( 0. امتیاز از 0 )

ریاحین : مطلبی که در ادامه می آید سخنرانی آیت الله استادی در ایام فاطمیه در مؤسسه آموزش عالی طلوع مهر قم می باشد که  در دو بخش ایراد شده است .اول :بیان اهمیت مقام امات و این که از نبوت بالاتر می باشد وانتخابی نیست و  دوم این که حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت علی علیه السلام با غصب خلافت مقابله کردند و رضایت ندادند.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِینَ

وَ اللَّعنُ عَلَی أعدائِهِم إلی قیامِ یَومِ الدّین»

امیدوارم که همۀ شما عزیزان و همۀ دوستان فاطمۀ زهرا سلام الله علیها مشمول عنایات خاصّۀ آن بزرگوار قرار بگیرید و بگیرند. سؤالی را مطرح می‏کنم و دربارۀ آن قدری توضیح می‏دهم امّا قبل از این‏که سؤال را مطرح کنم، چند مطلب را عرض می‏کنم.

امامت بالاتر از نبوت

امامت در اسلام و از نظر قرآن مجید مقامی است مثل مقام پیامبری، مقام معمولی و مسئولیتی معمولی مثل مسئولیت‏هایی که مردم پیدا می‏کنند نیست، بلکه مقامی است مثل پیامبری. این متن قرآن مجید است که (وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی ‏قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین‏)در روایت هست، در تفسیر المیزان هم توضیح داده شده که حضرت ابراهیم نبی بود، بعد از آن رسول شد، سپس خلیل اللّٰه شد، و در آخر امام شد؛ یعنی امامت در عین این‏که نبوت نیست، از نبوت بالاتر است. این متن قرآن مجید است که خدای متعال خطاب به ابراهیم می‏فرماید که من تو را امام قرار دادم.

عصمت، شرط امامت است

ابراهیم از خدای متعال درخواست کرده (وَ مِنْ ذُرِّیَّتی) یعنی از ذریّۀ من همین منصب امامت را پیدا کند، خدای متعال فرموده (لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین) امامت عهد و مقامی نیست که به ظالم برسد.

پس اصل این‏که امامت مثل نبوت و پیامبری است. از قرآن استفاده می‏شود و از همین آیه استفاده می‏شود این امام باید معصوم باشد. فرموده (لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین) یعنی کسی که در گذشتۀ عمرش، در آیندۀ عمرش کوچکترین ظلمی از او صادر شده باشد که واژۀ ظالم بر او صدق کند نمی‏تواند امام باشد. وقتی ابراهیم علیه السلام از خدای متعال خواسته که (وَ مِنْ ذُرِّیَّتی) خدای متعال فرموده (لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین) یعنی این عهد امامت به ظالم نمی‏رسد. هر کسی کوچکترین ظلمی در زندگی او باشد؛ در گذشته‏اش، در آینده‏ا‏ش، نمی‏تواند امام باشد، یعنی امام باید در همه عمر معصوم باشد، پس این‏که امام باید معصوم باشد باز از قرآن مجید استفاده می‏شود.

امامت انتخابی نیست

اگر بنا ست که امام معصوم باشد هر عاقلی، اگر تأمل کند می‏فهمد که انتخاب امام معصوم کار مردم نیست؛ یعنی مردم نمی‏دانند که این معصوم هست یا معصوم نیست، برفرض گذشتۀ عمرش را بدانند، آینده‏اش را نمی‏دانند. اگر بنا است امام معصوم باشد، مثل این‏که پیغمبر معصوم است؛ همان‏طور که مردم نمی‏توانند پیغمبر را انتخاب بکنند، نمی‏شود مردم جمع بشوند و بگویند ما می‏خواهیم این آقا را به پیامبری انتخاب کنیم، عین همین حرف در امام هم هست یعنی مردم نمی‏توانند جمع بشوند. کسی را به عنوان امام انتخاب بکنند.

