( 4.0 امتیاز از 1377 )

تولد، لحظه ى آغاز زندگى آدمى نيست، آغاز فصلى نو در تاريخ اوست. پيش از تولد، پيشگويي ها و ريشه ها هستند، پيشگويي هايى بسانِ آبستنى ابرها قبل از آن كه ببارند.

در زندگى زهرا عليها السلام، رازهايى است گشوده و رازهايى سر به مهر، همچون مرواريدى در صدف، خفته در بستر درياچه اى زلال.

جستجوگر آغاز زهرا، درمى ماند، نمى تواند آغاز و ريشه ها را بيابد. پيشگويي ها و سرآغازهاى اين حضور بانوانه براى تمام بانوان تاريخ.

تنها محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم است كه راز فاطمه را مى داند، راز آغاز، ظهور و ريشه ها را.

همه چيز از يك ميوه در بهشت آغاز شد. از سيب و گلابى و از هر آنچه كه در آن سرزمينِ جاودانه در دوردست روييده است؛ جهانى كه جز پيامبران كسى آن را كشف نكرد.

فاطمه از آنجا آمد، دوشيزه اى از بهشت، «پَرى زمينى»، آن گونه كه محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم وى را ناميد. هنگام معراج، زهرا زاده شد در لحظه هايى دور از زمينِ پُر جاذبه، دور از ثقل مادّه، آنجا، نطفه كودكى بسته شد كه به زودى در زمين متولّد مى شد.

عناصر سازنده ى او زمينى و ملكوتى بودند، گِلى آغشته با عطر مينو، عناصرى از نور آسمانى.

آيا همين راز آن نيست كه هرگاه محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم دلش هواى بهشت مى كند زهرا را مى بوسد؟ عطرِ زهرا، عطر بهشت است، عطر سيب، عطر گلابى، بوى خوش نخل و همه ى ميوه هاى جاودانه [ اخبار الدّول، قرمانى، چاپ بغداد، ص 87- ذخائر العقبى، طبرى، چ مصر، ص 36- ينابيع المودّة شيخ سليمان، چ اسلامبول، ص 97- المستدرك، نيشابورى، چ حيدرآباد دكن، ج 3، ص 156- مقتل الحسين، خوارزمى، چ الغرى، ص 63- ميزان الاعتدال، ذهبى، چ حيدرآباد دكن، ج 2، ص 26- منتخب كنزالعمّال، متقى هندى، چ حيدرآباد دكن، ج 13، ص 94- مفتاح النّجاح، بذخشى، ص 98- لسان الميزان، عسقلانى، چ حيدرآباد دكن، ج 4، ص 36- تاريخ بغداد ابى بكر بغدادى، چ مصر، ج 5، ص 87- نظم درر السّمطين، زرندى، ص 177- مجمع الزّوائد، هيثمى، چ قاهره، ج 6، ص 202. ] در اين پديده لطيف حضور دارند.

همچو مرواريد در ژرف صدف

حيات در درون رحِم راه مى يابد و فاطمه عليهاالسلام در دلِ تاريكي هاى سه گانه همانندِ مرواريدى سرشار از درخشش آسمانى مى درخشد. اندك اندك- بسانِ مرواريدى در دلِ صدف- فاطمه رشد مى كند.

جنين، مى درخشد، سبك است، زلال است، آكنده از نور است، چه بار خجسته اى!

خديجه، او را حس مى كند، غرق در خرسندى مى شود, فاطمه، در قلب خديجه جاى دارد، در روح او، مرواريدى پاكيزه، درون صدفى آكنده از نور.

جنين، رشد مى كند و از ژرزفاى رحِم، خديجه درمى يابد جنينش حرف مى زند، واژگانى كودكانه كه دلپريشيهاىِ مادر بى قرارش را مى زدايد، آشفتگيهاى همسرى كه گردباد تلخكاميها و روزگاران بر شويش مى وزد. تا ريك انديشان، سوداى خاموشى نورى را دارند كه از دور دست آسمان مى آيد، خديجه، هراسان، پريشيده و اندوهگين است، پس فاطمه با زبان پاك جنينى بدو مى گويد: «مادرم دل افسرده مباش! خداى با پدرم است». [ نزهة المجالس، شافعى بغدادى، چ قاهره، ج 2، ص 227- ينابيع المودّة، چ اسلامبول، ص 198- تجهيز الجيش، مولوى، ص 99- الروض الفائق، حريفيش، چ قاهره، ص 214. ]

در آن صبح آكنده از نور

لحظه زادن فرامى رسد. زمان آن رسيده است تا فاطمه در آسمان دنيا بدرخشد، پَرى زمينى پديد آيد، تا زندگى را آغاز كند، تا سفر عمر در كره ى حوادث آغاز شود.

پدر به مادر كه از درد به خود مى پيچيد گفت:

- اين جبريل است، به من مژده مى دهد فرزندمان دختر است. [ بحارالانوار، مجلسى، چ سوم، ج 2، ص 43

در آن صبحِ آكنده از نور، خانه ى خديجه سرشار از آرامش، شادمانى و انتظار بود. فاطمه، بر درهاى دنيا مى كوبيد.

خديجه، از دردهاى زايمان، رنج مى كشد و مى انديشد از كدام ماما خواهش كند؟ به دنبال كدامين زنِ مكّى بفرستد؟ در لحظه اى نورانى و لبريز از بالهاى فرشتگان، چهار بانو [ ذخائر العقبى، طبرى، چ مصر، ص 44- وسيلة المآل، حضرمى، چ دمشق، ص 77- نزهة المجالس، چ قاهره، ج 2، ص 227- ينابيع المودّة، چ اسلامبول، ص 198. ] از ژرفاى تاريخ به اتاق گام مى نهند.

بانوان بى همتاى نزد خديجه مى آيند، به زودى، بانوى بانوان [ مسند الطياسى، ابى داود طياسى، چ حيدرآباد دكن، ص 196- الطبقات الكبرى، ابن سعد، چ بيروت، ج 8، ص 26- خصائص النسائى، نسايى، چ مصر، ص 124- جواهر البحار، نبهانى، چ قاهره، ج 1، ص 360- الاستيعاب، ابن عبدالبر، چ حيدرآباد دكن، ج 2، ص 750- حلية الاولياء، ابونعيم اصفهانى، چ مصر، ج 2، ص 39- مصابيح السّنّة، بغوى، چ مصر، ج 3، ص 204- تاريخ الذهبى، عثمان ذهبى، چ مصر، ج 2، ص 94- الاصابة، عسقلانى، چ مصر، ج 4، ص 367- كنزالعمّال، المتقى الهندى، چ حيدرآباد دكن، ج 13، ص 95- صلح الاخوان، نقشبندى خالدى، چ بمبئى، ص 116- الروض الازهر، حنفى، چ حيدرآباد دكن، ص 103، ينابيع المودّة، چ اسلامبول، ص 260. ] متولد مى شود، بانويى كه نُه نام دارد. [ بحارالانوار، مجلسى، چ بيروت وفايى، ج 2، ص 43. ] بانويى كه «انسان» از تبار اوست، بانويى كه رنجهاى زايشِ مردمان روى زمين را تاب آورده است، مى گويد:

- من مادر تو هستم، حوا.

بانويى كه رنج هاى فرعون را تاب آورده است، بانويى كه دلش را درياچه ى نور ساخته است، مى گويد:

- من آسيه ام.

بانوى سوّم مى گويد:- من كلثوم، خواهر موسى عليه السلام هستم، موسى بن عمران.

چهارمين بانو زبان مى گشايد:

- من مريم، مادر مسيح عليه السلام هستم، دوشيزه اى غرقه در عشق خداوندى. بانوان تاريخ مى گويد: «براى انجام كارهاى ضرورى بانوان، نزد شما آمده ايم». [ نزهة المجالس، شافعى بغدادى، چ قاهره، ج 2، ص 227- وسيلة المال، حضرمى، چ دمشق، ص 77. ] آمده ايم تا تولد فاطمه را مژده دهيم، تولد بانوى بانوان گيتى.

اتاقِ خديجه لبريز از نور مى شود. بوى بهشت در فضا موج مى زند. شادمانى و خوشبختى دلها را فتح مى كنند.

در لحظه ى رنجِ مقدّس، مرواريد بهشتى پديدار مى شود، پاكيزه و پاك نهاد.

چون متولد شد، سر به سجده مى گذارد. انگشتانش را به سوى آسمان بلند مى كند:

- همانا آفريدگار يكى است، بى انباز. [ ينابيع المودّة، قندوزى، چ اسلامبول، ص 198. ] حوريه هاى بهشتى با ابريقها و منديلهاى برفگون مى آيند. [ بحارالانوار، مجلسى، ج 2، ص 43. ] آبهاى كوثر، از ابريقهاى بهشتى از دستانِ سپيد دوشيزگانى فرومى ريزند كه «هيچ انسان و هيچ جنى با آنان آميزش نكرده است». [ قرآن كريم، سوره ى الرّحمن، آيه 74. ] حوا مى گويد: اى خديجه! فاطمه را در حالى بگير كه سرشت و ظاهرى پاكيزه دارد و نيكبختى در وى و دودمان وى است».

در لحظه اى كه خديجه پستان در دهان كوچك وى مى نهد، چشمه ى جوشان مهر مادرى مى جوشد، فاطمه براى مادرش تنها يك دختر نيست، همه چيز اوست، وجودش، آرزوهايش، رؤياهايش و ارمغانش به شوىِ رنجبرش هست. به خاطر همين، خديجه- كه تاكنون هيچكدام از دختران پيشينش را شير نداده، و آنها را به دايه سپرده بود- فاطمه را شير مى دهد. [ تاريخ ابن عساكر، ابن عساكر، چ دمشق، ج 1، ص 293- البداية و النهاية، ابن كثير، چ مصر، ج 5، ص 307. ] اين گونه است كه فاطمه با نُه نام متولد مى شود.

او را «فاطمه» مى نامند، زيرا آفريدگار وى را از تباهيهاى زمين [ بحارالانوار، مجلسى، چ بيروت، وفايى، ج 43، ص 16. ] جدا كرده [ واژه مقدس، «فاطمه» از ماده ى «فطم» گرفته شده و فطم در لغت به معناى «جدا كردن» است. ] او را فاطمه نام نهادند، زيرا پروردگار او شيفتگان و تبارش را از آتش دوزخ «جدا» كرده است. [ تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، چ قاهره، ج 13، ص 331- ذخائر العقبى، طبرى، ص 26- كنزالعمّال، حسام الدين هندى [معروف به متقى]، چ حيدرآباد دكن، ج 13 ص 94- رشفة الصّادى، حضرمى، چ مصر، ص 47، أرجح المطالب، عبدا... حنفى، چ لاهور، ص 240 و 245- فيض القدير، منّاوى، چ قاهره، ج 1، ص 206- وسيلة المآل، حضرمى، چ دمشق، ص 78- إسعاف الرّاغبين، صبان، (با حاشيه «نورالابصار»)، چ مصر، ص 191- جواهر العقدين، عبدا... سمهودى، چ اسلامبول، ص 397. ] او را «حورا» مى گويند خدايش خواست وى پَرى [ يك معناى پرى «بانوى زيبا رخسار» است. ] روى زمين [ كنزالعمّال، متقى، چ حيدرآباد دكن، ج 13، ص 94- تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، چ قاهره، ج 13، ص 231- فيض القدير، منّاوى، چ قاهره، ج 1، ص 206- ينابيع المودّة، قندوزى، چ اسلامبول، ص 194. ] باشد، پرى انسانى كه پريان بهشتى به خاك پايش نمى رسند.

فاطمه، «صدّيقه» است، بسان مريم، همانند پيامبران. فاطمه، صدّيقه است، زيرا صادق عليه السلام آل محمد بدان گواهى داده است، [ الرياض النضرة، محب الدين طبرى، ج 2، ص 202، در موضوع «شرافت نبوّت» آورده است: سرور ما محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم به على عليه السلام فرمود: «همسرى صدّيق [داراى بالاترين درجه ى ايمان به خدا و محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم] چون دخترم به تو داده شد كه همانند وى همسرى نيست». ] از اين روى، جز «صدّيق» وى را غسل نمى دهد. [ علل الشرايع، صدوق، ص 184. ] و «فاطمه بزرگترين صدّيقى است كه روزگاران براى شناختن وى سپرى شده است» [ بحارالانوار، ج 43، ص 105. ] فاطمه پاك متولد شده است و پاكيزه و برفْوَش زندگى مى كند، زندگى اش سپيد است، بسانِ كبوتران صلح، همانند برفهاى ستيغهاى آسمان ساى، همچون ابرهاى باران خيز در آسمانِ فيروزه اى، آرى، فاطمه «طاهره» است، زيرا خداى چنين خواست. [ تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، چ مصر، ج 10. المستدرك، حاكم نيشابورى، چ دارالكتب العلمية، بيروت، ج 2، ص 416- ينابيع المودّة، قندوزى، صفحات 193 و 229- سير أعلام النبلاء ذهبى، چ مؤسسة الرسالة، بيروت، ج 3، ص 212- أسدالغابة، ابن اثير، چ داراحياء التراث العربى، ج 5، ص 521- تاريخ الذهبى، عثمان ذهبى، چ دارالكتاب، ج 2، ص 97- شواهد التّنزيل، حكانى، ج 2 ص 11- أنساب الاشراف، يحيى بلاذرى، چ معارف، مصر، ج 1، ص 215- تفسير الرازى، رازى، چ دارلفكر المعارف، مصر، ج 6 ص 783- البداية و النّهاية، ابن كثير، ج 8، ص 205- ذخائر العقبى، طبرى، ص 22. ] پلشتيها را از وى زدود و پاكيزه اش ساخت.

ملكوت چنين اراده كه فاطمه «بتول» [ ينابيع المودّة، ص 260- المناقب المرتضويه، كشفى حنفى، بمبئى، ص 119- مودَة القربى، شهاب الدين همدانى، لاهور، ص 103. ] باشد، همان گونه كه پيش از اين براى مريم چنين خواسته بود.

خداوند فاطمه را خجسته و «كوثر» محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم و تبارش آفريد. آفريدگار نسل هر پيامبر را در صُلب خودش و فرزند زادگان آخرين پيامبر را در صُلب على- تنها همسر و همتاى بى نظير فاطمه- آفريد. [ الصواعق المحرقه، ص 74- ينابيع المودّة، ص 183- المناقب، خوارزمى، ص 229. ] فاطمه، «زهرا» است، چرا كه هرگاه در محراب به نيايش مى ايستد، چهره اش مى درخشد. نور از چشمان عسلى و پيشانى اش مى تراود، فاطمه، ستاره مى شود و براى آسمان چنان نورفشانى مى كند كه ستارگان براى زمين. [ أمالى، صدوق- بحارالانوار، مجلسى، چ مؤسسة الوفاء، بيروت، ج 43 ص 17. ] و پروردگار اين گونه فاطمه را آفريد: صدّيقه: مباركه، طاهره، طيّبه، زكيّه، زهرا، محدّثه، راضيه و مرضيّه. [ بحارالانوار، ج 43، ص 10. ]  

شستشو در چشمه سار آيه ها

فاطمه، چشمهايش را به روى زندگى مى گشايد، زندگى با تمام رخدادها، گستره و شادابى اش.

پدر، از سفر شگفت انگيزش برگشته است، سفر معراج، سفر به ژرفاى آسمان و زمان.

دو سال از لحظه ى فرود جبريل بر دامنه ى كوه حرا گذشته [ به نوشته «مصباح كفعمى» در اقبال الاعمال و شيخ طوسى و شيخ مفيد در حدائق الرّياض، تاريخ تولد حضرت زهرا عليهاالسلام روز بيستم جمادى الثانى از سال دوم مبعث بوده است. ] است. يزدان، آهنگ آن دارد تا سفر زندگى فاطمه، همزمان با آغاز اسلام و در سايه سار وحى الهى باشد.

خديجه، به دخترش شير گوارا مى نوشاند [ منتخب تاريخ ابن عساكر، ج 1، ص 293- البداية و النهاية، ج 5، ص 307. ]، طهارت جسم و جان مى نوشاند. چه بسا قطره اشك خديجه بر پيشانى فاطمه چكيده است، قطره اشكى براى شويش، اندوهى براى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم، براى مردى از «جبل النور» نور مى افشانَد تا كاروان سرگردان آدمى را به چشمه هاى آرامش برساند، به چشمه اى در «بيابان بى آب و علفى كه در كنار خانه ى گرامى توست». [ قرآن كريم، سوره ابراهيم، آيه 37. ] در سرزمينى آكنده از اشك و رنج، فاطمه پرورش مى يابد. چهره اش، آيينه ى كودكى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم است. [ سنن ابى داود، بجستانى، چ السعادة، مصر، ج 4، ص 480- صحيح ترمذى، ج 13، ص 249- الاستيعاب، ابن عبدالبر، ج 2، ص 751- أدب المفرد، محمد بخارى، قاهره، صفحات 244 و 252- المستدرك، حاكم نيشابورى، حيدرآباد، ج 3، ص 159- سنن بيهقى، بيهقى، ج 7، ص 101- العقد الفريد، ابن عبدربّه اندلسى، شرقيه، مصر، ج 2، ص 3- مقتل الحسين، خوارزمى، ص 54- ذخائر العقبى، ص 40- سنن الهدى، ص 514- المدخل، ج 1، ص 171. ] چشمان، ابروان و نورى لطيف كه رخساره را فراگرفته، آن سان كه هاله اى بر گِرد ماه.

منبع : کتاب يك آسمان پروانه

تالیف:کمال السيد
ترجمه: حسين سيدي

تولد، لحظه ى آغاز زندگى آدمى نيست، آغاز فصلى نو در تاريخ اوست. پيش از تولد، پيشگويي ها و ريشه ها هستند، پيشگويي هايى بسانِ آبستنى ابرها قبل از آن كه ببارند.

در زندگى زهرا عليها السلام، رازهايى است گشوده و رازهايى سر به مهر، همچون مرواريدى در صدف، خفته در بستر درياچه اى زلال.

جستجوگر آغاز زهرا، درمى ماند، نمى تواند آغاز و ريشه ها را بيابد. پيشگويي ها و سرآغازهاى اين حضور بانوانه براى تمام بانوان تاريخ.

تنها محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم است كه راز فاطمه را مى داند، راز آغاز، ظهور و ريشه ها را.

همه چيز از يك ميوه در بهشت آغاز شد. از سيب و گلابى و از هر آنچه كه در آن سرزمينِ جاودانه در دوردست روييده است؛ جهانى كه جز پيامبران كسى آن را كشف نكرد.

فاطمه از آنجا آمد، دوشيزه اى از بهشت، «پَرى زمينى»، آن گونه كه محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم وى را ناميد. هنگام معراج، زهرا زاده شد در لحظه هايى دور از زمينِ پُر جاذبه، دور از ثقل مادّه، آنجا، نطفه كودكى بسته شد كه به زودى در زمين متولّد مى شد.

عناصر سازنده ى او زمينى و ملكوتى بودند، گِلى آغشته با عطر مينو، عناصرى از نور آسمانى.

آيا همين راز آن نيست كه هرگاه محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم دلش هواى بهشت مى كند زهرا را مى بوسد؟ عطرِ زهرا، عطر بهشت است، عطر سيب، عطر گلابى، بوى خوش نخل و همه ى ميوه هاى جاودانه [ اخبار الدّول، قرمانى، چاپ بغداد، ص 87- ذخائر العقبى، طبرى، چ مصر، ص 36- ينابيع المودّة شيخ سليمان، چ اسلامبول، ص 97- المستدرك، نيشابورى، چ حيدرآباد دكن، ج 3، ص 156- مقتل الحسين، خوارزمى، چ الغرى، ص 63- ميزان الاعتدال، ذهبى، چ حيدرآباد دكن، ج 2، ص 26- منتخب كنزالعمّال، متقى هندى، چ حيدرآباد دكن، ج 13، ص 94- مفتاح النّجاح، بذخشى، ص 98- لسان الميزان، عسقلانى، چ حيدرآباد دكن، ج 4، ص 36- تاريخ بغداد ابى بكر بغدادى، چ مصر، ج 5، ص 87- نظم درر السّمطين، زرندى، ص 177- مجمع الزّوائد، هيثمى، چ قاهره، ج 6، ص 202. ] در اين پديده لطيف حضور دارند.

همچو مرواريد در ژرف صدف

حيات در درون رحِم راه مى يابد و فاطمه عليهاالسلام در دلِ تاريكي هاى سه گانه همانندِ مرواريدى سرشار از درخشش آسمانى مى درخشد. اندك اندك- بسانِ مرواريدى در دلِ صدف- فاطمه رشد مى كند.

جنين، مى درخشد، سبك است، زلال است، آكنده از نور است، چه بار خجسته اى!

خديجه، او را حس مى كند، غرق در خرسندى مى شود, فاطمه، در قلب خديجه جاى دارد، در روح او، مرواريدى پاكيزه، درون صدفى آكنده از نور.

جنين، رشد مى كند و از ژرزفاى رحِم، خديجه درمى يابد جنينش حرف مى زند، واژگانى كودكانه كه دلپريشيهاىِ مادر بى قرارش را مى زدايد، آشفتگيهاى همسرى كه گردباد تلخكاميها و روزگاران بر شويش مى وزد. تا ريك انديشان، سوداى خاموشى نورى را دارند كه از دور دست آسمان مى آيد، خديجه، هراسان، پريشيده و اندوهگين است، پس فاطمه با زبان پاك جنينى بدو مى گويد: «مادرم دل افسرده مباش! خداى با پدرم است». [ نزهة المجالس، شافعى بغدادى، چ قاهره، ج 2، ص 227- ينابيع المودّة، چ اسلامبول، ص 198- تجهيز الجيش، مولوى، ص 99- الروض الفائق، حريفيش، چ قاهره، ص 214. ]

در آن صبح آكنده از نور

لحظه زادن فرامى رسد. زمان آن رسيده است تا فاطمه در آسمان دنيا بدرخشد، پَرى زمينى پديد آيد، تا زندگى را آغاز كند، تا سفر عمر در كره ى حوادث آغاز شود.

پدر به مادر كه از درد به خود مى پيچيد گفت:

- اين جبريل است، به من مژده مى دهد فرزندمان دختر است. [ بحارالانوار، مجلسى، چ سوم، ج 2، ص 43

در آن صبحِ آكنده از نور، خانه ى خديجه سرشار از آرامش، شادمانى و انتظار بود. فاطمه، بر درهاى دنيا مى كوبيد.

خديجه، از دردهاى زايمان، رنج مى كشد و مى انديشد از كدام ماما خواهش كند؟ به دنبال كدامين زنِ مكّى بفرستد؟ در لحظه اى نورانى و لبريز از بالهاى فرشتگان، چهار بانو [ ذخائر العقبى، طبرى، چ مصر، ص 44- وسيلة المآل، حضرمى، چ دمشق، ص 77- نزهة المجالس، چ قاهره، ج 2، ص 227- ينابيع المودّة، چ اسلامبول، ص 198. ] از ژرفاى تاريخ به اتاق گام مى نهند.

بانوان بى همتاى نزد خديجه مى آيند، به زودى، بانوى بانوان [ مسند الطياسى، ابى داود طياسى، چ حيدرآباد دكن، ص 196- الطبقات الكبرى، ابن سعد، چ بيروت، ج 8، ص 26- خصائص النسائى، نسايى، چ مصر، ص 124- جواهر البحار، نبهانى، چ قاهره، ج 1، ص 360- الاستيعاب، ابن عبدالبر، چ حيدرآباد دكن، ج 2، ص 750- حلية الاولياء، ابونعيم اصفهانى، چ مصر، ج 2، ص 39- مصابيح السّنّة، بغوى، چ مصر، ج 3، ص 204- تاريخ الذهبى، عثمان ذهبى، چ مصر، ج 2، ص 94- الاصابة، عسقلانى، چ مصر، ج 4، ص 367- كنزالعمّال، المتقى الهندى، چ حيدرآباد دكن، ج 13، ص 95- صلح الاخوان، نقشبندى خالدى، چ بمبئى، ص 116- الروض الازهر، حنفى، چ حيدرآباد دكن، ص 103، ينابيع المودّة، چ اسلامبول، ص 260. ] متولد مى شود، بانويى كه نُه نام دارد. [ بحارالانوار، مجلسى، چ بيروت وفايى، ج 2، ص 43. ] بانويى كه «انسان» از تبار اوست، بانويى كه رنجهاى زايشِ مردمان روى زمين را تاب آورده است، مى گويد:

- من مادر تو هستم، حوا.

بانويى كه رنج هاى فرعون را تاب آورده است، بانويى كه دلش را درياچه ى نور ساخته است، مى گويد:

- من آسيه ام.

بانوى سوّم مى گويد:- من كلثوم، خواهر موسى عليه السلام هستم، موسى بن عمران.

چهارمين بانو زبان مى گشايد:

- من مريم، مادر مسيح عليه السلام هستم، دوشيزه اى غرقه در عشق خداوندى. بانوان تاريخ مى گويد: «براى انجام كارهاى ضرورى بانوان، نزد شما آمده ايم». [ نزهة المجالس، شافعى بغدادى، چ قاهره، ج 2، ص 227- وسيلة المال، حضرمى، چ دمشق، ص 77. ] آمده ايم تا تولد فاطمه را مژده دهيم، تولد بانوى بانوان گيتى.

اتاقِ خديجه لبريز از نور مى شود. بوى بهشت در فضا موج مى زند. شادمانى و خوشبختى دلها را فتح مى كنند.

در لحظه ى رنجِ مقدّس، مرواريد بهشتى پديدار مى شود، پاكيزه و پاك نهاد.

چون متولد شد، سر به سجده مى گذارد. انگشتانش را به سوى آسمان بلند مى كند:

- همانا آفريدگار يكى است، بى انباز. [ ينابيع المودّة، قندوزى، چ اسلامبول، ص 198. ] حوريه هاى بهشتى با ابريقها و منديلهاى برفگون مى آيند. [ بحارالانوار، مجلسى، ج 2، ص 43. ] آبهاى كوثر، از ابريقهاى بهشتى از دستانِ سپيد دوشيزگانى فرومى ريزند كه «هيچ انسان و هيچ جنى با آنان آميزش نكرده است». [ قرآن كريم، سوره ى الرّحمن، آيه 74. ] حوا مى گويد: اى خديجه! فاطمه را در حالى بگير كه سرشت و ظاهرى پاكيزه دارد و نيكبختى در وى و دودمان وى است».

در لحظه اى كه خديجه پستان در دهان كوچك وى مى نهد، چشمه ى جوشان مهر مادرى مى جوشد، فاطمه براى مادرش تنها يك دختر نيست، همه چيز اوست، وجودش، آرزوهايش، رؤياهايش و ارمغانش به شوىِ رنجبرش هست. به خاطر همين، خديجه- كه تاكنون هيچكدام از دختران پيشينش را شير نداده، و آنها را به دايه سپرده بود- فاطمه را شير مى دهد. [ تاريخ ابن عساكر، ابن عساكر، چ دمشق، ج 1، ص 293- البداية و النهاية، ابن كثير، چ مصر، ج 5، ص 307. ] اين گونه است كه فاطمه با نُه نام متولد مى شود.

او را «فاطمه» مى نامند، زيرا آفريدگار وى را از تباهيهاى زمين [ بحارالانوار، مجلسى، چ بيروت، وفايى، ج 43، ص 16. ] جدا كرده [ واژه مقدس، «فاطمه» از ماده ى «فطم» گرفته شده و فطم در لغت به معناى «جدا كردن» است. ] او را فاطمه نام نهادند، زيرا پروردگار او شيفتگان و تبارش را از آتش دوزخ «جدا» كرده است. [ تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، چ قاهره، ج 13، ص 331- ذخائر العقبى، طبرى، ص 26- كنزالعمّال، حسام الدين هندى [معروف به متقى]، چ حيدرآباد دكن، ج 13 ص 94- رشفة الصّادى، حضرمى، چ مصر، ص 47، أرجح المطالب، عبدا... حنفى، چ لاهور، ص 240 و 245- فيض القدير، منّاوى، چ قاهره، ج 1، ص 206- وسيلة المآل، حضرمى، چ دمشق، ص 78- إسعاف الرّاغبين، صبان، (با حاشيه «نورالابصار»)، چ مصر، ص 191- جواهر العقدين، عبدا... سمهودى، چ اسلامبول، ص 397. ] او را «حورا» مى گويند خدايش خواست وى پَرى [ يك معناى پرى «بانوى زيبا رخسار» است. ] روى زمين [ كنزالعمّال، متقى، چ حيدرآباد دكن، ج 13، ص 94- تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، چ قاهره، ج 13، ص 231- فيض القدير، منّاوى، چ قاهره، ج 1، ص 206- ينابيع المودّة، قندوزى، چ اسلامبول، ص 194. ] باشد، پرى انسانى كه پريان بهشتى به خاك پايش نمى رسند.

فاطمه، «صدّيقه» است، بسان مريم، همانند پيامبران. فاطمه، صدّيقه است، زيرا صادق عليه السلام آل محمد بدان گواهى داده است، [ الرياض النضرة، محب الدين طبرى، ج 2، ص 202، در موضوع «شرافت نبوّت» آورده است: سرور ما محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم به على عليه السلام فرمود: «همسرى صدّيق [داراى بالاترين درجه ى ايمان به خدا و محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم] چون دخترم به تو داده شد كه همانند وى همسرى نيست». ] از اين روى، جز «صدّيق» وى را غسل نمى دهد. [ علل الشرايع، صدوق، ص 184. ] و «فاطمه بزرگترين صدّيقى است كه روزگاران براى شناختن وى سپرى شده است» [ بحارالانوار، ج 43، ص 105. ] فاطمه پاك متولد شده است و پاكيزه و برفْوَش زندگى مى كند، زندگى اش سپيد است، بسانِ كبوتران صلح، همانند برفهاى ستيغهاى آسمان ساى، همچون ابرهاى باران خيز در آسمانِ فيروزه اى، آرى، فاطمه «طاهره» است، زيرا خداى چنين خواست. [ تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، چ مصر، ج 10. المستدرك، حاكم نيشابورى، چ دارالكتب العلمية، بيروت، ج 2، ص 416- ينابيع المودّة، قندوزى، صفحات 193 و 229- سير أعلام النبلاء ذهبى، چ مؤسسة الرسالة، بيروت، ج 3، ص 212- أسدالغابة، ابن اثير، چ داراحياء التراث العربى، ج 5، ص 521- تاريخ الذهبى، عثمان ذهبى، چ دارالكتاب، ج 2، ص 97- شواهد التّنزيل، حكانى، ج 2 ص 11- أنساب الاشراف، يحيى بلاذرى، چ معارف، مصر، ج 1، ص 215- تفسير الرازى، رازى، چ دارلفكر المعارف، مصر، ج 6 ص 783- البداية و النّهاية، ابن كثير، ج 8، ص 205- ذخائر العقبى، طبرى، ص 22. ] پلشتيها را از وى زدود و پاكيزه اش ساخت.

ملكوت چنين اراده كه فاطمه «بتول» [ ينابيع المودّة، ص 260- المناقب المرتضويه، كشفى حنفى، بمبئى، ص 119- مودَة القربى، شهاب الدين همدانى، لاهور، ص 103. ] باشد، همان گونه كه پيش از اين براى مريم چنين خواسته بود.

خداوند فاطمه را خجسته و «كوثر» محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم و تبارش آفريد. آفريدگار نسل هر پيامبر را در صُلب خودش و فرزند زادگان آخرين پيامبر را در صُلب على- تنها همسر و همتاى بى نظير فاطمه- آفريد. [ الصواعق المحرقه، ص 74- ينابيع المودّة، ص 183- المناقب، خوارزمى، ص 229. ] فاطمه، «زهرا» است، چرا كه هرگاه در محراب به نيايش مى ايستد، چهره اش مى درخشد. نور از چشمان عسلى و پيشانى اش مى تراود، فاطمه، ستاره مى شود و براى آسمان چنان نورفشانى مى كند كه ستارگان براى زمين. [ أمالى، صدوق- بحارالانوار، مجلسى، چ مؤسسة الوفاء، بيروت، ج 43 ص 17. ] و پروردگار اين گونه فاطمه را آفريد: صدّيقه: مباركه، طاهره، طيّبه، زكيّه، زهرا، محدّثه، راضيه و مرضيّه. [ بحارالانوار، ج 43، ص 10. ]  

شستشو در چشمه سار آيه ها

فاطمه، چشمهايش را به روى زندگى مى گشايد، زندگى با تمام رخدادها، گستره و شادابى اش.

پدر، از سفر شگفت انگيزش برگشته است، سفر معراج، سفر به ژرفاى آسمان و زمان.

دو سال از لحظه ى فرود جبريل بر دامنه ى كوه حرا گذشته [ به نوشته «مصباح كفعمى» در اقبال الاعمال و شيخ طوسى و شيخ مفيد در حدائق الرّياض، تاريخ تولد حضرت زهرا عليهاالسلام روز بيستم جمادى الثانى از سال دوم مبعث بوده است. ] است. يزدان، آهنگ آن دارد تا سفر زندگى فاطمه، همزمان با آغاز اسلام و در سايه سار وحى الهى باشد.

خديجه، به دخترش شير گوارا مى نوشاند [ منتخب تاريخ ابن عساكر، ج 1، ص 293- البداية و النهاية، ج 5، ص 307. ]، طهارت جسم و جان مى نوشاند. چه بسا قطره اشك خديجه بر پيشانى فاطمه چكيده است، قطره اشكى براى شويش، اندوهى براى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم، براى مردى از «جبل النور» نور مى افشانَد تا كاروان سرگردان آدمى را به چشمه هاى آرامش برساند، به چشمه اى در «بيابان بى آب و علفى كه در كنار خانه ى گرامى توست». [ قرآن كريم، سوره ابراهيم، آيه 37. ] در سرزمينى آكنده از اشك و رنج، فاطمه پرورش مى يابد. چهره اش، آيينه ى كودكى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم است. [ سنن ابى داود، بجستانى، چ السعادة، مصر، ج 4، ص 480- صحيح ترمذى، ج 13، ص 249- الاستيعاب، ابن عبدالبر، ج 2، ص 751- أدب المفرد، محمد بخارى، قاهره، صفحات 244 و 252- المستدرك، حاكم نيشابورى، حيدرآباد، ج 3، ص 159- سنن بيهقى، بيهقى، ج 7، ص 101- العقد الفريد، ابن عبدربّه اندلسى، شرقيه، مصر، ج 2، ص 3- مقتل الحسين، خوارزمى، ص 54- ذخائر العقبى، ص 40- سنن الهدى، ص 514- المدخل، ج 1، ص 171. ] چشمان، ابروان و نورى لطيف كه رخساره را فراگرفته، آن سان كه هاله اى بر گِرد ماه.

منبع : کتاب يك آسمان پروانه

تالیف:کمال السيد
ترجمه: حسين سيدي

تولد، لحظه ى آغاز زندگى آدمى نيست، آغاز فصلى نو در تاريخ اوست. پيش از تولد، پيشگويي ها و ريشه ها هستند، پيشگويي هايى بسانِ آبستنى ابرها قبل از آن كه ببارند.

در زندگى زهرا عليها السلام، رازهايى است گشوده و رازهايى سر به مهر، همچون مرواريدى در صدف، خفته در بستر درياچه اى زلال.

جستجوگر آغاز زهرا، درمى ماند، نمى تواند آغاز و ريشه ها را بيابد. پيشگويي ها و سرآغازهاى اين حضور بانوانه براى تمام بانوان تاريخ.

تنها محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم است كه راز فاطمه را مى داند، راز آغاز، ظهور و ريشه ها را.

همه چيز از يك ميوه در بهشت آغاز شد. از سيب و گلابى و از هر آنچه كه در آن سرزمينِ جاودانه در دوردست روييده است؛ جهانى كه جز پيامبران كسى آن را كشف نكرد.

فاطمه از آنجا آمد، دوشيزه اى از بهشت، «پَرى زمينى»، آن گونه كه محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم وى را ناميد. هنگام معراج، زهرا زاده شد در لحظه هايى دور از زمينِ پُر جاذبه، دور از ثقل مادّه، آنجا، نطفه كودكى بسته شد كه به زودى در زمين متولّد مى شد.

عناصر سازنده ى او زمينى و ملكوتى بودند، گِلى آغشته با عطر مينو، عناصرى از نور آسمانى.

آيا همين راز آن نيست كه هرگاه محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم دلش هواى بهشت مى كند زهرا را مى بوسد؟ عطرِ زهرا، عطر بهشت است، عطر سيب، عطر گلابى، بوى خوش نخل و همه ى ميوه هاى جاودانه [ اخبار الدّول، قرمانى، چاپ بغداد، ص 87- ذخائر العقبى، طبرى، چ مصر، ص 36- ينابيع المودّة شيخ سليمان، چ اسلامبول، ص 97- المستدرك، نيشابورى، چ حيدرآباد دكن، ج 3، ص 156- مقتل الحسين، خوارزمى، چ الغرى، ص 63- ميزان الاعتدال، ذهبى، چ حيدرآباد دكن، ج 2، ص 26- منتخب كنزالعمّال، متقى هندى، چ حيدرآباد دكن، ج 13، ص 94- مفتاح النّجاح، بذخشى، ص 98- لسان الميزان، عسقلانى، چ حيدرآباد دكن، ج 4، ص 36- تاريخ بغداد ابى بكر بغدادى، چ مصر، ج 5، ص 87- نظم درر السّمطين، زرندى، ص 177- مجمع الزّوائد، هيثمى، چ قاهره، ج 6، ص 202. ] در اين پديده لطيف حضور دارند.

همچو مرواريد در ژرف صدف

حيات در درون رحِم راه مى يابد و فاطمه عليهاالسلام در دلِ تاريكي هاى سه گانه همانندِ مرواريدى سرشار از درخشش آسمانى مى درخشد. اندك اندك- بسانِ مرواريدى در دلِ صدف- فاطمه رشد مى كند.

جنين، مى درخشد، سبك است، زلال است، آكنده از نور است، چه بار خجسته اى!

خديجه، او را حس مى كند، غرق در خرسندى مى شود, فاطمه، در قلب خديجه جاى دارد، در روح او، مرواريدى پاكيزه، درون صدفى آكنده از نور.

جنين، رشد مى كند و از ژرزفاى رحِم، خديجه درمى يابد جنينش حرف مى زند، واژگانى كودكانه كه دلپريشيهاىِ مادر بى قرارش را مى زدايد، آشفتگيهاى همسرى كه گردباد تلخكاميها و روزگاران بر شويش مى وزد. تا ريك انديشان، سوداى خاموشى نورى را دارند كه از دور دست آسمان مى آيد، خديجه، هراسان، پريشيده و اندوهگين است، پس فاطمه با زبان پاك جنينى بدو مى گويد: «مادرم دل افسرده مباش! خداى با پدرم است». [ نزهة المجالس، شافعى بغدادى، چ قاهره، ج 2، ص 227- ينابيع المودّة، چ اسلامبول، ص 198- تجهيز الجيش، مولوى، ص 99- الروض الفائق، حريفيش، چ قاهره، ص 214. ]

در آن صبح آكنده از نور

لحظه زادن فرامى رسد. زمان آن رسيده است تا فاطمه در آسمان دنيا بدرخشد، پَرى زمينى پديد آيد، تا زندگى را آغاز كند، تا سفر عمر در كره ى حوادث آغاز شود.

پدر به مادر كه از درد به خود مى پيچيد گفت:

- اين جبريل است، به من مژده مى دهد فرزندمان دختر است. [ بحارالانوار، مجلسى، چ سوم، ج 2، ص 43

در آن صبحِ آكنده از نور، خانه ى خديجه سرشار از آرامش، شادمانى و انتظار بود. فاطمه، بر درهاى دنيا مى كوبيد.

خديجه، از دردهاى زايمان، رنج مى كشد و مى انديشد از كدام ماما خواهش كند؟ به دنبال كدامين زنِ مكّى بفرستد؟ در لحظه اى نورانى و لبريز از بالهاى فرشتگان، چهار بانو [ ذخائر العقبى، طبرى، چ مصر، ص 44- وسيلة المآل، حضرمى، چ دمشق، ص 77- نزهة المجالس، چ قاهره، ج 2، ص 227- ينابيع المودّة، چ اسلامبول، ص 198. ] از ژرفاى تاريخ به اتاق گام مى نهند.

بانوان بى همتاى نزد خديجه مى آيند، به زودى، بانوى بانوان [ مسند الطياسى، ابى داود طياسى، چ حيدرآباد دكن، ص 196- الطبقات الكبرى، ابن سعد، چ بيروت، ج 8، ص 26- خصائص النسائى، نسايى، چ مصر، ص 124- جواهر البحار، نبهانى، چ قاهره، ج 1، ص 360- الاستيعاب، ابن عبدالبر، چ حيدرآباد دكن، ج 2، ص 750- حلية الاولياء، ابونعيم اصفهانى، چ مصر، ج 2، ص 39- مصابيح السّنّة، بغوى، چ مصر، ج 3، ص 204- تاريخ الذهبى، عثمان ذهبى، چ مصر، ج 2، ص 94- الاصابة، عسقلانى، چ مصر، ج 4، ص 367- كنزالعمّال، المتقى الهندى، چ حيدرآباد دكن، ج 13، ص 95- صلح الاخوان، نقشبندى خالدى، چ بمبئى، ص 116- الروض الازهر، حنفى، چ حيدرآباد دكن، ص 103، ينابيع المودّة، چ اسلامبول، ص 260. ] متولد مى شود، بانويى كه نُه نام دارد. [ بحارالانوار، مجلسى، چ بيروت وفايى، ج 2، ص 43. ] بانويى كه «انسان» از تبار اوست، بانويى كه رنجهاى زايشِ مردمان روى زمين را تاب آورده است، مى گويد:

- من مادر تو هستم، حوا.

بانويى كه رنج هاى فرعون را تاب آورده است، بانويى كه دلش را درياچه ى نور ساخته است، مى گويد:

- من آسيه ام.

بانوى سوّم مى گويد:- من كلثوم، خواهر موسى عليه السلام هستم، موسى بن عمران.

چهارمين بانو زبان مى گشايد:

- من مريم، مادر مسيح عليه السلام هستم، دوشيزه اى غرقه در عشق خداوندى. بانوان تاريخ مى گويد: «براى انجام كارهاى ضرورى بانوان، نزد شما آمده ايم». [ نزهة المجالس، شافعى بغدادى، چ قاهره، ج 2، ص 227- وسيلة المال، حضرمى، چ دمشق، ص 77. ] آمده ايم تا تولد فاطمه را مژده دهيم، تولد بانوى بانوان گيتى.

اتاقِ خديجه لبريز از نور مى شود. بوى بهشت در فضا موج مى زند. شادمانى و خوشبختى دلها را فتح مى كنند.

در لحظه ى رنجِ مقدّس، مرواريد بهشتى پديدار مى شود، پاكيزه و پاك نهاد.

چون متولد شد، سر به سجده مى گذارد. انگشتانش را به سوى آسمان بلند مى كند:

- همانا آفريدگار يكى است، بى انباز. [ ينابيع المودّة، قندوزى، چ اسلامبول، ص 198. ] حوريه هاى بهشتى با ابريقها و منديلهاى برفگون مى آيند. [ بحارالانوار، مجلسى، ج 2، ص 43. ] آبهاى كوثر، از ابريقهاى بهشتى از دستانِ سپيد دوشيزگانى فرومى ريزند كه «هيچ انسان و هيچ جنى با آنان آميزش نكرده است». [ قرآن كريم، سوره ى الرّحمن، آيه 74. ] حوا مى گويد: اى خديجه! فاطمه را در حالى بگير كه سرشت و ظاهرى پاكيزه دارد و نيكبختى در وى و دودمان وى است».

در لحظه اى كه خديجه پستان در دهان كوچك وى مى نهد، چشمه ى جوشان مهر مادرى مى جوشد، فاطمه براى مادرش تنها يك دختر نيست، همه چيز اوست، وجودش، آرزوهايش، رؤياهايش و ارمغانش به شوىِ رنجبرش هست. به خاطر همين، خديجه- كه تاكنون هيچكدام از دختران پيشينش را شير نداده، و آنها را به دايه سپرده بود- فاطمه را شير مى دهد. [ تاريخ ابن عساكر، ابن عساكر، چ دمشق، ج 1، ص 293- البداية و النهاية، ابن كثير، چ مصر، ج 5، ص 307. ] اين گونه است كه فاطمه با نُه نام متولد مى شود.

او را «فاطمه» مى نامند، زيرا آفريدگار وى را از تباهيهاى زمين [ بحارالانوار، مجلسى، چ بيروت، وفايى، ج 43، ص 16. ] جدا كرده [ واژه مقدس، «فاطمه» از ماده ى «فطم» گرفته شده و فطم در لغت به معناى «جدا كردن» است. ] او را فاطمه نام نهادند، زيرا پروردگار او شيفتگان و تبارش را از آتش دوزخ «جدا» كرده است. [ تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، چ قاهره، ج 13، ص 331- ذخائر العقبى، طبرى، ص 26- كنزالعمّال، حسام الدين هندى [معروف به متقى]، چ حيدرآباد دكن، ج 13 ص 94- رشفة الصّادى، حضرمى، چ مصر، ص 47، أرجح المطالب، عبدا... حنفى، چ لاهور، ص 240 و 245- فيض القدير، منّاوى، چ قاهره، ج 1، ص 206- وسيلة المآل، حضرمى، چ دمشق، ص 78- إسعاف الرّاغبين، صبان، (با حاشيه «نورالابصار»)، چ مصر، ص 191- جواهر العقدين، عبدا... سمهودى، چ اسلامبول، ص 397. ] او را «حورا» مى گويند خدايش خواست وى پَرى [ يك معناى پرى «بانوى زيبا رخسار» است. ] روى زمين [ كنزالعمّال، متقى، چ حيدرآباد دكن، ج 13، ص 94- تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، چ قاهره، ج 13، ص 231- فيض القدير، منّاوى، چ قاهره، ج 1، ص 206- ينابيع المودّة، قندوزى، چ اسلامبول، ص 194. ] باشد، پرى انسانى كه پريان بهشتى به خاك پايش نمى رسند.

فاطمه، «صدّيقه» است، بسان مريم، همانند پيامبران. فاطمه، صدّيقه است، زيرا صادق عليه السلام آل محمد بدان گواهى داده است، [ الرياض النضرة، محب الدين طبرى، ج 2، ص 202، در موضوع «شرافت نبوّت» آورده است: سرور ما محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم به على عليه السلام فرمود: «همسرى صدّيق [داراى بالاترين درجه ى ايمان به خدا و محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم] چون دخترم به تو داده شد كه همانند وى همسرى نيست». ] از اين روى، جز «صدّيق» وى را غسل نمى دهد. [ علل الشرايع، صدوق، ص 184. ] و «فاطمه بزرگترين صدّيقى است كه روزگاران براى شناختن وى سپرى شده است» [ بحارالانوار، ج 43، ص 105. ] فاطمه پاك متولد شده است و پاكيزه و برفْوَش زندگى مى كند، زندگى اش سپيد است، بسانِ كبوتران صلح، همانند برفهاى ستيغهاى آسمان ساى، همچون ابرهاى باران خيز در آسمانِ فيروزه اى، آرى، فاطمه «طاهره» است، زيرا خداى چنين خواست. [ تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، چ مصر، ج 10. المستدرك، حاكم نيشابورى، چ دارالكتب العلمية، بيروت، ج 2، ص 416- ينابيع المودّة، قندوزى، صفحات 193 و 229- سير أعلام النبلاء ذهبى، چ مؤسسة الرسالة، بيروت، ج 3، ص 212- أسدالغابة، ابن اثير، چ داراحياء التراث العربى، ج 5، ص 521- تاريخ الذهبى، عثمان ذهبى، چ دارالكتاب، ج 2، ص 97- شواهد التّنزيل، حكانى، ج 2 ص 11- أنساب الاشراف، يحيى بلاذرى، چ معارف، مصر، ج 1، ص 215- تفسير الرازى، رازى، چ دارلفكر المعارف، مصر، ج 6 ص 783- البداية و النّهاية، ابن كثير، ج 8، ص 205- ذخائر العقبى، طبرى، ص 22. ] پلشتيها را از وى زدود و پاكيزه اش ساخت.

ملكوت چنين اراده كه فاطمه «بتول» [ ينابيع المودّة، ص 260- المناقب المرتضويه، كشفى حنفى، بمبئى، ص 119- مودَة القربى، شهاب الدين همدانى، لاهور، ص 103. ] باشد، همان گونه كه پيش از اين براى مريم چنين خواسته بود.

خداوند فاطمه را خجسته و «كوثر» محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم و تبارش آفريد. آفريدگار نسل هر پيامبر را در صُلب خودش و فرزند زادگان آخرين پيامبر را در صُلب على- تنها همسر و همتاى بى نظير فاطمه- آفريد. [ الصواعق المحرقه، ص 74- ينابيع المودّة، ص 183- المناقب، خوارزمى، ص 229. ] فاطمه، «زهرا» است، چرا كه هرگاه در محراب به نيايش مى ايستد، چهره اش مى درخشد. نور از چشمان عسلى و پيشانى اش مى تراود، فاطمه، ستاره مى شود و براى آسمان چنان نورفشانى مى كند كه ستارگان براى زمين. [ أمالى، صدوق- بحارالانوار، مجلسى، چ مؤسسة الوفاء، بيروت، ج 43 ص 17. ] و پروردگار اين گونه فاطمه را آفريد: صدّيقه: مباركه، طاهره، طيّبه، زكيّه، زهرا، محدّثه، راضيه و مرضيّه. [ بحارالانوار، ج 43، ص 10. ]  

شستشو در چشمه سار آيه ها

فاطمه، چشمهايش را به روى زندگى مى گشايد، زندگى با تمام رخدادها، گستره و شادابى اش.

پدر، از سفر شگفت انگيزش برگشته است، سفر معراج، سفر به ژرفاى آسمان و زمان.

دو سال از لحظه ى فرود جبريل بر دامنه ى كوه حرا گذشته [ به نوشته «مصباح كفعمى» در اقبال الاعمال و شيخ طوسى و شيخ مفيد در حدائق الرّياض، تاريخ تولد حضرت زهرا عليهاالسلام روز بيستم جمادى الثانى از سال دوم مبعث بوده است. ] است. يزدان، آهنگ آن دارد تا سفر زندگى فاطمه، همزمان با آغاز اسلام و در سايه سار وحى الهى باشد.

خديجه، به دخترش شير گوارا مى نوشاند [ منتخب تاريخ ابن عساكر، ج 1، ص 293- البداية و النهاية، ج 5، ص 307. ]، طهارت جسم و جان مى نوشاند. چه بسا قطره اشك خديجه بر پيشانى فاطمه چكيده است، قطره اشكى براى شويش، اندوهى براى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم، براى مردى از «جبل النور» نور مى افشانَد تا كاروان سرگردان آدمى را به چشمه هاى آرامش برساند، به چشمه اى در «بيابان بى آب و علفى كه در كنار خانه ى گرامى توست». [ قرآن كريم، سوره ابراهيم، آيه 37. ] در سرزمينى آكنده از اشك و رنج، فاطمه پرورش مى يابد. چهره اش، آيينه ى كودكى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم است. [ سنن ابى داود، بجستانى، چ السعادة، مصر، ج 4، ص 480- صحيح ترمذى، ج 13، ص 249- الاستيعاب، ابن عبدالبر، ج 2، ص 751- أدب المفرد، محمد بخارى، قاهره، صفحات 244 و 252- المستدرك، حاكم نيشابورى، حيدرآباد، ج 3، ص 159- سنن بيهقى، بيهقى، ج 7، ص 101- العقد الفريد، ابن عبدربّه اندلسى، شرقيه، مصر، ج 2، ص 3- مقتل الحسين، خوارزمى، ص 54- ذخائر العقبى، ص 40- سنن الهدى، ص 514- المدخل، ج 1، ص 171. ] چشمان، ابروان و نورى لطيف كه رخساره را فراگرفته، آن سان كه هاله اى بر گِرد ماه.

منبع : کتاب يك آسمان پروانه

تالیف:کمال السيد
ترجمه: حسين سيدي

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر