: این خانم در فلسطین و در مرکز یهودی‌نشین آن زمان زندگی کرده است که هر گونه فسادی در اوج بود و این‌قدر پاک ماند که من چهارمین پیغمبر اولوالعزمم، عیسی را به او مرحمت کردم. چطور او با قیافه‌اش به گناه نیفتاد؟ این چه حرفی است که می‌زنید! پسران جوان‌ هم همین حرف را به خدا می‌زنند که خیلی خوشگل بودیم، هر روز ده دختر ما را می‌دیدند و می‌گفتند تلفنت را بده، عکست را بده، آدرست را بده، ما را به شب‌نشینی دعوت می‌کردند، دوستمان داشتند و عاشقمان بودند، چاره‌ای نداشتیم و نمی‌توانستیم خودمان را نگه داریم. خدا می‌فرماید: یوسف را بیاورید! شما خوشگل‌تر بودید یا یوسف؟ او هفت سال در کاخ مصر و در تنهایی، درحالی‌که هیچ‌کس نمی‌دید، زلیخای زیبای عشوه‌گر طناز مصری او را به گناه دعوت کرد و جواب یک گناه زنا را نداد. هر وقت دعوتش کرد، گفت: معاذالله! من بندهٔ خدا هستم، او مرا می‌بیند و من در بستر زنا نمی‌روم که خدا من را در آنجا ببیند.

حالا چه عذری دارید از اینکه نعمت‌های من -نعمت عقلم، نعمت زیبایی‌تان، نعمت بدنتان، نعمت خورد و خوراکتان، نعمت لباستان و نعمت پولتان- را در راه غیر من هزینه کردید؟ قرآن می‌گوید: در قیامت عذر احدی را قبول نمی‌کنم و به مردم هم می‌گوید: «لاٰ تَعْتَذِرُوا اَلْیوْمَ»(سورهٔ تحریم، آیهٔ 7)، عذرخواهی نکنید؛ چون عذر شما پذیرفته نیست و قبول نمی‌کنم.

-هزینه کردن نعمت‌ها در راه خدا

«الحمدلله الذی لم یجعلنی» چقدر این جملات، نورانی و ملکوتی است! خدا دست من را گرفت؛ چون من بندهٔ خوبی برای او بودم. خدا دست من را گرفت؛ چون من بندهٔ پاکی برای او بودم. او را سپاس می‌گویم، مرا در مسیری رهایم نکرد که به من بگوید بندهٔ من، تو را نمی‌خواهم، پی کارت برو! مرا در مسیری رها نکرد که نعمت‌های وجود مقدس او را ناسپاسی کنم. همهٔ نعمت‌ها را در جای ویژهٔ خودش خرج کردم. نعمت که در جای ویژهٔ خودش خرج شود، عین عبادت است. یک نمونه‌اش را از سورهٔ بقره مثال می‌زنم: شما پول خوبی دارید، مستحقی را به شما معرفی می‌کنند و می‌گویند مشکل او با یکی دومیلیون تومان حل می‌شود. این یک خانواده است که جهیزیهٔ دخترش هم آماده شده، یک یخچال، یک فرش ماشینی و یک اجاق گاز می‌خواهد، می‌گویی می‌دهم. پروردگار در آیهٔ شریفه می‌فرماید: «مَثَلُ اَلَّذِینَ ینْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِی سَبِیلِ اَللّٰه کمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 261)، آنهایی که پولشان را به‌خاطر من به مستحق می‌دهند، کارشان مثل یک دانه و حبهٔ گیاه می‌ماند که درون زمین می‌کنند. یک دانه است که درمی‌آید، خوشه به وجود می‌آید که «فِی کلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ» در هر خوشه‌ای صد دانه قرار می‌گیرد. یک دانه به زمین می‌دهند، هفتصدتا برداشت می‌کنند. پاداش یک تومان یا یک دینار انفاق در راه من، هفتصد برابر است؛ ولی منِ خدا به این هفتصد برابر قناعت نمی‌کنم، «وَ اَللّٰهُ یضٰاعِفُ لِمَنْ یشٰاء» برای هرکس بخواهم، هفتصدتا را هفت‌هزارتا می‌کنم، هفت‌هزارتا را 21هزارتا می‌کنم و 21هزارتا را 42هزارتا می‌کنم؛ بعد می‌گوید: گاهی به غیر حساب پاداش می‌دهم و دیگر از عدد می‌گذرد. این هزینه کردن پول در راه پروردگار است.

صدیقهٔ کبری(س) خدا را شکر می‌کند که به او توفیق داده است تا مجموع نعمت‌های خدا را در راهی تنظیم و خرج کرده که خدا فرموده است. به دو جملهٔ دیگرش نمی‌رسم.

مکن کاری که پا بر سنگت آیو×××××××جهان با این فراخی تنگت آیو

چو فردا نامه‌خوانان نامه خوانند××××× تو وینی نامه خود ننگت آیو

 

کلام آخر؛ اذان بلال، یادآور روزهای حضور پدر

علی‌جان! بسیار قلبم مایل و مشتاق است که صدای اذان بلال را بشنوم؛ مگر مدینه اذان نمی‌گفتند؟ با صدای خیلی خوب هم می‌گفتند؛ اما آن اذان از گلوهای نجس درمی‌آمد و تأیید حکومت غاصب و ظالم بود. آن گلو و آن اذان، نعمتی بود که ستمگرانِ پول‌پرست در راه غیر خودش هزینه می‌کردند.

فاطمه‌جان! الآن به در خانهٔ بلال می‌روم. در زد، بلال دم در آمد و چشمش که به اوّل مظلوم عالم افتاد، شروع به گریه کرد. امام فرمودند: بلال، زهرا مرا نماینده کرده است تا بیایم و به شما بگویم یک‌بار بیا اذان بگو. خیلی گریه کرد و گفت: علی‌جان! من بنا نداشتم که بعد از حبیبم اذان بگویم؛ اما شما سریع به خانه برو و به زهرا(س) بگو سر ظهر می‌آیم، به دیوار مسجد پیغمبر(ص) تکیه می‌دهم و اذان می‌گویم.

وقتی آمد، به زهرا(س) خبر داد. صدا زد: حسن‌جان، حسین‌جان! به کنار من بیایید، زیر بغل مرا بگیرید و از رختخواب بلند کنید. چقدر مصیبت بر سرش ریخته بودند که در هجده‌سالگی خودش نمی‌تواند از رختخواب بلند شود! او را بلند کردند، به حسن و حسین(علیهما‌السلام) گفت: دو طرف من بنشینید، به بچه‌ها می‌گفت: جدتان کجاست؟ چرا دیگر صدایش نمی‌آید؟ چرا نمی‌آید تا شما را سوار دوش خود کند و به مسجد ببرد؟ بعد رو به امیرالمؤمنین(ع) کرد: علی‌جان! پیراهن پدرم را به من می‌دهی؟ ما گویندگان شیعه خیلی از این پیراهن خاطره داریم! وقتی می‌خواهیم پیراهن پیغمبر(ص) را روی منبر بگوییم، پیراهنی که در گودال غارت کردند، خیلی ما را اذیت می‌کند.

بلال گفت «الله اکبر»، زهرا(س) جواب داد: «الله اکبر أن یوصف»؛ بلال گفت: «اشهد ان لا اله الا الله»، زهرا(س) جواب داد: همهٔ وجود من شهادت به وحدانیت خدا می‌دهد؛ تا جملهٔ اولِ دو جملهٔ شهادت به پیغمبر(ص) را گفت، حسن و حسین(علیهماالسلام) دویدند و در را باز کردند: بلال اذانت را ادامه نده، مادر ما از دست می‌رود...

تهران/ حسینیهٔ اهل‌بیت/ دههٔ اوّل جمادی‌الاولی/ زمستان1397ه‍.ش./ سخنرانی اول

Review Count : 0 Review

0/700
Change the CAPTCHA code