امام معصوم مثل پیامبر حتماً باید از طرف خداوند متعال تعیین بشود، چون خدای متعال است که می‏داند چه کسی معصوم است، می‏داند چه کسی در گذشته معصوم بوده و در آینده هم تا پایان عمر معصوم است. هیچ کس دیگر نمی‏تواند بگوید، جز خداوند متعال یا پیامبر یا امام قبلی، یعنی یا از طرف خدا مستقیماً یا از طرف پیغمبر که از طرف خدا است یا از طرف امام قبلی که آن هم از طرف پیغمبر و از طرف خدا است باید باشد.

این‏ها مطالبی نیست که کسی بتواند در آن تردید کند ولی متأسفانه مخالفین یعنی به اصطلاح خودمان علمای اهل تسنن مثل این‏که توجهی به این مطالب نداشته‏اند! و خیال ‏کردند که امامت یک منصب معمولی است؟ خیال کردند که در امامت، عصمت لازم نیست! خیال کردند که چون عصمت در امامت لازم نیست خود مردم می‏توانند انتخاب کنند؛ در سه مرحله گرفتار اشتباه شدند و خودشان کسی را به عنوان خلیفه انتخاب کردند، از آن‏هایی که می‏گویند ما جمع شدیم و ابوبکر را انتخاب کردیم، سؤال می‏شود که شما امامت را چه منصبی می‏دانید؟ چه پستی می‏دانید؟ جواب می‏دهند که امامت منصبی معمولی است. سؤال می‏شود که آیا در امام عصمتی لازم است؟ می‏گویند نه، چون آن‏ها در مورد ابی‏بکر و در مورد خلفا عصمتی قائل نیستند. وقتی ما در کتاب‏ها نقاط ضعف آن‏ها را بیان می‏کنیم انکار نمی‏کنند؛ می‏گویند بله، نقطه ضعف داشته، چه کسی است که نقطه ضعف ندارد این هم داشته. می‏گوییم این‏جا گناه کرد، می‏گوید باشد گناه کرده باشد، چون مقام امامت را مقام و منصب معمولی می‏دانند و می‏گویند عصمت در آن شرط نیست، پس می‏گویند ما خودمان انتخاب می‏کنیم.

ولی شیعه ادلّۀ محکمی دارد که هر سه مطلب اشتباه است. اگر بگویند مقام معمولی است اشتباه می‏کنند، چون قرآن مجید امامت را بالاتر از پیامبری مطرح کرده، اگر بگویند عصمت در آن شرط نیست اشتباه می‏کنند، چون قرآن فرموده «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین» عهد امامت به ظالم نمی‏رسد. کسی کوچکترین گناه کرده باشد، ظالم است. اگر بگویند می‏خواهیم انتخاب کنیم اشتباه است، چون امام مثل پیامبر است؛ همان‏طور که پیامبر انتخابی نیست و خدا باید نصب کند، امام را هم خداوند متعال باید تعیین کند. در هر سه مرحله اشتباه کردند و ما امیدواریم که با همین بحث‏هایی که می‏شود از اشتباه بیرون بیایند.

اشتباهی بود که تمام شد!

سؤالی این‏جا مطرح می‏شود که گاهی بعضی از علمای اهل تسنن می‏گویند که آقا ما حرف شما را قبول داریم، قبول داریم که امامت مقامی بس والا است، قبول داریم که در امام عصمت لازم است، قبول داریم که امام را باید پیامبر تعیین کند. و نیز می‏گویند، فرض هم کنید که پیغمبر تعیین کرده است.

ولی مردم زیر بار نرفتند و یک آقایی را خودشان تعیین کردند. علی علیه السلام هم راضی شد.

می‏گویند آن مراحل قبلی را فرض کنید قبول داریم، اما بالاخره بعد از رحلت رسول خدا مردم جمع شدند و ابوبکر را به عنوان خلیفه تعیین کردند؛ ابتدا چند نفر بعد، عده‏ای بیشتر تا این که همۀ مردم قبول کردند. آن‏ها می‏گویند امیر مؤمنان هم موافقت کرد و رضایت داد، فاطمۀ زهرا موافقت کرد و تأیید کرد، پس شما شیعه‏ها چرا قضیه را رها نمی‏کنید؟ خود علی علیه السلام راضی شد دیگر شما چه می‏گویید؟ می‏گویند آن اشتباهات درست، ما اشتباه کردیم ولی بالاخره اشتباه به این‏جا انجامید که ابی‏بکر را به عنوان خلیفه تعیین کردیم؛ خود امیر مؤمنان رضایت داده، خود فاطمۀ زهرا رضایت داده، شما چه می‏گویید؟ این سؤال آن‏ها است. جواب ما: این است که به هیچ وجه این سخن درست نیست.

هر کسی با تاریخ اسلام آشنا باشد، با تاریخ زندگی امیر مؤمنان آشنا باشد، هر کسی با تاریخ زندگی فاطمۀ زهرا آشنا باشد می‏داند که امیر مؤمنان و فاطمۀ زهرا و بعد از حضرت امیر و حضرت فاطمه بقیۀ ائمّه ما در هیچ تاریخی، در هیچ وقتی این قضیه را تأیید نکردند. از اول مخالف بودند، تا آخر هم مخالف بودند. از روز اول امیر مؤمنان مخالفت کرد تا روز آخر هم مخالف بود، از روز اول فاطمۀ زهرا مخالفت کرد تا پایان عمر هم مخالف بود. ائمّۀ ما هم در طول این 220سالی که بعد از امیر مؤمنان بودند همۀ آن‏ها مخالفت کردند. این که می‏گویند این‏ها موافقت کردند خلاف واقع است. ما از فاطمۀ زهرا شروع می‏کنیم؛ اگر فاطمۀ زهرا به حوادث بعد از رسول خدا راضی بود، پس این موضع‏گیری‏های متعددی که الآن عرض می‏کنم چیست؟ اگر فاطمۀ زهرا راضی بود که ابی‏بکر خلیفه باشد پس این‏ مواردی که یکی پس از دیگری عرض می‏کنم چیست؟

تاریخ می‏گوید که این‏ها می‏خواستند امیر مؤمنان را مسجد ببرند و به اجبار از او بیعت بگیرند. فاطمۀ زهرا مانع بود و این مانع بودن فاطمۀ زهرا هم ادامه پیدا کرد. در کتاب‏های معتبرِ اهل تسنن هست که تا فاطمه زنده بود، علی بیعت نکرد. یعنی فاطمۀ زهرا مدافع بود و آن‏ها هم برای فاطمۀ زهرا وضع خاصی قائل بودند و تا فاطمه‏ زنده بود امیر مؤمنان بیعت نکرد. یعنی هم فاطمه مخالف بود هم امیر مؤمنان و اصلاً به اجبار بردن یعنی چه؟ اگر موافق است چرا به اجبار ببرندش؟ اگر کسی به این خلافت راضی است پس چرا به اجبار او را دارند به مسجد می‏برند؟ پس چرا فاطمۀ زهرا جلوگیری می‏کند که او را نبرند؟ چرا اظهار ناراحتی می‏کند که چرا علی را می‏برید؟ چرا می‏گوید علی را رها کنید و الّا من نفرین می‏کنم؟

مطلب دوم: فاطمۀ زهرا ـ سلام اللّٰه علیها ـ با امیر مؤمنان شب‏های متعدد درِ خانۀ این و آن می‏رفتند و استنصار می‏کردند که آقا انحرافی پیش آمده، مخالفت با گفتۀ رسول خدا پیش آمده، اسلام دارد منحرف می‏شود! درِ خانۀ این، درِ خانۀ او، بعضی‏ها عوضی بودند و به خاطر عوضی بودن جواب ندادند، بعضی‏ها هم به ملاحظاتی حضرت را یاری نکردند. اگر فاطمۀ زهرا راضی بود، اگر امیر مؤمنان راضی بود، چرا چهل شب درِ خانۀ مهاجر و انصار، طلب یاری می‏کردند چرا؟

مطلب سوم، همۀ ما شنیده‏ایم که مزرعه‏ و باغ و منطقه‏ای بود به نام فدک؛ رسول خدا فدک را به فاطمۀ زهرا اهدا کرده بود. کارگرهای فاطمۀ زهرا در این باغ و در این منطقه کار می‏کردند، به محض این‏که رسول خدا از دنیا رفت آن‏ها این مزرعه را تصرف کردند و کارگران را بیرون کردند. همه می‏دانند فاطمۀ زهرا اهل دنیا نبود، اهل این‏که دنبال مادّیات باشد نبود، ولی برای بازپس‏گیری همین فدک فاطمۀ زهرا در همین روزها، در همین دو سه ماه، بعد از رسول خدا تلاش کرد. تاریخ می‏گوید فاطمۀ زهرا به مسجد رفت، با ابی‏بکر محاجّه کرد، به ابی‏بکر مطالبی گفت که اگر در تاریخ نمی‏ماند ما خیلی محروم بودیم ولی در تاریخ مانده است. فاطمۀ زهرا رسماً به خلیفه خطاب کرد: حدیثی که داری به پدرم نسبت می‏دهی خلاف قرآن است! می‏گویی که پدر من گفته ما پیامبران الهی چیزی از خودمان به ارث نمی‏گذاریم، هر چه از ما بماند صدقه است!

فاطمۀ زهرا منطقش این است؛ می‏گوید این حرف مربوط به من بود یا مربوط به دیگران؟ مسألۀ ارث بردن و نبردن مربوط به من بود یا مربوط به دیگران؟ اگر چنین حکمی بود پیغمبر باید به من بگوید نه به شما! من دختر پیغمبر هستم من بنا ست ارث ببرم، اگر من از ارث محروم هستم رسول خدا باید به من بفرماید: فاطمه جان! من که از دنیا رفتم تو از من ارث نمی‏بری! چطور پیغمبر به خود من نگفته به شما گفته است؟ وانگهی تو یک پیغمبر را نمی‏گویی، نمی‏گویی که پیغمبر ما گفته من ارث نمی‏گذارم، می‏گویی که پیامبران الهی ارث نمی‏گذارند؛ قرآن خلاف این را می‏گوید، پیغمبر مخالف قرآن نمی‏گوید! قرآن آیاتی دارد که پیامبران الهی ارث گذاشتند.

این‏ها همه یکی پس از دیگری شاهد این است که فاطمۀ زهرا و امیر مؤمنان به این خلافت راضی نبودند، به انتخاب مردم راضی نبودند و آن را کاری انحرافی می‏دانستند ولی از این‏که مردم گول خوردند، چاره‏ای نداشتند. بعد هم فاطمۀ زهرا به این‏ها اکتفا نکرد، این وصیت‏هایی که فاطمۀ زهرا کرده، درست است که بعضی‏ها می‏گویند، وصیت سیاسی است! بله سیاسی است! فاطمۀ زهرا دارد از دنیا می‏رود، وصیت می‏کند نمی‏خواهم فلانی و فلانی بر من نماز بخوانند! کسانی که با فقه اسلام آشنا هستند می‏دانند که خلیفۀ مسلمان‏ها برای نماز خواندن بر جنازه‏ها از همه اولی است، لااقل با اجازه از همه اولویت دارد. حالا این هم می‏گوید من خلیفۀ مسلمان‏ها هستم، من خلیفه‏ام، جانشین پیغمبرم؛ فاطمۀ زهرا سفارش اکید می‏کند که راضی نیستم این‏ها بر جنازۀ من نماز بخوانند.

اصلاً فاطمۀ زهرا دارد در تاریخ، نکته‏هایی را ثبت می‏کند که در تاریخ بماند تا من و شما و دیگری از هم بپرسیم. همین الآن اگر راهی باشد که انسان در یک دانشگاه از دانشگاه‏های مسلمان‏ها از دانشجویان، از اساتید، سؤال کند که آیا شما شنیده‏اید که فاطمۀ زهرا گفته من راضی نیستم ابوبکر بر جنازۀ من نماز بخواند؟ مجبورند بگویند شنیده‏ایم چون در کتاب‏ها هست. بپرسیم چرا؟ چرا راضی نبوده؟ این چراها خیلی می‏تواند روشنگر باشد. فاطمۀ زهرا با این استقامتی که کرده، با این صدماتی که تحمل کرده، با این وصایایی که شاید تا حدی امیر مؤمنان برای عمل کردن به این وصیت‏ها به زحمت افتاد ولی فاطمۀ زهرا با همین کارها، برای زمان ما، برای آینده، برای صد سال بعد از خودش، 200 سال بعد از خودش، 500سال بعد از خودش، 1400 سال بعد از خودش که امشب ما دور هم جمع بشویم سؤال کنیم که چرا؟ چرا فاطمۀ زهرا سفارش اکید کرده که این‏ها نباید باشند؟ در کتاب‏های ما است که اوّل فاطمۀ زهرا با امیر مؤمنان قدری محکم کاری کرد که آقا من وصایایی دارم، شرایط شما اجازه می‏دهد که عمل کنی؟ اگر نه من به دیگری بگویم! یعنی این‏قدر جدّی است که اگر امیر‏مؤمنان محذور دارد، دیگری انجام دهد ولی این وصیت حتماً باید عمل بشود. چرا راضی نیست بر او نماز بخوانند؟

می‏گوید مرا شبانه غسل بدهید، شبانه کفن کنید، شبانه نماز بخوانید، چرا شب؟ راضی نیستم این‏ها بر من نماز بخوانند و راضی نیستم جنازۀ من تشییع بشود که این‏ها در تشییع جنازه شرکت کنند.

فرض کنید در مدینه صد هزار نفر زندگی می‏کنند، صد هزار نفر مسلمان می‏خواهند از تشییع جنازۀ فاطمه زهرا بهره‏مند بشوند، می‏خواهند در این سعادت شریک و سهیم باشند؛ فاطمۀ زهرا می‏گوید نمی‏خواهم کسی تشییع کند! آیا می‏خواهد مانع ثواب شود؟ فاطمۀ زهرا بخل دارد که دیگران ثواب نبرند؟ آیا فاطمۀ زهرا می‏خواهد مانع بشود از این‏که مردم ثواب ببرند؟ نه، همین منع تشییع جنازه یک سؤال در تاریخ می‏گذارد که امروز من و شما از هم بپرسیم چرا فاطمۀ زهرا مانع از تشییع شد، چرا گفته شب؟ چرا گفته آنها نماز نخوانند؟ چرا مدفن فاطمۀ زهرا مخفی باشد؟ دختر پیغمبر از دنیا رفته است، آن‏هایی هم که به زیارت عقیده ندارند لااقل می‏خواهند کنار قبرش قرآن بخوانند، می‏خواهند کنار قبرش فاتحه بخوانند، می‏خواهند امروز که فاطمۀ زهرا دفن شده بروند به این سعادت برسند، چرا باید قبرش مخفی باشد؟ «وَ لِأَیِّ الْأُمُورِ تُدْفَنُ سِرًّا» چرا؟

آیا سکوت امیرمؤمنان علامت رضایت بود؟

این‏ موضع‏گیری‏هایی که فاطمۀ زهرا یکی پس از دیگری انجام داد دلیل است که فاطمۀ زهرا و امیر مؤمنان به این خلافت راضی نبودند. ولی فاطمه که از دنیا رفت دیگر این مدافع امیر مؤمنان هم نبود و امیر مؤمنان به خاطر مصالح اسلام، به خاطر مصلحت امّت به خاطر مصلحت مسلمان‏ها بعد از چند ماه که گذشت سکوت اختیار کرد و گاهی هم به خاطر پیشرفت اسلام به آن‏ها کمک کرد، مشاوره داد. گاهی در جاهایی که می‏ماندند دست‏شان را می‏گرفت، برای مصالح و برای پیشرفت اسلام، برای این‏که وقتی امیر‏مؤمنان نتواند کاری انجام بدهد، دیگر نباید کاری بکند که اصل اسلام هم ضعیف بشود.

ولی باز این‏طور هم نبود که امیر‏مؤمنان 25 سال کاملاً سکوت کند. مراجعه کنید به الغدیر یک فصل آن مربوط به مناظره‏ها و محاجّه‏های امیر مؤمنان در طول این25 سال است یعنی در عین این‏که سکوت کرده، این‏جا و آن‏جا به مناسبت مباحثه کرده، جمعی که جمع می‏شدند می‏گوید شما در روز عید غدیر بودید یا نبودید؟ شما بودید که پیغمبر مرا به امامت نصب کرد یا نه؟ از آن‏ها اعتراف می‏گرفته، یعنی این‏جا و آن‏جا می‏گفتند. خود فاطمۀ زهرا هم مسألۀ غدیر را گفت، خود امیر مؤمنان مکرّر گفت. وقتی امیر مؤمنان به دوران خلافت خود که رسید دیگر صریحاً بیان کرد، صریحِ صریح؛ «لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِی قُحَافَة»2 صریحاً گفت خلافت را غصب کرده، این لباس خلافت مربوط به او نبود غصب کرد. متأسفانه چون جواب ندارند، می‏گویند خطبه از امیر المؤمنین نیست. چطور از امیر المؤمنین نیست؟ پس چرا در کتاب‏های خود شما هست؟ پس چرا در کتاب‏های قدیمی خود شما هست؟ چرا در کتاب‏های متفرّق جملاتی از این خطبه هست؟

امیر مؤمنان هم به خاطر مصالح اسلام سکوت کرد ولی نه سکوتی که علامت رضایت باشد. این از دروغ‏هایی است که امروز به عنوان یک سؤال و به عنوان یک شبهه در رسانه‏های خارج و شبکه‏های ماهواره‏ای مطرح می‏شود که بله، امیر مؤمنان و فاطمۀ زهرا خودشان راضی شدند، این‏ها رها نمی‏کنند. چه زمانی راضی شدند؟ تازه خود مسلمان‏ها کم کم بیدار شدند، چند روز که از خلافت ابی‏بکر گذشت دوازده نفر در مسجد رسماً به خلافت ابی‏بکر اعتراض کردند، گفتند حق تو نبوده، تو نباید این‏جا باشی. ولی! فریب ‏کاری‏ها و دنیا طلبی‏ها و خامی مردم و این‏که مردم آن‏طوری که باید متوجه نبودند کار را به این‏جا رساند.

ولی بحمد‏اللّٰه هم خود امیر مؤمنان، هم فاطمۀ زهرا، و هم در طول 220 سال ائمّۀ ما؛ امام باقر، امام صادق، ائمّۀ دیگر ما مطالب را گفتند و روشن بیان کردند. در زمان غیبت هم علمای بزرگ ما نوشتند، گفتند، محاجّه کردند، مناظره کردند تا الآن بحمد اللّٰه مکتب تشیّع و معتقدان به امامت امیر‏مؤمنان در دنیا مطرح است. الآن اگر ما یک میلیارد و نیم مسلمان داریم، حدود یک پنجم آن شیعه هستند و روز به روز هم رو به گسترش است.

این‏هایی که این شبهات را مطرح می‏کنند لااقل باید قدری منصف باشند، چیزهایی مطرح نکنند که در کتاب‏های خودشان خلاف آن است. امیر مؤمنان و فاطمۀ زهرا به خلافت ابی‏بکر راضی نبودند و ابی‏بکر نمی‏تواند خلیفۀ پیغمبر باشد، نمی‏تواند امام باشد. چون قرآن می‏گوید: امام باید معصوم باشد، پس پیغمبر باید تعیین کند، خدا باید تعیین کند، انتخابی نیست که مردم تعیین کنند، مثل پیامبری است همانطور که نمی‏شود مردم پیامبر را انتخاب کنند، امام هم همین‏طور است.

بقای اسلام ناب که همان اسلام علوی و فاطمی است، همان اسلامی است که امام صادق مروّج آن بوده، عواملی داشته است. چند عامل دست به دست هم داده که اسلام مانده و بحمد اللّٰه امروز ما شیعه هستیم، مسلمان تابع مکتب اهل بیت هستیم. یک عامل مهمّ آن بیست سال گفته‏های رسول خدا ست. حضرت از روز اوّلی که رسالت خودش را مطرح کرده امامت امیر مؤمنان را هم مطرح کرده و بیست سال دربارۀ فضایل امیرمؤمنان صحبت کرده است. شما همین کتاب فضائل خمسه مرحوم آقای فیروز آبادی را ببینید؛ این کتاب فضائل امیر مؤمنان است از کتاب‏های صحیح اهل تسنّن، کتاب‏هایی که خودشان معتبر می‏دانند. آیا می‏شود کسی که این‏ همه فضیلت دارد مأموم باشد و دیگری که نقاط ضعف فراوان دارد امام باشد؟ پس یک عامل بقای اسلام آن بیست سال رسول خدا، و پس از آن 25 سال سکوت امیر مؤمنان و پنج سال دوران خلافت او ست. اگر امیرمؤمنان در این سی سال طور دیگری عمل می‏کرد معلوم نبود که امروز اسلام در چه حالی بود؟

عامل سوم 220 سال دوران امامت بعد از امیر مؤمنان است که ائمّۀ ما هرچه توانستند روشنگری کردند تا اسلام بماند، تا مردم متوجه باشند، تا لااقل آن‏هایی که می‏خواهند حق را قبول کنند راه پیش پای آن‏ها روشن باشد.

این‏ها را برای چه عرض کردم؟ یک 220 سال، یک 30 سال، یک 23 سال، این‏ها همه عامل بقا بود ولی فاطمۀ زهرا دو سه ماه بیشتر نبود و این، ضلع چهارم این عوامل بود. فاطمۀ زهرا در این دو سه ماه کاری کرد در ردیف همان کاری که در20 سال باید انجام بشود، هم‏ردیف همان کاری که در 220 سال باید انجام بشود، یعنی در همین دو، سه ماه موضع‏گیری‏های فاطمۀ زهرا آن‏قدر روشنگر و مبیّن حقیقت است که مانند دوران امیر المؤمنین و دوران ائمّه در بقای اسلام مؤثر بود. این دوران دورانی است که خیلی گویا ولی کوتاه است. اگر واقعاً دولت ما مصلحت بداند و این مباحث به صورتی در دنیا مطرح بشود، نه طوری که اختلاف درست کند، یا بدگویی باشد؛ همین که من عرض کردم، یعنی موضع‏گیری‏های فاطمۀ زهرا بعد از رسول خدا در این دو ماه و نیم یا سه ماه مطرح بشود؛ در دانشگاه‏های ممالک اسلامی مطرح بشود، فکر می‏کنم بسیاری از باسوادهای اهل تسنن بیدار می‏شوند چون این دو سه ماه حیات حضرت زهرا بعد از رسول خدا می‏تواند خیلی روشنگر باشد.

امیدوارم که همۀ ما شاکر این نعمت بزرگ خدای متعال باشیم که ما دچار انحراف نشدیم، دچار کجروی نشدیم، تابع اهل بیت و فاطمۀ زهرا شدیم. تابع همان راهی شدیم که خدا و پیامبر اکرم برای بقای اسلام ترسیم کرده بودند. این جمله را هم عرض کنم: ما که تابع هستیم باید زندگی ما هم زندگی علوی باشد، زندگی ما هم زندگی فاطمی باشد. یک وقت به صرف این اکتفا نکنیم که ما دنبال این‏ها هستیم ولی خدای نکرده زندگی‏ ما شبیه زندگی آنها نباشد.

 

پی نوشت:

1. سورۀ بقره، آیه 124.

2. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص151.

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر